نامه یک شاعر به ترامپ/ این نامه را تنها به پای کبوتری میبندم
یکی از شاعران کشورمان شعر جالبی در واکنش به رئیس جمهور شدن ترامپ سرود.
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، وحید ضیایی از شاعران کشورمان در واکنش به رئیس جمهور شدن ترامپ در آمریکا شعر جالبی در قالب یک نامه سروده است که در ادامه میآید:
سلام آقای ترامپ!
این نامه را به تنها پای کبوتری میبندم
خاموش
خسته
خاکستری
که بر منقارش
اگر از گیتهای هوایی بگذرد
خوشهای ست زیتون ...نه بر پوست آهوان ختن
آنگونه که شاعران ایران وصفش کردهاند
نه بر پوست سری سرخ
از قبایل قدیمی شما ...
این نامه
نه از رودخانههای طلا گذشته
و نه حرفی از دوران طلائی دارد
ملکههای جهان
پیشتر از من و تو
خوشهها را
بر سینههاشان
به سیخ کشیدهاند -
این نامه بر تکه پارچهای جا مانده از پیراهنی سپید نگاشته شده
پیراهنی با رو پوشی از حلقهای انفجاری
سیاه
کبود
غمگین
پیر سالی نیست که پندم دهد
- پیری رویای تازهی خاورمیانه نیست -
مثل کاکتوس، که بومی ایران
پیر سالی نبود که از او بپرسم
پیر سالی که گورش حتی
سهمی از بمبهای شجاع نبرده باشد
مردمان باختر ما
سهمی از خود را روی مین میگذارند
سهمی را
توی دفترچه خدمات درمانی
حتی زنانی را که بسیارند
و سینه هاشان سهمِ گلولهها و غدههاست
این کبوتر یک چشم منقار شکسته را
که با مهاجران سوری
در پرواز است
پرندهی خارزاری بپندار
با پیغامی بی سر ...همه ما، مشتهایمان است
گشوده
بسته
باز
و آسمان
اینجا
عجیب
خسیس
خائن
لا یتناهی ای
انگار که ابرهای شما
باردار و
رویای رعدهای ما زخمی
حالا فرض میکنم
کریستف کلمب
توی سرخی چشم زنان شما ننشسته
فرض میکنم
دنیای موعود
بی پرده
از خواب پردگیان شما نمیگذرد
حالا فرض میکنم
من کبوتری دارم
که توی کلنیک های شما
پایی تازه در آورده
چشمی تازه به جهان گشوده
و پرهایش
قلموی شاعران آزاد بی شماری ست
در آن سوی آبها
مشتاق
پریشان
پریشیده ...من
به اندازهی یک تاریخ صد ساله
کبوترم
بر تختهای تشریح
پای تابوت جنازههای بی سر
جلوی توپهای نجیب
پشت بامهای فرو ریخته
کبوتری که تا پیر نشده
یک وعدهی غذایی خوب است
برای فرزند گرسنهی یک کفتر باز
گفتم
فرض میکنم که خوب شدهام
برایتان از قلب صحرا
رأی میفرستم
و باور دارم
تاریخ از کلاه شما شروع میشود ...آقای ترامپ!
فقط یک خواهش کوچک! وقتی مرا
بر سینهی رقیبت سنجاق میکنی
آن تکه پارچه را
به خیابانی از موصل پست کن
یا به نشانی بیمارستانی سرطانی
در جایی از مرکز جهان
نویسنده این سطور
دختر و پسری دارد
که برای گذشتن از فوج گلولهها
تکه پارچهای میخواهند سپید ... حتی سرخ ... حتی سپید و سرخ ...