روایتی از اولین حضور نیروهای یزدی در سوسنگرد

در حالی كه هنوز كلاس آموزشی نگذاشته‌ بودند، گفتند بايد آماده اعزام به سوسنگرد شويد. من‌كه خوشحال شدم؛ اما دل نگرانی بعضی اين بود که چه اتفاقی افتاده كه آموزش لغو شد و هر چه سريعتر بايد اعزام می‌شديم!؟
کد خبر: ۲۱۳۳۵۱
تاریخ انتشار: ۲۶ آبان ۱۳۹۵ - ۱۲:۱۰ - 16November 2016
علی اصغر باقری در گفتگو با خبرنگار دفاع پرس در یزد اولین حضور یزدی ها را در سوسنگرد اینطور روایت می کند: نيمه اول دي‌ماه 1359با يك‌دستگاه اتوبوس از نيروهاي سپاهي و بسيجي به فرماندهي اكبر فتوحي از يزد حركت‌كرديم. مسيرمان از طرف قم‌، خرم‌آباد و انديمشك بود. براي اولين بار از مناطق خرم آباد عبور مي‌كردم و منطقه برايم جالب‌بود. جاده انديمشك- اهواز زير آتش بود.

چون جاده اهواز در منطقه شوش در تيررس دشمن بود به ما گفتند: براي اطمينان خاطر از مسير دزفول به اهواز برويد؛ اما با توجه به اينكه راهمان خيلي دور مي‌شد اين كار را نكردند؛ البته ماشين‌هاي نظامي و شخصي مي‌رفتند؛ ولي مي‌گفتند بهتر است اتوبوس نرود؛ زيرا اصابت گلوله به اتوبوس تلفات جاني بيشتري داشت. نزديكي‌هاي غروب بود كه به شوش رسيديم. صداي گلوله توپ از دور شنيده مي‌شد. بعضي از بچه‌ها حسابي هول کرده‌بودند و بيم اين وجود داشت كه‌گلوله به جاده زده‌شود. دركنار جاده مواضع خاكي براي استقرار خودروهاي نظامي و تانك ايجاد شده‌بود كه غالبــــاً خالي‌بود. بارگاه حضرت دانيال نبی(ع) را از دور به ما نشان‌دادند و براي اولين‌بار به آن حضرت سلام‌كرديم. از شوش كه عبور‌كرديم نگراني كمتر شد؛ زيرا از دشمن دور مي‌شديم. خلاصه به اهواز رسيديم. شهر زير آتش توپ‌خانه دشمن بود؛ زيرا دشمن در 10 كيلومتري جاده اهواز- خرمشهر مستقر شده بود. شهر بسيار خلوت‌بود. ما با عبور از ميدان چهارشير به طرف جاده اهواز- آبادان رفته و شب هنگام در مقر گلف پياده شديم.

مقر گلف (پايگاه منتظران شهادت(

اين مقر قبل از انقلاب در دست آمريكايي‌ها بود و در آنجا بازي‌هاي گلف انجام مي‌دادند. قسمتي از آن در دست سپاه قرار‌داشت و نيروهاي رزمنده به‌آنجا مي‌آمدند و پس از آموزش‌هاي لازم يک هفته‌اي، به جبهه‌هايي كه نياز‌بود اعزام مي‌شدند. براي ما كه دلمان براي رفتن به خط مقدم مي‌تپيد، اين مدت خيلي زياد بود؛ اما عده‌اي موافق آموزش بودند. فرداي آن روز در حالي كه هنوز كلاس آموزشي نگذاشته‌بودند، گفتند :بايد آماده اعزام به سوسنگرد شويد. من‌كه خوشحال شدم؛ اما دل نگراني بعضي اين بود که چه اتفاقي افتاده كه آموزش لغو شد و هر چه سريعتر بايد اعزام مي شديم!؟

جاده سوسنگرد زير ديد مستقيم دشمن بود. بايد شب با چراغ خاموش‌مي‌رفتيم، براي همين هنگام غروب به صف شده تا به طرف اتوبوس حركت‌کنيم. در آن غروب غم‌بار يك دوربين فيلمبرداري ما را از گلف بدرقه نمود و همگي سوار بر اتوبوس شده و راه افتاديم.

مسير اهواز تا حميديه

نزديك اذان مغرب بودکه‌ به اول جاده سوسنگرد رسيديم. تا خود سوسنگرد بايدپنجاه كيلومتر مي‌رفتيم. تا حميديه 20 كيلومتر و از حميديه تا سوسنگرد 30 كيلومتر. اتوبوس با چراغ خاموش بسيار آهسته حركت مي‌كرد، تا اينكه بعد از ساعتي به حميديه رسيديم. آنجا نيز خاموشي كاملاً رعايت مي‌شد. عراقي‌ها سه ماه پيش تا حميديه جلو آمده‌بودند و قصد‌داشتند وارد اهواز‌شوند كه يك گروهان از نيروهاي سپاه و بسيج كه چند قبضه آرپي‌جي هفت و تعدادي نارنجك تفنگي و سلاح سبك بيشتر نداشتند، با آنها درگير شده و لشكر زرهي دشمن شبانه فرار‌مي‌كند. برادري كه در اين عمليات شركت كرده‌بود، مي‌گفت: "براي اينكه گلوله‌هايمان هدر‌نرود نزديك تانك مي‌شديم ، سپس مي‌رفتيم عقب و بعد شليك مي‌كرديم.

از حميديه تا سوسنگرد

جاده حميديه تا سوسنگرد زير آتش توپ و خمپاره دشمن بود، هوا باراني بود، علاوه بر ترس و هراسي كه آن هواي تاريك باراني با آن گلوله‌هايي كه به زمين مي‌خورد، ايجاد كرده‌بود، گاهي لاستيک اتوبوس به داخل چاله‌هاي انفجاري توپ يا خمپاره مي‌افتاد و تكاني به همه مي‌داد. سرعت اتوبوس خيلي کم بود. ما توجيه نبوديم كه دشمن در جناح چپ جاده تا اهواز استقرار يافته، براي همين به خود مي‌گفتيم اين راننده ما را كجا مي‌برد كه هر چه مي‌رويم به نيروهاي خودي نمي‌رسيم؟! خلاصه پس از ساعت‌ها حدود نيمه هاي شب به سوسنگرد رسيديم. علاوه بر گلوله خمپاره و توپ رگبار سلاح‌هاي سبك دشمن، از جمله كلاشينكف فضا را پر كرده بود. ما هنوز نماز‌نخوانده و شامي هم نخورده‌بوديم.

اولين شب در سوسنگرد

چند نفر به داخل مقري كه برادران سپاه بودند، رفتيم. در بين راه و خيابان، چند‌بار به داخل چاله گلوله توپ و خمپاره كه مملو از آب بود، افتادم. در مقر اتاقي كه پنجره‌هايش کاملاً گرفته شده‌بود، چراغ دستي سوسو مي‌كرد. يك نفر راهنما آمد تا برادران را هرچه سريع‌تر به جايي امن منتقل‌كند. ما را به داخل سالني بردند و سفارش‌كردند: چراغ روشن‌نكنيد. سالن به قدري تاريك بود كه در فاصله چند‌ سانتيمتري همديگر را نمي‌ديديم. بنده كبريتي روشن‌كردم تا دور و برمان را ببينيم كه فرياد «خاموش كن» بلند شد. ابتدا نمازمان را خوانديم . بعد از مدتي مقداري نان آوردند كه براي رفع گرسنگي هر كسي لقمه‌اي برداشت. خبر رسيده‌بود عراقي‌ها مناطق آزاد‌شده دشت هويزه را باز پس‌گرفته و بچه‌هاي علم‌الهدي را محاصره‌کرده‌اند و به سمت سوسنگرد در حال پيشروي‌هستند. ما به موقعيت شهر آشنايي نداشتيم و نمي‌دانستيم از يك سمت بين ما و عراقي‌ها رودخانه‌اي حايل است، گمان مي‌كرديم عراقي‌ها در چند ساختمان آن‌طرف‌تر هستند. به خود مي‌گفتم: وضعيت بسيار وخيمي است، نبايد در اين سالن جمع‌باشيم و هر‌كس بايد بداند اگر عراقي‌ها آمدند چه واکنشي انجام‌دهد؟ تعدادي تانك در خيابان‌هاي شهر در حال عبور‌بودند. آن شب را بدون پتو، با سرماي زياد تا صبح تحمل‌كرديم.

اولين روز در سوسنگرد

صبح كه هوا روشن شد، آتش دشمن نيز كم‌شد. با هماهنگي كه با فرماندهي سوسنگرد انجام داده‌بودند، ما به محل فرمانداري سوسنگرد كه در نزديكي رودخانه بود، رفتيم و از آنجا كم‌كم در سنگرهاي كنار رودخانه مستقر‌شديم. ما بچه‌هاي يزد حدود چهارصد متر را كه سنگر داشت پوشش‌داديم. در سمت راست ما، نيروهاي ژاندارمري و در جناح چپ، بچه‌هاي بهبهان مستقر‌بودند. هر سنگر اجتماعي معمولاً يك سنگر نگهباني هم داشت.

بوي گيج‌كننده تي‌ان‌تي

آتش خمپاره 81 عراقي‌ها هر شب روي سرمان بود و چون به صورت هماهنگ و با حجم زياد اجرا مي‌كردند، دود و گازهاي ناشي از انفجار تي‌ان‌تي كه سمي بود به داخل سنگرها مي‌آمد و باعث سرگيجه مي‌شد. ما هم چاره‌اي جز تحمل نداشتيم.

خبر حزن‌انگيز محاصره نيروهاي علم‌الهدي

دلواپسي ما از اينكه، چرا بدون آموزش به سوسنگرد آمديم؟ با خبر حزن‌انگيز محاصره‌شدن نيروهاي علم‌الهدي و دستور عقب‌نشيني توسط بني‌صدر خائن، پاسخ داده‌شد. صبح روز 15 دي‌ماه سال 59 يك عمليات مشترك با حضور برادران سپاه و ارتش صورت مي‌گيرد كه در آن آزادسازي بخش وسيعي از مناطق جنوب هويزه و پادگان حميد و عقب‌راندن دشمن تا مرزهاي بين المللي پيش‌بيني شده‌بود. اين عمليات كه در ابتدا با موفقيت همراه بود، با دو تيپ زرهي ارتش و دو گردان از برادران سپاه و بسيج به فرماندهي برادر سيد‌حسين علم‌الهدي انجام مي‌شود. در روز دوم كه نيروهاي خودي كيلومترها از نقطه رهايي جلوتر رفته و به نزديکي عقبه دشمن رسيده‌بودند، به يكباره دستور توقف عمليات صادر‌مي‌شود و به دنبال آن دستور عقب‌نشيني!! اين در حالي بوده كه هيچ اطلاعي به نيروهاي علم‌الهدي داده نمي‌شود و به يكباره از سوي تانك‌هاي خودي كه عقب‌تر بودند به سمتشان تيراندازي مي‌شود و خلاصه بچه‌هاي علم‌الهدي با حداقل امكاناتي كه داشتند تا آخرين قطره‌خون خود مقاومت‌کرده و به شهادت مي‌رسند.

هشتاد تانك چيفتن سالم به دست دشمن افتاد

گفته‌مي‌شد در جريان عقب‌نشيني، كه به دستور بني صدر صورت‌گرفت، هشتاد تانك چيفتن، سالم به دست دشمن‌افتاد و صدام يكي از آنها را به عنوان سوغات به شوروي‌داد. گفتني است تانك چيفتن در حال حركت هدف را مي‌زند و از تانك‌هاي عراقي به مراتب پيشرفته‌تر بودند.

ارزيابي عمليات هويزه

در جريان عقب‌نشيني نيروهاي ما که نسبت به عراقي‌ها برتري‌داشته و از نظر ادوات نيز دست بالايي‌داشتند. همچنين به جا گذاشتن تانك‌ها سالم، تنها چيزي كه مطرح بود خيانت بود و بني‌صدر با اين عمليات، بسياري از ادوات پيشرفته نظامي ما از جمله تانك‌هاي چيفتن را به دست دشمن سپرد و مهمتر از آن، بهترين نيروهاي سپاه و بسيج كه هر كدامشان مي‌توانستند در جنگ، فرماندهاني لايق و نقش‌آفرين باشند را با آن عقب‌نشيني ناجوانمردانه، به دام دشمن انداخت.

ماجراي مفقود شدن دفترچه خاطراتم

دفترچه خاطراتي داشتم كه غالب خاطرات قصرشيرين و كردستان را در آن نوشته‌بودم. خاطرات چند روزه اهواز و سوسنگرد را نيز مي‌نوشتم. اين دفترچه در كيف وسايل شخصي‌ام بود. يك روز كه براي نوشتن خاطره سراغش‌رفتم با تعجب ديدم نيست!!! بسيار ناراحت‌شدم. به برادر خدمتگذار كه تداركات‌چي آنجا بود، جريان را گفتم. گفت: نمي‌دانم. خلاصه به قدري ناراحت‌شدم كه از نوشتن خاطره نيز مأيوس‌شدم؛ ولي امروز از آن تصميم ناراحتم؛ چرا كه انسان نبايد در هيچ شرايطي نااميد شود.

وحشت عده‌اي از برادران از وضعيت سوسنگرد

با توجه به اينكه سوسنگرد چند بار بين ما و عراقي‌ها دست به دست شده‌بود و با شكست عمليات هويزه و عقب نشيني كامل ارتش از سوسنگرد ما در وضعيت نيمه‌محاصره‌اي بوديم و هر آن احتمال‌داشت دشمن جاده سوسنگرد-اهواز را تصرف‌كرده يا از طرف هويزه به سوسنگرد وارد شود. بعضي از بچه‌ها كه از پاسداران تازه عضو بودند خيلي دلهره‌داشتند. بعضي شب‌ها كه نگهباني مي‌دادند،گاهي چيزهاي مشكوك و يا عراقي مي‌ديدند. خاطرم هست در سنگر کنار ما چند نفري بودند كه ادعا‌داشتند مردان قورباغه‌اي عراقي‌ها از رودخانه عبور‌كرده و به اين‌طرف آمده‌اند. يك شب يكي از آنها گفت كه: يك مرد قورباغه‌اي ديده كه از رودخانه بالا آمده، من بلافاصله رفتم تا ببينم جريان چه بوده؟ مي‌گفت خودم ديدم از اينجا آمد، ولي من که باورم نشد.


يك درگيري جانانه

بيشتر شب‌ها عراقي‌ها آتش هماهنگي بر روي مواضع ما اجرا مي‌كردند، مخصوصاً جايي كه ما مستقر بوديم. موقعي كه درگيري مي‌شد بهترين موقع براي زدن عراقي‌ها هم بود؛ زيرا براي اجراي آتش قسمتي از بدنشان از خاكريز بالا مي‌آمد. يك‌شب آتش خيلي سنگيني شروع‌شد. از سلاح‌هاي سبك گرفته تا تيربار، موشك‌انداز، توپ و خمپاره. من بلافاصله خود را به سنگر نگهباني رسانده و به سمت آتش دهنه تيربارهاي دشمن به صورت تك‌تك تيراندازي‌كردم. ناگهان يك آرپي‌جي 11 به طرف سنگر من شليک شد كه از بالاي سنگر عبور‌كرد و به ساختمان خورد. صحنه بسيار وحشتناكي‌بود. در هر ثانيه صدها گلوله شليك مي‌شد؛ من هم بهترين موقع را براي تيراندازي يافته‌بودم و با عوض‌کردن خشاب، مرتب تيراندازي مي‌كردم. آرپي‌جي 11 بعدي با صداي شديد مماس بر بالاي سنگر عبور‌كرد و به نخل خرما كه در چند متري پشت سنگر بود، خورد. درخت قطع شد و به زمين افتاد. پس از مدتي آتش عراقي‌ها قطع‌شد و اسلحه ژ3 ام که خيلي داغ شده بود را براي خنك‌شدن، ضامن‌کردم. خوشبختانه آن شب به كسي آسيبي‌نرسيد، اما گاز‌هاي سمي تي‌ان‌تي ناشي از انفجار خمپاره‌هاي دشمن براي مدت طولاني سرگيجه ايجاد مي‌كرد.

موشك ماليوتكا منبع آب سوسنگرد را زد

يك روز صبح زود موشك ماليوتكايي (البته بعدها با آن آشنا شديم) با صداي پرپرش از طرف دشمن شليك شد و با عبور از بالاي سرمان، به منبع آب شهر که در وسط پارک قرارداشت، اصابت کرد. البته منبع آب قبلاً نيز بارها زده شده‌بود؛ ولي عراقي‌ها براي اينكه آن‌را نا امن كنند تا ديده‌بان به داخل آن نرود، اين كار را مي‌كردند.

نخ موشك، سندي براي حضور مردان قورباغه‌اي!

روزي‌كه موشك ماليوتكا به منبع‌خورد، ديديم از طرف سنگر کناري كه اتفاقاً شب گذشته مردان قورباغه‌اي ديده‌بودند به سنگر ما آمده و گفتند: "نگفتيم ديشب مردان قورباغه‌اي آمده‌بودند؟ حالا بياييد ببينيد، نخ هم كشيدند و از اينجا مي‌خواهند عمليات انجام‌دهند .” بنده رفتم و ديدم كه نخ نازك و محكمي كه از بالاي ساختمان‌ها هم عبور‌كرده از طرف عراقي‌ها به اين‌طرف كشيده شده، ابتدا باعث تعجبم شد؛ اما با کمي حوصله و بررسي نخ، متوجه شدم كه در وسط اين نخ ابريشمي محكم سه رشته نازك سيم مسي وجود‌دارد که اين سيم کنترل و هدايت موشكي است كه صبح به منبع آب‌خورده و خلاصه مدعيان وجود مردان قورباغه‌اي ادعاي خود را پس‌گرفتند.

دو و نرمش صبحگاهي در جبهه

زماني كه در ساحل رودخانه سوسنگرد موضع‌داشتيم، فرمانده ما، برادر فتوحي، اعلام كرد به غير از نگهبان‌ها، بقيه نيروها صبح زود براي دو و نرمش صبحگاهي حاضر‌شوند؛ البته صبح‌ها آتش دشمن تا حدودي قطع مي‌شد. دو و نرمش را در كوچه‌ها و خيابان‌هاي سوسنگرد كه كاملاً به هم‌ريخته و پر از تركش‌ها و آوار ساختمان‌هاي خراب شده‌بود، انجام مي‌داديم. کار خطرناکي بود و من هر لحظه منتظر حادثه بودم كه ناگهان غرش شليك چند توپ دشمن همه چيز را به هم‌زد و بلافاصله همگي داخل كوچه‌ها متفرق‌شده و از محل دور‌شديم.

انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار