به گزارش دفاع پرس از یزد، برادر شهيد حسين دهستانی اظهار داشت: شهید حسین دهستانی از دوران کودکی مبتکر بود و همیشه وسایلی را برای بازی کودکان محله می ساخت که وقتی الان به آن فکر می کنم می بینم چگونه می شود در آن سن چنین کارهای را انجام می داد.
وی افزود: حسین در نوجوانی نیز بسیار فعال بود و با شرکت در انجمن اسلامی مدرسه در اکثر برنامه های فرهنگی و سیاسی سرآمد بچه های مدرسه بود و در سال 61 زمانی که جنگ شروع شد به عضویت بسیج در آمد ولی به دلیل سن کم اجازه حضور در جبهه را به وی نمی دادند.
احمد دهستانی ادامه داد: به هرحال حسین به همراه برادر بزرگترم حسن که در اطلاعات عملیات بود عازم جبهه شد و در ابتدای به عنوان تک تیرانداز در لشکر نجف اشرف اصفهان شروع به فعالیت کرد و دست از تلاش بر نداشت و به عنوان یکی از نیروهای تیم اطلاعات عملیات در این لشکر فعالیت خود را آغاز کرد. وی در زمستان سال 62 با شکل گیری تیپ الغدیر به همراه برادرم حسین افتخار حضور در اولین گردان های تیپ الغدیر را داشتیم و حسین به عنوان یکی از نیروهای اطلاعات عملیات فعالیت خود را آغاز کرد و در مرحله دوم عملیات کربلای 5 در 28 دی ماه سال 65 به درجه شهادت نائل آمد.
برادر شهيد دهستانی اذعان کرد: در خصوص نحوه شهادت برادرم از هر کسی پرسیدم اطلاعی دقیقی نداشت به جز آخرین نفر امیرعلی فلاح فرمانده وقت سپاه میبد به من گفت همراه حسین بودم که در کنار ما خمپاره ای منفجر شد و بعد که در بیمارستان به هوش آمدم بهم گفتند حسین شهید شده است.
وی در ادامه افزود: من در آن موقع در منطقه فاو بودم چون در سال 63 بدنم ترکش خورده بود و بعد از بهبودی باز توانسته بودم به هر صورت در سال 65 به جبهه در واحد اطلاعات عملیات بروم ولی برادر حسین اجاز ورود به عملیات را نمی داد که باعث شد از ایشان ناراحت شوم.
احمد دهستانی گفت: زمان عملیات کربلای 4 به برادرم گفتم من هم باید حضور داشته باشد ولی باز هم اجازه نداد و قول داد در یکی از عملیات من را با خود ببرد. عملیات کربلای 5 که شروع شد با به برادرم گفتم من رو با خودت ببر ولی قبول نکرد و در جوابم گفت باید از فرمانده عملیات آقای دهقان موافقت بگیری که ایشان هم به من گفت هر وقت تشخیص دهم شما را به عملیات می فرستم.
وی ادامه داد: در مرحله دوم عملیات کربلای 5 یک شب حسین من را بیدار کرد و از من خداحافظی کرد و گفت دارم می روم خط و بهم دست داد که هنوز گرمای دستش را احساس می کنم. همان موقع سراغ فرمانده عملیات رفتم و از او درخواست کردم که به عملیات فرستاده شوم که با لحنی تند از من خواست به منطقه فاو بروم بسیار تعجب کردم و فردای آن روز به فاو رفتم که بعد از چند روز خبر شهادت حسین را برایم آوردند.
انتهای پیام/