گفت‌وگوی صمیمانه دفاع پرس با همسر سردار حمزه فلاح؛

یک هفته پس از ازدواج خبر شهادت همسرم را آوردند/ تمام زندگی همسرم وقف جهاد شد

یک هفته که از ازدواج ما می‌گذشت، خبر آمد که روی پلی بودند که با انفجار پل هیچ اثر و نشانه‌ای از او باقی نمانده و هیچ‌کس نمی‌داند کجاست. بسیار نگران بودم و اینکه چگونه می‌توانم این خبر را به مادرم بدهم؛ بنیاد شهید حتی برایش اعلامیه چاپ کرد.
کد خبر: ۲۱۴۰۳۵
تاریخ انتشار: ۰۱ آذر ۱۳۹۵ - ۰۲:۰۰ - 21November 2016
یک هفته پس از ازدواج خبر شهادت همسرم را آوردند/ تمام زندگی همسرم وقف جهاد شدمرور زندگی دلیرمردان دوران دفاع مقدس معمولا سرشار از تلخی‌ها و شیرینی‌‌های بسیاری است که نمی‌توان به سادگی از آنها گذشت و خاطرات همسران‌ این شیرمردان درباره آنها بسیار شنیدنی است.

بر همین اساس، خانم جمال زاده همسر سردار حمزه فلاح یکی از فرماندهان بنام و پیشکسوت دفاع مقدس از سپاه قدس گیلان رو در روی خبرنگار دفاع پرس نشست و از زندگی مشترکش سخن گفت.

لطفا جهت آشنایی خوانندگان خبرگزاری دفاع مقدس با شما خودتان را به طور کامل معرفی فرمایید؟

کبری جمال زاده هستم . متولد 1344 در شهرستان بندر انزلی. دارای مدرک تحصیلی کارشناسی در رشته امور تربیتی، پژوهشگر و نویسنده دو کتاب تحت عنوان « محرم و نامحرم از دیدگاه قرآن و روایات و در مقام فهم کبریا بودم که آخرین سمتم در طی سی سال خدمت در آموزش و پرورش به عنوان مدیر دبیرستانهای دخترانه شاهد رشت بود که بازنشسته شدم . دارای چهار فرزند دختر به نام های مرضیه، فائزه، فاطمه و مریم هستم که مرضیه خانم کارشناس ارشد روان شناسی و متاهل ، فائزه خانم مهندسی معماری، فاطمه خانم دانشجو و مریم خانم هم امسال کنکور شرکت کردند و منتظر جواب هستند. سه دختر من هم مجرد هستند و در کنار ما زندگی می کنند.

نحوه آشنایی شما با سردار فلاح به چه صورتی بود؟

حدودا دو ماه قبل از ازدواج توسط دوستان همسرم به نام های آقایان حسن حسین خواه و مقدم که همسرانشان خانم ها محمدی و بهرام صفت که دوست و همکلاسی من بودند به همدیگر معرفی شدیم. آن زمان من 21 ساله بودم و همسرم 27 ساله بودند که ایشان پاسدار و ساکن بندر انزلی و من معلم بودم. همسرم در آن ایام جزء قاریان برتر بندر انزلی بودند که در مسابقات قرآنی رتبه هایی کسب می نمودند که من برای اولین بار در مسجد جامع شهرستان فقط صدای شان را شنیده بودم و به هیچ وجه ایشان را نمی شناختم.

ملاک انتخاب شما برای ازدواج با ایشان چه بود؟

هر دختری برای انتخاب همسر و تشکیل زندگی مشترک ملاکهایی را در نظر دارد و مهم ترین چیز در مرحله اول برای من ایمان و انس با قرآن داشتن ایشان بود. در مرحله بعد چون کشور ما در هجوم دشمنان انقلاب بود، حضورشان را در عرصه میدان جهاد با دشمنان دین و انقلاب الزامی می دانستم. به واقع می توانم بگویم اگر اهل جهاد نبودند به هیج وجه حاضر نمی شدم با ایشان ازدواج کنم. چون حضور همسرم را در جبهه های حق علیه باطل جز اعتقادات خود می دانستم. من یک زن بودم و بسیار سخت بود که وارد جبهه بشوم اما می توانستم در پشت جبهه پشتیبان فردی باشم که او را برای رفتن به میدان جهاد آماده می کند.

در شب خواستگاری چه اصول و مبنایی را مطرح نمودید؟ آیا می دانستید که همسرتان مرد جهاد است؟

مبنا را در صداقت و تقوا می دانستیم. من هیچ اطلاعی از حضورشان در جبهه نداشتم. حتی اسم کوچکشان را نمی دانستم. چون در آن سالها مثل امروز نبود که تلفن همراه و یا امکانات ارتباطی باشد. وقتی سوال کردم کی به جبهه می روید ،تعجب کردند. برای شان خیلی جالب بود که من دوست دارم همسرم به جبهه برود. کمی مکث کردند. عمدا نگفته بودند که به جبهه می روند تا ببینند نظرمن چیست؟ که بعد پی به این موضوع بردند با دلی آرام و مطمئن وارد مناطق جنگی شدند.

از مراسم عروسی تان بفرمائید؟

به نیت 14 معصوم ، مهریه ام 14 سکه بهار آزادی شد و کل هزینه عروسی هفده هزار تومان شد و این در حالی بود که در همان ایام کسانی بودند که تا 250 هزار تومان خرج عروسی می کردند. در منزل ما خانم ها و در منزل همسایه از آقایان پذیرایی کردیم. 20/10/1364 در نهایت سادگی و رعایت تمام اصول دینی مراسم عروسی برگزار گردید.

پس از مراسم عروسی در کجا مستقر شدید؟

در هلال احمر غازیان بندر انزلی دو اتاق بدون، هیچ گونه امکانات به ما دادند. از آب چاه استفاده می کردیم . همسرم بسیار رئوف و مهربانند. با این که من از خانواده متوسطی بودم و از امکانات معقولانه ای برخوردار بودم، اما نپذیرفتند که با خود جهازی ببرم. کم کم گاز خوراک پزی، یخچال و فرش خریدیم. در طول 31 سال زندگی مشترک بیش از 18 خانه عوض کردیم.در سال 65 در محله «نویر» انزلی در منزل شهیدان کریم بخش مستاجر بودیم که فرزندانش از دوستان حاج آقا بودند. در طی ایام جنگ و پس ازآن چندین بار پیش آمد به تنهایی وسایل را جابه جا کردم. نمی خواستم به خاطر این کارها همسرم را از جنوب یا غرب کشور بکشانم به گیلان تا کمکم کند. چون حفظ نظام مهم ترین اصل برای من و همسرم بوده و هست.

پس از مراسم عروسی چه مدت طول کشید وارد مناطق جنگی شدند؟

یک هفته پس از مراسم بود که ایشان رفتند و بعد ازآن سه ماه به سه ماه یا بیشتر به منزل نمی آمدند . به طوری که قیافه اش را فراموش می کردم. در آن سالها در روستاهای شفت و بندر انزلی مشغول به تدریس بودم . در سال 65 بر اثر حادثه ای فرزندم را از دست دادم تا این که در سال 68 صاحب اولین فرزند شدم. در این سال مادرم را نیز از دست دادم و با تمام سختی ها دست و پنجه نرم می کردم و هدفم فقط رضایت خداوند متعال بود. انسان مستقلی بارآمدم و در کارها به جز از خدای خودم از کسی کمک نگرفته و نمی گیرم. خودم را مدیون خون شهدا می دانم .دردوران نوجوانی وجوانی ام در ذهنم همیشه این گونه ترسیم می کردم که قیامت بر پا شده و شهدا در صفی ایستاده اند و من می خواهم از جلویشان حرکت کنم. در احساس خودم سرم را پایین می انداختم و به آنها می گفتم واقعا برایتان چه کاری انجام دادم ؟

خانم جمال زاده آیا در طی ایام جنگ با همسرتان در مناطق جنگی زندگی کرده اید؟

خیر. خواهر شوهرم در اهواز ساکن بودند که من به دلیل شغلی که داشتم در ایام عید یا تابستان به آنجا می رفتم و پیش می آمد که مثلا حاج آقا دو یا سه روز به اهواز بیایند تا من او را ببینم. در آن روزها به خودمان اجازه نمی دادیم که به مسافرت برویم. اگر الان از من بپرسید با همسرتان به کجا مسافرت کردید نمی دانم چه جوابی به شما بدهم. در طی آن چند روز به اندیمشک و دزفول می رفتیم که دو ساعت با هم باشیم. چون چندین ماه همدیگر را نمی دیدیم. وجدان ما قبول نمی کرد وقتمان را برای کارهای تفریحی بگذاریم. اولویت اصلی حفظ نظام و ارزشها بود. یادم می آید برای درمان بیماری می بایست به تهران برویم. ساعت چهار صبح از بندر انزلی حرکت کردیم و ساعت 11 شب خودمان را به خانه رساندیم تا ساعت 12 ایشان به جنوب بروند. زندگی ما این طور بوده است. تلفنی نبود که از سالم بودن ایشان خبری داشته باشیم. در پایگاه محله «نویر» که بودیم یکبار پیش آمد که به مدت دو دقیقه در اوایل زندگی مشترک با او حرف بزنم، اما بعد بیشتر از طریق نامه باهم ارتباط داشتیم .

در نامه ها چه چیزهایی را می نوشتید؟ ایشان چه می گفتند؟

من سعی می کردم از اوضاع و احوال خود و از روزمرگی هایم در برگه هایی که ستاد جنگ در یک صفحه طراحی کرده بود تمام حرفهایم رابنویسم. هر چیزی که باعث نگرانی و یا ناراحتی دراو می شد اصلا ننویسم. هیچ گاه نشد که بگویم «برگرد و دیگر نرو» حاج آقا هم در پایان تمامی نامه ها می نوشتند:«در اولین فرصت که وقت کردم به نزدتان می آیم»این اولین فرصت همیشه سه الی چهار ماه طول می کشید. من از تمامی آن نامه ها آلبومی درست کردم که در سالروز تولدشان تقدیمش کردم. سفارش به تقوا و نماز اول وقت همیشه در نامه هایشان نمود پیدا می کرد.

آیا شما هم جهت کمک به مجروحین به مناطق جنگی اعزام شدید؟

بله . تنها یک بار در سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی به اتفاق خواهران نوری ، راست کردار، عبدی و با پیگیرهای فراوان از سپاه بندر انزلی وارد شهرهای اندیمشک و دزفول شدیم. دانش آموز سال چهارم دبیرستان و امدادگر بخش مجروحین موج گرفته بودم. در بیمارستان و باشگاه ورزشی مستقر بودیم. امدادگری را در سال دوم دبیرستان در هلال احمر به عنوان یک مربی تدریس می کردم.یک ماه در منطقه ماندیم که بعد دیگر نتوانستیم برای دفعات بعد اعزام شویم چون فرستادن نیرو زن بسیار سخت بود.

چه خاطراتی از آن ایام دارید؟

خاطرات زیاد است. در دزفول که بودیم، تشت های بزرگی را جهت شستن لباسهای شهدا و رزمندگان گذاشته بودند. در حین شستن لابه لای این لباس ها، تکه های انگشت و یا مقداری از گوشت و پوست تن بچه های شهید و رزمنده در آن ها بود. مادران شهدای دزفول آن لباس ها را می شستند. نمی دانم چگونه بیان کنم، آدمی با دیدن آن صحنه ها دگرگون می شد. من نمی توانستم این کار را انجام دهم . چون درونم با دیدن آنها متلاشی می شد اما مادران شهدا داوطلب این کار می شدند.

در بیمارستان برای حمل مجروحین دعوا بر سر این بود که من باید این مجروح را حمل کنم. مجروحین هم روحیه ای خاص داشتند. بالای سرشان که حاضر می شدیم نفر اول می گفت خواهر به دومی کمک کنید ، دومی می گفت سومی و الی آخر. با آن وضعیت جسمی شان رمقی برای حرف زدن نداشتند و خونریزی شدیدی داشتند اما ترجیح می دادند که به دیگر همرزمان مجروحش کمک کنیم. این اوج ایثاراست که من به چشم خودم دیدم. نسل جوان امروز ما باید بدانند این حادثه ها و رویدادها متعلق به 35 سال اخیر این کشور است.

شما برای پشتیبانی از جبهه و کمک به رزمندگان چه کارهایی را انجام می دادید؟

آن روزها بیشترین حضور ما در بسیج، هلال احمر و مسجد محل بود. به اتفاق خواهران بهرام صفت و محمدی مسئولیت 13 پایگاه از امور مهاجران جنگی را که در بندر انزلی ساکن بودند را برعهده داشتیم. با پای پیاده مسیر پایگاه ها را در طی روز می رفتیم و برای آنها ، خوراک ،پوشاک و کتاب ... می بردیم. چون از خط مقدم دور بودیم اما شبانه روز در پشتیبانی از رزمندگان تلاش می کردیم و فقط رضای خدا را می دیدیم.

در طول 8 سال دفاع مقدس و پس از آن قطعا همسرتان مجروح گردید درمداوای ایشان چگونه امدادگری بودید؟

بله مجروحیت شان که زیاد است. در طول سی سال زندگی مشترک اگر برایتان بگویم که ما 3 سال کامل با هم زندگی نکردیم به گزافه نگفتم. چون ایشان پس از پایان جنگ در کردستان ، آذربایجان غربی خصوصا بوکان بودند. یکبار از ناحیه جناق سینه مجروح شدند که پنج روزی که به بندر انزلی آمده بودند پانسمان زخم ایشان را در خانه انجام می دادم. به طوری که خانواده اش حتی ا ز مجروحیت ایشان اطلاعی نداشتند.

آیا از جبهه خبری به شما رسید که ایشان به شهادت رسیدند؟

بله یک هفته که از ازدواج ما می گذشت ، خبر آمد که روی پلی بودند که با انفجار پل هیچ اثر و نشانه ای از او باقی نمانده و هیچ کس نمی داند کجاست. بسیارنگران بودم و این که چگونه می توانم این خبر را به مادرم بدهم. بنیاد شهید حتی برایش اعلامیه چاپ کرد. یک بار هم ساکی بدون حتی یک برگه کاغذ و یا نامه به خانه رسید. بسیار نگران بودم که چه اتفاقی افتاده است. به بهانه ای پیش خواهر شوهر و مادر شهیدان کریم بخش رفتم. دیدم هیچ عکس العملی از خودشان نشان نمی دهند. ظاهرم را حفظ کردم ، اما در باطن بسیار نگران بودم. مگر می شد بی تفاوت بود . تحمل این موضوع عذابم می داد. دو هفته بعد خودش آمد و گفت موقع برگشت از خط مقدم به دوستانش گفته بود می خواهید بروید غرب ،این ساک را با خود ببرید بعد از جنوب می آیم آنجا از شما تحویل می گیرم که آنها اشتباهی به بندرانزلی آورده بودند.

سردار فلاح از آرزوهایشان برای شما چه می گوید؟

هر روز ، ده بار آرزوی شهادت می کند. اگر الان جلو خودشان دعای شهادت را در حقشان کنم می گویند «آمین» .بشنوند این حرف را می زنم بسیار خوشحال می شوند. من راضی ام که ایشان به مقام شهادت برسند. چون من می دانم خواسته ی قلبی شان است.

شهادت چه کسی روی شما بیشترین تأثیر را گذاشت؟

در خانه شهیدان کریم بخش که مستاجر بودیم سه فرزند برومند این خانواده به درجه رفیع شهادت رسیدند. شهید مسلم که به همراه حاج آقا به منطقه اعزام می شدند برای آخرین دیدار تا جلودر اتاقمان آمد . خیلی مودبانه و با وقار در گوشه ای ایستاد ار من حلالیت خواست و خداحافظی کرد. خبر شهادت ایشان را که شنیدم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.

وقتی به همراه همسرتان در گلزار شهداحضور پیدا می کنید چه جمله ای به ایشان می گوید؟

حاج آقا به توصیف تک تک شهدا می پردازد. این کجا و چگونه شهید شد،ا و چه حال خاص معنوی داشت. چه کسی متاهل یا مجرد بود. همه را که می گوید من هم این جمله را می گویم:« مسئولیت شما در قبال اینها بسیار سنگین است. باید حافظ و نگه دار خون و اهداف والایشان باشید.

جنگ چه چیزهایی به شما یاد داد؟

استقلال در زندگی را از جنگ یاد گرفتم. شاید گفتن این جمله درست نباشد که می گویم: ای کاش جنگ تمام نمی شد .در جنگ هشت ساله ی ما خیلی چیزها ارزش بود. امام(ره) فرمودند:« جنگ یک نعمت الهی برای ما بود» اگر خوب به تجزیه و تحلیل این جمله امام(ره) بپردازیم، چندین جلد کتاب می توانیم بنویسیم.یقیناً هیچ کس جنگ را دوست ندارد، چرا که با خود آوارگی و از بین بردن شهر و دیار و انسانها را به همراه دارد اما در کنار این سختی ها وحدت و ایثار موج می زند.

تمامی زنان انقلاب اسلامی ما در طول هشت سال جنگ سختی های زیادی کشیدند، ترس، دلهره، نگرانی و ... را با آن روح لطیف خود تحمل نمودند تا کشور اسلامی ما به دست دشمن نیفتد که الحمدالله با مجاهدت شهدا و رزمندگان این کار انجام شد.

زنان در عرصه دفاع مقدس چگونه نقش آفرینی کردند.(البته در ادامه سوال قبلی که اشاره ای داشتنید این سوال را مطرح کردیم)

حضرت امام (ره) فرمودند: «از دامن زن مرد به معراج می رود، ما مدیون زن ها هستیم». واقعا هم همین گونه است هر رزمنده ای که در سنگر جهاد حاضر می شد و آرامش برای نبرد داشت به خاطر این بود که همسر یا مادرش توانسته محیط خانه را به گونه ای حفظ کند که او با اطمینان قلبی به میدان جهاد برود. من نقش زن و مرد را یکی می بینم : در جنگ زن و مرد با هم کنار هم ایستادند و موفق شدند. زن لباس رزم بر تن مرد می نمود و او را بدرقه می کرد، و این یعنی نقش آفرینی !

در مصاحبه های خود این سوال را همیشه مطرح می کنیم که در زمان حال چه کارهایی باید انجام دهیم که ارزش های دفاع مقدس را حفظ کنیم؟

همین کاری که شما دارید انجام می دهید بزرگترین کار است. این را عنایات خاص شهدا بدانید که توفیق به شما دادند که دراین عرصه قدم و قلم بزنید. شما می توانید با نوشتن کتاب های خوب، شیوا و رسا جنگ هشت ساله دفاع مقدس را برای نسل های امروز و فردا ترسیم کنید. باید در این امر بسیار زیبا و به صورت موشکافانه به نوشتن واقعیات بپردازید.به سراغ نسل های ما بروید و از آنها بخواهید آن لحظه ها را برایتان بگویند. مصاحبه بگیرید. فیلم خوب بسازید. داستان و شعر بگویید. کتاب و سایت و نرم افزار تولید کنید. همه اینها می شود. خصوصا در این برهه از زمان که در جنگ نرم قرار گرفته ایم. فکر نکنید مسئولیت ما تمام شده است. جنگ همان جنگ است . سنگر هم همان سنگر است تنها شکلش عوض شوده است.

با دیدن چه صحنه هایی غمگین و دل خسته می شوید؟

آن چیزی که باعث آزار روح من و خانواده های شهدا و همه رزمندگان مخلص هشت سال دفاع مقدس می شود وضع کنونی جامعه است. خیلی ها در زرق وبرق دنیا غرق شده اند. رزمنده های ما وقتی اینها را می بینند بسیار دلگیر می شوند. دیدن این صحنه ها و بی بندوباریها همانند سمی برای ما کشنده است.نسل امروز ما باید بداند که مدیون چه کسانی هستند؟ در خانه های سازمانی کردستان که زندگی می کردیم. هر روز غروب زنان جوان در محوطه خانه ها جمع می شدند تا ببینند شوهرانشان به خانه بر می گردند یا به شهادت رسیدند. گفتن این جملات هم برای من سخت است چه برسد به اینکه دختر 20 ساله ای خبر شهادت یا اسارت همسر 22 ساله اش را بشنود.

شیرین ترین خاطره ای که از هشت سال دفاع مقدس به یاد دارید کدام است؟

قطعا خبر پیروزی رزمندگان در عملیات ها برای ما بسیار خوشحال کننده بود. چون می دانستیم چه تلاش ها می کنند. خبر آزاد سازی خرمشهر که به گوش ما رسید، مردمِ شهر به خیابان ها ریختند و با شوق خاصی به پخش شیرینی و شربت پرداختند. آن روزها هرگز از یادمان نخواهد رفت.

خانم جمال زاده برای ما بفرمائید، زندگی کردن با یک فرد نظامی سخت و طاقت فرساست؟

کسی که برای رضای خدا کار می کند در هر جایی ودر هر شرایطی که باشد. به انجام وظیفه می پردازد. مطمئنا زندگی کردن با یک فرد نظامی با یک فرد بازاری فرق می کند. عواطف خانوادگی یکی است اما او که نظامی است در قبال کشور و دینش بیشتر ایثار می کند. برای ما خانواده های نظامی بارها اتفاق افتاده که برای مراسم و یا دیدار از فامیل آماده رفتن شدیم که با یک تماس تلفنی از رفتن باز ایستادیم و خواسته های شخصی خود را زیر پا گذاشتیم. آنچه برای ما مهم است حفظ نظام و ارزشهاست. همسرم بسیار اهل رعایت هستند. خیلی ها ایشان را می شناسند. در امر بیت المال بسیار حساس و اهل رعایت اند در زمان کودکی فرزندانم ، بارها اتفاق افتاد که در نیمه های شب آنها را به بیمارستان رساندیم بدون اینکه وسیله ایی داشته باشیم واین در حالی بود که در حیاط خانه ماشین سپاه بود اما ایشان از آن استفاده نمی کرد.یا یک باربه اتفاق همسر آقای شافعی در خانه های سازمانی کردستان بودیم .کومله و دموکرات قصد ترور امام جمعه سنندج را داشتند. سر کوچه ما بمبی منفجر شد و تما م شیشه ها شکست وروی فرزند کوچکم ریخته شد. به داخل کوچه که رسیدیم دیدیم همه اسلحه در دست دارند. از ترس جان خود و دخترم به منزل آقای طالبی رفتیم در آن زمان شیر خشک هم تمام شده بود با هزاران زحمت برای تهیه شیر خشک به داخل شهر رفتیم . چون نوع پوشش ما با کردها فرق می کرد و به راحتی می شد حدس زد که ما از خانواده سپاه هستیم. همسرم و آقای شافعی بعد از چهار شب به خانه مراجعه کردند . اصلا نپرسیدند شما کجا بودید؟ چه کارکردید؟ ما نگران حالشان بودیم. اصلاً گفتند یادمان رفته بود که شما اینجا هستید. کسی که حاضر می شود با فرد نظامی ازدواج کند باید تحملش بیشتر از دیگران باشد.

برای من جای سوال است آیا هیچ وقت معترض نمی شدید که همسرتان اینگونه باشند؟

در کردستان که بودیم هوا به شدت سرد بود. سقف اتاق سوراخ شده بود ده قابلمه گذاشته بودم که آب سقف روی فرش و موکت نریزد. خیلی خسته شده بودم. بخاری خوب کار نمی کرد آخرین چکه های نفت را که جمع کردم دیدم هر کاری می کنم، نمی شود فرزندم سرما می خورد. حاج آقا تلفن کردند گفتم: واقعاً سرد است. گفت: نگران نباش فرشته ها آن بالا هستند از شما و فرزند ما نگه داری می کنند. من هم تنها جمله اعتراضی که در طول چند سال زندگی مشترک به ایشان گفتم این بود: «پس شما هم خبر ندارید آن فرشته ها تا الان بالای سر ما بودند، باران که آمد بال های قشنگشان خیس شدند و گفتند ما از اینجا خسته شدیم ما داریم از اینجا می ریم.»

ضمن سپاس از شما، در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.

از اینکه در امر ترویج فرهنگ ایثار و شهادت تلاش می کنید من هم از شما سپاسگزارم. دعا می کنم که همه ما به گونه ای زندگی کنیم که در آخرت شرمنده شهدا نباشیم و آنها شافع ما باشند؛ ان‌شاء الله

گفت‌وگو از: سمیه اقدامی

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار