نگاهی به زندگی سردار شهید «حسن آزادی» جانشین فرمانده لشکر 21 امام رضا(ع)؛

ماجرای جواب کنایه‌آمیز توأم با تأمل شهید آزادی به یک پرسش/ روایت ترور آیت الله واعظ طبسی و نقش شهید آزادی در مقابله با این توطئه

یک سوال برایمان مطرح بود که اگر صدام گیرمان بیفتد چکارش می کنیم؟ هر کس یک چیزی گفت. یکی گفت: او رادور دنیا می چرخانم تا رسوای دو عالم شود. دیگری گفت: تکه تکه اش می کنم. آن یکی گفت: توی روغن سرخش می کنم...
کد خبر: ۲۱۴۰۳۶
تاریخ انتشار: ۰۱ آذر ۱۳۹۵ - ۰۳:۰۰ - 21November 2016
ماجرای جواب کنایه آمیز توأم با تأمل شهید آزادی به یک پرسش/ روایت ماجرای ترور آیت الله واعظ طبسی و نقش شهید آزادی در مقابله با این توطئه

به گزارش دفاع پرس از مشهد، سردار شهید ﺣﺴﻦ آزادى در ﺳﺎل 1334 در ﻣﺸﻬﺪ ﺑﻪ دﻧﻴﺎ آﻣﺪ. در ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻟﮕﻰ ﺻـﺒﺤﻬﺎ ﺑـﻪ ﻣﺪرﺳـﻪ ﻣـﻰرﻓـﺖ و ﻋﺼﺮﻫﺎ، در ﻣﻜﺘﺐ، ﻗﺮآن را ﻓﺮا ﻣﻰﮔﺮﻓﺖ. ﭘﺮﺟﻨﺐ و ﺟﻮش و ﺷﻮخﻃﺒﻊ ﺑﻮد و ﻫﻤﻴﺸﻪ ﭼﻬﺮهاى ﺷـﺎداب و ﻟﺒﺨﻨﺪى ﺑﺮ ﻟﺐ داﺷﺖ.‫ ﺗﺤﺼﻴﻼت اﺑﺘﺪاﻳﻰ را در دﺑﺴﺘﺎن ﺑﺰرﮔﻤﻬﺮ ﻣﺸﻬﺪ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎن رﺳﺎﻧﻴﺪ.

ﭘﺲ از اﺗﻤﺎم دﺑﺴﺘﺎن، ﺑـﺮاى ﻛﻤـک ﺑﻪ ﭘﺪر و ﺗﺄﻣﻴﻦ ﻣﺨﺎرج ﺧﺎﻧﻮاده، ﺣﺪود ﺳﻪ ﺳﺎل درس را رﻫﺎ ﻛﺮد و در ﻣﻐـﺎزه ﺑـﻪ ﻛـﺎر ﺳـﺒﺰىﻓﺮوﺷـﻰ ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ. اما ﻋﺸﻖ و ﻋﻼﻗﻪ زﻳﺎد او ﺑﻪ درس ﺳﺒﺐ ﺷﺪ ﻛﻪ در ﻛﻨﺎر ﻛﺎر، ﺑﻪ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﺑﭙﺮدازد و از ﻫﻤﻴﻦ زﻣﺎن ﺑﻮد ﻛﻪ ‪ ﻓﻌﺎﻟﻴت‌های ﺳﻴﺎﺳـﻰاش را از جلسات مذهبی شروع کرد

او در جلسات مذهبی شرکت فعالانه داشت و همزمان با گسترش موج انقلاب اسلامی فعالیت‌های انقلابی خود را گسترش داد.

در ﺧﺮداد ﻣﺎه ﺳﺎل 1357، از دﺑﻴﺮﺳﺘﺎن اﺑﻮﺳﻌﻴﺪ ﻣﺸﻬﺪ دﻳﭙﻠﻢ ﮔﺮﻓﺖ. ﭘﺪرش ﻣﺤﻤﺪاﺑﺮاﻫﻴﻢ در ﻣﻮرد ﻋﻼﻗﻪ او ﺑﻪ درس ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: روزﻫﺎ را در ﻣﻐﺎزه ﻛﺎر ﻣﻰﻛﺮد و ﺷﺒﺎﻧﻪ درس ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ. اﮔﺮ ﻣـﻦ ﺑﻌـﻀﻰ از روزﻫﺎ از ﺑﺎغ دﻳﺮﺗﺮ ﻣﻰآﻣﺪم ﻣﻰدﻳﺪم ﻛﻪ او ﺑﺴﻴﺎر ﻧﺎراﺣﺖ و ﺣﺘﻰ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﭘﺮ از اﺷـﻚ ﺷـﺪه اﺳـﺖ و ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﻣﻦ از درس و ﻛﻼﺳﻢ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﻧﺪه ام.

ﺑﻪ ﻫﻤﻪ اﺣﺘﺮام ﻣﻰﮔﺬاﺷﺖ و ﻣﻬﺮﺑﺎن ﺑﻮد. ﺑﺎ ﺷﺮوع اﻧﻘﻼب ﻛﻤﺘـﺮ در ﻣﻨـﺰل ﺑـﻮد و در ﻣﻐـﺎزه ﻫـﻢ ﻛـﺎر ﻧﻤﻰﻛﺮد و ﺑﻴﺸﺘﺮ دﻧﺒﺎل ﻣﺴﺎﺋﻞ اﻧﻘﻼب؛ ﻣﺜﻞ ﺗﻜﺜﻴﺮ ﻧﻮار و ﺗﻮزﻳﻊ اﻋﻼﻣﻴﻪ اﻣﺎم(ره) ﺑﻮد و ﻓﺮﺻـﺖ ﺳـﺮزدن ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده را ﻧﺪاﺷﺖ.

ﺑﺎ ﭘﻴﺮوزى اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻰ و ﻫﻤﺰﻣﺎن ﺑﺎ ﺗﺸﻜﻴﻞ ﻛﻤﻴﺘـﻪﻫـﺎى اﻧﻘـﻼب اﺳـﻼﻣﻰ، از او‪ﻟﻴﻦ اﻓﺮادى ﺑﻮد ﻛﻪ در ﻛﻤﻴﺘﻪ ﻋـﻀﻮ ﺷـﺪ و در ﺟﺒﻬـﻪ مبارزه با منافقین و ضد انقلاب مشغول فعالیت شد، شهید آزادی یک بار در عملیات تعقیب و مراقبت درگیر و مجروح شد و پس از بهبودی دوباره فعالیت‌های خود را از سرگرفت

ﺑﺎ وﺟﻮد ﻣﺸﻐﻠﻪ ﺑﺴﻴﺎر زﻳﺎد و ﻛﺎرﺳﻨﮕﻴﻦ، ﻫﺮ وﻗﺖ ﻓﺮﺻﺖ ﭘﻴﺪا ﻣﻰﻛﺮد ﺑﻪ ﺣﺮم اﻣﺎم رﺿﺎ(ع) ﻣﻰرﻓـﺖ و در ﻓﻌﺎﻟﻴﺘﻬﺎى ﻋﺒﺎدى - ﺳﻴﺎﺳﻰ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد.

ﭘﺪرش ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﺣﻀﻮر حسن از ﻫﻤﺎن اﺑﺘﺪا در ﻛﻤﻴﺘﻪ و درﮔﻴﺮى و ﻣﺒﺎرزه ﺷﺪﻳﺪ ﺑﺎ ﻣﻨﺎﻓﻘﻴﻦ و اﻓـﺮاد ﺿﺪ‪اﻧﻘﻼب، ﺑﻪﻃﻮر ﺷﺒﺎﻧﻪ روزى ادامه داشت و حتی موقعی که در منزل حضور داشت همیشه در فکر انجام وظیفه و استمرار این مبارزه بود؛ به گونه¬ای که شب و روز برایش مهم نبود

ﻣﺪ‪ﺗﻰ را در ﻛﻤﻴﺘﻪ ﻣﺒﺎرزه ﺑﺎ ﻓﺴﺎد در ﺣﺮم ﻣﻄﻬﺮ اﻣﺎم رﺿﺎ(ع) ﻣﺸﻐﻮل ﺑﻪ ﻛﺎر ﺷﺪ و منشا ﺧﺪﻣﺎت زﻳـﺎدى بود. او ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﭙﺎه ﺑﺴﻴﺎر ﻋﻼﻗﻪﻣﻨﺪ ﺑﻮد ﺑﺎ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎد ﻋﺪه اى از ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎن ﻋـﺎﻟﻰ رﺗﺒـﻪ ﺳـﭙﺎه از ﺟﻤﻠـﻪ -ﺳﺮدار ﻗﺎﻟﻴﺒﺎف - ﺑﻪ ﺳﭙﺎهﭘﺎﺳﺪاران اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻰ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷـﺪ

مدتی را در عملیات سپاه حضور داشت و در این زمان فعالیتش بسیار زیاد بود و درگیری‌های زیادی با منافقین داشت. او در ﺳـﺨﺖﺗـﺮﻳﻦ ﺷﺮاﻳﻂ و ﺑﺤﺮانﻫﺎى او‪ل اﻧﻘﻼب، ﺑﺎ ﺗﻮﻛّﻞ ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎل ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﺗﺪﺑﻴﺮ و اﻧﺪﻳـﺸﻪﻫـﺎى ﻣﻨﻄﻘـﻰ و ﺣﺴﺎب ﺷﺪه ﺑﺮاى رﻓﻊ ﻣﺸﻜﻼت، ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺳﻌﻰ و ﺗﻼش ﺧﻮدش را ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﻰآورد و ﺑـﻪ ﻋﻨـﻮان اﻟﮕـﻮ و نمونه در بین دوستان و همکارانش مطرح بود.

در ﺳﺎل 1359 ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺑﻪ ازدواج ﮔﺮﻓﺖ و ﻣﺮاﺳﻢ ﻋﻘﺪ و ازدواج او ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺧﺴﺮوﻧﮋاد - ﻛـﻪ از ﻃﻠﺒﻪﻫﺎى ﻣﻜﺘﺐ ﻧﺮﺟﺲ ﺑﻮد - در ﻋﻴﻦ ﺳﺎدﮔﻰ در ﻣﺤﻞ ﻣﻜﺘﺐ ﺑﺮﮔﺰار شد.

ﺣﺪود ﻳﻚ ﻣﺎه ﭘـﺲ از ازدواج، ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﻴﻠﻰ آﻏﺎز و ﺣﺴﻦ ﺑﻪ ﺳﻮى ﺟﺒﻬﻪﻫﺎ رواﻧﻪ ﺷﺪ. ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻬﻴﺪ در اﻳﻦﺑﺎره ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ:رﻓـﺘﻦ ﺑـﻪ ﺟﺒﻬﻪ را ﻳﻜﻰ از دﺳﺘﻮرات اﺳﻼم و واﺟﺐ و ﺑﺮاى ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻧﻰ از وﻻﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ ﻣﻰداﻧﺴﺖ. او آنﻗﺪر ﻛـﻪ از ﺣﻀﻮر در ﺟﺒﻬﻪ ﻟﺬّت ﻣﻰﺑﺮد از زﻧﺪﮔﻰ روزﻣﺮّه در ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ ﻟﺬّت ﻧﻤﻰﺑﺮد.

در 11 ﺧﺮداد 1360، ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮزﻧﺪش متولد شد و حسن فرزندنش را نزد آیت‌الله واعظ طبسی برد تا او اذان و اقامه در گوش فرزند نورسیده بخواند.

در ﺳـﺎل 1631 و در عملیات بیت‌المقدس که منجر به آزادی خرمشهر شد، نقش فعالی داشت. پس از آزادی خرمشهر، به علت بیماری مجبور شد جبهه را ترک کند و در پشت جبهه مشغول فعالیت شد. ‫از ﻛﺎرﻫﺎى ﻣﻬﻢ و ﺑﺎ ارزش او، ﺗﺸﻜﻴﻞ ﻳﮕﺎن ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺳﭙﺎه ﻣﺸﻬﺪ ﺑﻮد. از ﻣﻬﻢﺗﺮﻳﻦﻓﻌﺎﻟﻴﺘﻬﺎى او در اﻳﻦ دوره، ﺧﻨﺜﻰﺳﺎزى ﻃﺮح ﺳﻮء ﻗﺼﺪ ﺑﻪ ﺗﻮﻟﻴﺖ آﺳﺘﺎنﻗﺪس رﺿﻮى ﺑـﻮد ﻛـﻪ ﺑـﺎ رﺷـﺎدت وى اﻳـﻦ ﺗﻮﻃﺌـﻪ خنثی شد.

ﻳﻜﻰ از ﻫﻤﺮزﻣﺎﻧﺶ در اﻳﻦ ﺑﺎره ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: در زﻣﺎﻧﻰﻛﻪ ﻣﻨﺎﻓﻘﻴﻦ، اﺋﻤﻪ ﺟﻤﻌﻪ راﺗﺮور ﻣـﻰﻛﺮدﻧـﺪ، ﻣـﻦ ﻛﻪ در ﺻﻒ اول ﻧﻤﺎز ﺑﻮدم ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪم ﻛﻪ ﻳﻜﻰ از ﻫﻤﺮاﻫﺎن ﮔﺮوه ﻓﻴﻠﻤﺒﺮدارى ﺑﺎ ﻗﻄـﻊ و وﺻـﻞ ﻛـﺮدن ﺳﻴﻢ و ﺟﺮﻳﺎن ﺑﺮق، ﻗﺼﺪ دارد ﻛﻪ ﺑﺎﺳﻴﻢﺑﺮﻗﺪار، آﻗﺎى ﻃﺒﺴﻰ را ﺗﺮور ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺤﺎﻓﻈﻴﻦ ﻣﺘﻮﺟ‪ ﻪ ﺷـﺪﻧﺪ و ﺗﻴﺮاﻧﺪازى ﺷﺪ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ آزادى ﺧﻮد را ﺳﭙﺮ ﺟﺎن آﻗﺎى ﻃﺒﺴﻰ ﻗﺮار داد ﺗﺎ ﺑـﻪ وی ﺻـﺪمه‌ای وارد نشود، صفوف نماز جماعت به ‌هم خورد اما شهید آزادی ایستاد و خطر را به‌جان خرید

ﻳﻜﻰ از خصوصیات مهم او اﻳﻦ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎرى از ﺳﻔﺎرﺷﻬﺎ و ﺗﻮﺻﻴﻪﻫﺎ را ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻋﻤﻞﺑﻴﺎن ﻣﻰﻛـﺮد و از اﻓﺮادى ﻧﺒﻮد ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺣﺮف ﺑﺰﻧﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﻫﻤﻮاره ﺑﺎ ﻋﻤﻞ، ارﺷﺎد و راﻫﻨﻤﺎﻳﻰ ﻣﻰﻛﺮد.

در آﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎرى ﻛﻪ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ اﻋﺰام ﺷﺪ ﺧﺎﻧﻮاده‌اش را ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه ﺧﻮد ﺑﺮد و ﺑﺮاى آﻧﻬﺎﺧﺎﻧـﻪاى در اﻳـﻼم ﺗﻬﻴﻪ ﻛﺮد ﺗﺎ ﺑﻪ او ﻧﺰدﻳک ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﭘﺪرش را ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺧﻮد ﻫﻤﺮاه ﻛﺮد و ﺑﻪ ﺟﺒﻬـﻪ ﺑـﺮد. در ﻫﻤـﻴﻦ اﻳ‪ﺎم ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺮاى دﻳﺪار ﺑﺎ اﻣﺎم(ره) ﺑﻪ ﺗﻬﺮان رﻓﺖ

ﻗﺒﻞ از ﺷﻬﺎدت ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده اش ﮔﻔﺖ ﻛﻪ اﻳﻼم را ﺗـﺮکﻛﻨﻨﺪ و ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ ﺑﺮﮔﺮدﻧﺪ.

در اسفند سال 1362 با شروع عملیات خیبر خودش را به منطقه رساند و به عنوان جانشین لشکر 21 امام ‌رضا(ع) در این عملیات شرکت کرد. در همین عملیات بود که در رود فرات غسل شهادت کرد.

پدرش درباره نحوه شهادتش می‌گوید: در عملیات خیبر مورد اصابت ترکش راکت هلی‌کوپتر‌های عراقی قرار گرفت و مجروح شد. برادران امدادگر به مداوای او پرداختند؛ اما به علت آتش شدید دشمن قادر به انتقالش به پشت جبهه نشدند، و پیکر مطهرش در منطقه باقی‌ماند و به عنوان مفقود‌الاثر اعلام شد. روح شهید حسن آزادی در 28 اسفند سال 1362 تشییع شد.

وصیتنامه شهید آزادی

موﻗﻌﻰ ﻛﻪ ﺷـﻬﻴﺪ ﺷﺪم، از ﺷﻤﺎ ﻣﻰﺧﻮاﻫﻢ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ را ﺑﺎز ﺑﮕﺬارﻳﺪ ﺗﺎ دﺷﻤﻦﻧﮕﻮﻳﺪ ﺷﻬﺎدت ﺑﺮ او ﺗﺤﻤﻴﻞ ﮔـﺸﺖ ﺑﻠﻜـﻪ ﺑـﺎ دﻳﺪه ﺑﺼﻴﺮت در اﻳﻦ راه ﻗﺪم ﮔﺬاﺷﺘﻪ و ﺑﺎ ﻋﺰﻣﻰ راﺳﺦ آن را ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎن رﺳﺎﻧﻴﺪ.

ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻣﻰﺧﻮاﻫﻢ ﻛـﻪ دﺳﺘﻬﺎﻳﻢ را ﺑﻴﺮون ﺑﮕﺬارﻳﺪ ﺗﺎ دﻧﻴﺎﻃﻠﺒﺎن و ﻋﺎﻓﻴﺖﻃﻠﺒﺎن ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ﻛﻪ از ﻣﺘﺎع دﻧﻴﺎ ﭼﻴﺰى ﺑﺎ ﺧﻮد ﻧﻤﻰﺑـﺮم.

ﻟﺒﺎس ﺳﭙﺎه ﻣﺮا از ﺧﻮﻧﻢ ﺳﺮخ ﻛﻨﻴﺪ و ﺟﻠﻮى ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ ﺑﮕﺬارﻳﺪ. ﺑﻪ ﻫﻴﭻ وﺟﻪﺳﺮﻣﺎﻳﻪداران را ﺑـﻪ ﻣﻨـﺰل ﻳـﺎ ﺳﺮ ﻗﺒﺮم راه ﻧﺪﻫﻴﺪ و ﺑﻪ آﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺣﺴﻦ ﺿﺪ ﺷﻤﺎ و ﺣﺎﻣﻰ ﺿﻌﻔﺎ ﺑﻮده اﺳﺖ و ﺑﺪاﻧﻴﺪ ﻛـﻪ ﻋﺎﻗﺒـﺖ ﺷﻤﺎ ﻧﺎﺑﻮدى اﺳﺖ و ﻣﻦ و اﻣﺜﺎل ﻣﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ آﻣﺎده ﺷﻬﺎدت ﻫﺴﺘﻴﻢ. ﭘﺲ از ﺷﻬﺎدﺗﻢ ﮔﻞ ﺳﺮخ ﺑﻪ ﺳـﻴﻨﻪ ﺧﻮد ﺑﭽﺴﺒﺎﻧﻴﺪ، زﻳﺮا ﻛﻪ ﻣﻦ از ﻣﺮگ ﻧﻤﻰﻫﺮاﺳﻢ ﭼﻮن ﻛﻪ ﺑﻌﺪ از ﻣﺮگ، زﻧﺪﮔﻰ ﺗﺎزه ﻣﻦ ﺷﺮوع ﻣﻰﺷـﻮد‫ و اﻧﮕﺎر ﺗﺎزه از ﻣﺎدر ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪه ام.

گرفتن پروانه ساختمان جزای جنایت های صدام

یک روز با تعدادی از بچه ها دور یکدیگر نشسته بودیم برادران قاآنی، قالیباف، اکبیا، سعادتی و حسن آزادی هم بودند دوستان دیگری هم حضور داشتند که دقیقاً اسامی آنان را به خاطر ندارم. گفت و شنودی با هم داشتیم. یک سوال برایمان مطرح بود که اگر صدام گیرمان بیفتد چکارش می کنیم؟ هر کس یک چیزی گفت. یکی گفت: دور دنیا او را می چرخانم تا رسوای دو عالم شود. دیگری گفت: تکه تکه اش می کنم. آن یکی گفت: توی روغن سرخش می کنم و از فامیل او دعوت می کنم که بیایند و آن را بخورند. نوبت به شهید آزادی که رسید گفت من یک سند زمین را با تمام مدارک مربوطه به او می دهم تا به شهرداری برود و یک پروانه ی ساختمان برایم تهیه کند تا من آزادش کنم. برای بچه هایی که حضور داشتند خیلی جای تعجب داشت که چطور ایشان حرفی زد که خارج از بحث جنگ و جبهه بود و توانستند با این جمله جو و حال و هوای بچه ها را تغییر دهند او خیلی دل‌زنده و شوخ‌طبع بود.

محمود باقرزاده

شجاعت در معرکه

روزی که آقای طبسی برای اقامه ی نماز جمعه آمده بودند یک فرد منافق نفوذی در رادیو تلویزیون بنا داشت که وی را ترور کند او می خواست با وصل کردن سیم برق به قصد شوم خود برسد که خوشبختانه خودش همان لحظه کشته شد. هیچ کس جرأت نزدیک شدن به جنازی او را نداشت چون می ترسیدند که شاید مواد منفجره همراهش داشته باشد این بود که آقای آزادی خودش شخصاً آمد و جنازه او را از معرکه بیرون برد .

محمد غریبی

مبارزه رو در رو با دشمن بهتر از کشته شدن ناجوانمردانه در شهر است

در یکی از ماموریت های گشت شهری، یک تیم منافقین که زبردست و ورزیده بود مورد شناسایی آقای آزادی واقع می شود و او با یک نگاه به خودروی حامل منافقین متوجه می شود که عناصر مشکوکی داخل ماشین مورد نظر هستند. بلافاصله به عنوان سر تیم بچه های گشت به سرنشینان ماشین مورد تعقیب دستور می دهد که وسیله نقلیه را نگه دارند. آنها بلافاصله به سرعت خودرو افزوده و میلان های مختلف را طی می کند که شهید آزادی نیز در تعقیب آنها بود تا اینکه ماشین منافقین در خم کوچه ای نگه می دارد و افراد از خودروشان پیاده می‌شوند و با اسلحه های اتوماتیک کمین و سنگر می گیرند و به محض اینکه ماشین حسن به سمت کوچه می پیچد منافقین به روی ماشین آنها رگبار می بندند. شهید آزادی سریع از سمت درب راننده خود را به روی زمین پرت می کند و به صورت خمیده در جوی کنار کوچه موضع می گیرد و با کلت به سمت آنها تیر اندازی می کند. که در همین اثنا یکی از منافقین نارنجکی را به طرف آقای آزادی پرتاب می کند که وی با ورزیدگی سریع تغییر موضع می دهد و خودش را نجات می دهد در این درگیری عابری شهید می شود و بلافاصله یکی از منافقین توسط آقای آزادی به درک واصل می شود، و نفر دیگر با تیراندازی به چراغهای تیرهای برق باعث تاریکی محل شده و از فرصت استفاده و فرار می کند. بعد از این جریان یک روز او را دیدم. او گفت: برادر کریم من توسط منافقین شناسایی شدم و اینها خیلی راحت و مفت خون من را خواهند ریخت، و من حیفم می آید که اینجا به‌صورت ناجوانمردانه در پشت جبهه از بین بروم. من این توان و قدرت را در خودم می بینم که به جبهه بروم تا لااقل اگر از دنیا رفتم با تعدادی از دشمنان خدا به‌صورت رو در رو مبارزه کنم و آنها را هلاک و نابود سازم، بعد به شهادت برسم.

عبدالکریم نیشابوری

رعایت حدود اسلامی

زمانی که من و آقای آزادی در واحد تحقیقات و اطلاعات سپاه مشغول به کار بودیم یک صحنه ای را دیدم که لازم است اینجا گفته شود اوایل انقلاب که مردم در دستگیری ضد انقلاب نقش داشتند یکی از افراد ظاهراً مشکوک، دستگیر و قبل از اثبات جرم با او برخورد فیزیکی شده بود. وقتی آقای آزادی این موضوع را متوجه شد پیش من آمد و گفت: فلانی شما چرا جلوی این اتفاقات را نمی گیرید؟ گفتم: مگر چی شده؟ گفت: من شنیده ام که در برخورد با یکی از دستگیرشدگان، مسائل شرعی رعایت نشده است و دیشب این مسئله اتفاق افتاده است. بلافاصله قضیه را پی‌گیری کردم و به اتفاق هم برای بررسی دقیق موضوع به محل رفته و از نزدیک با فرد خاطی صحبت شد. دیدن اثرات آن ضربات بر پشت آن فرد همگی را متأثر کرد و آقای آزادی بغض کرد و کم مانده بود که گریه کند. من آن موقع فهمیدم که ایشان دارای روح لطیفی است. به شوخی گفتم: حالا که این قضیه اتفاق افتاده. گفت: شدن که شده، ولی نباید بشود. نتیجه این رسیدگی آن شد که بانی و مسبب این جریان که یکی از عوامل نفوذی بود کیفر کار خود را دید و مجازات شد.

رسول پاسدار

نماز هم نمازهای خط مقدم

بعد از مدتها که با آقای آزادی در منطقه بودم در سپاه مشهد مشغول به کار شدم. یک شب من نگهبان بودم وقتی پست نگهبان ام تمام شد به داخل اتاق آمدم دیدم شهید آزادی درحال خواندن نماز است. من هم در کنار حسن مشغول نماز شدم. یک مرتبه شنیدم او بلند نماز می خواند و احساس کردم از مسئله ای ناراحت است. بعد از تمام شدن نماز گفتم: حسن چیه؟ گفت: ای بابا، اینجا نماز به درد نمی خورد. گفتم: برای چه؟ گفت: در خط که بودیم الله اکبر نماز را که می گفتم اشک در چشمانم حلقه می زد و از دیدگانم جاری می شد، اما اینجا هر چه به خودم فشار می آورم به زحمت یک قطره اشک هم از چشمانم بیرون نمی آید اینجا ماندن فایده ندارد. روز بعد، او را در حال اعزام به منطقه دیدم.

علی رضا امین زادگان

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار