به گزارش دفاع پرس از مشهد، سردار بسیجی شهید علیرضا عاصمی عضو شورای فرماندهی تیپ ویژه پاسداران و فرمانده تخریب لشکر 43 امام علی(ع) و قرارگاههای کربلا، نجف و خاتم الانبیاء(ص) از جمله شهدایی است که تا زمانی که در قید حیات بود با حضور خود در مناطق مختلف عملیاتی و ابتکاراتی که در زمینه تخریب داشت منشأ خیر و برکات فراوانی برای جبهه حق بود.
در این فرصت به 5 روایت کوتاه از زندگی این سردار بیریای جبهه های حق علیه باطل اشاره خواهیم کرد.
روایت ولادت
در پاییز سال 1341 مصادف با اول ماه رجب در شهر کوچک کاشمر، شهر شهید آزاده آیت الله سید حسن مدرس، کودکی به دنیا آمد که نام علیرضا را بر او نهادند.
علیرضا عاصمی پسر بزرگ خانواده در دامان پدر و مادری مومن نهال زندگیش بارور گشت. در شش سالگی به مدرسه رفت و از آنجا که پدرش معلم بود و در درس و اخلاق فرزند بسیار حساس و اهل دقت، در مدارسی تحصیل کرد که مقید به آداب اسلامی بود.
روایت دوم
قبل از انقلاب علی با یکی از دوستانش با موتور در شهر تردد و اعلامیه پخش می کردند و به خاطر اینکه لباس مبدل می پوشیدند، مأموران او را شناسایی نمی کردند. اگر چه یکی دو بار کارهای او لو رفت و از طرف شهربانی مرا احضار کردند ولی ما اعتنایی نمی کردیم.
در آن سالها آیت الله مشکینی و آیت الله ربانی شیرازی هم به کاشمر تبعید شده بودند که در خدمت آنها هم بودیم و به خاطر اینکه ماشین خود را در اختیارشان گذاشته بودیم باز به شهربانی احضار شدیم.
روایت سوم
یکی از فعالیت های علی در آن سالها با وجود سن کم تشکیل کتابخانه ای در منزل بود که بیشترین اعضای آن نوجوانان 10 تا 17 سال بودند که تعداد زیادی از آنها سالها بعد در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند.
روایت چهارم
یک هفته بعد از شروع جنگ در 17 سالگی عازم جبهه شد ولی بارها شاهد بودیم که افسوس می خورد چرا یک هفته دیر در جبهه حاضر شده و می ترسید که به خاطر همین نزد حق تعالی موأخذه شود.
روایت پنجم
نزدیکی های عملیات طریق القدس در بستان دنبال چند تا تخریبچی بودیم که معبرزنی بلد باشند. پیش خیاط ویس رفتم 10 نفر را به من داد که با خودم ببرم. آن طرف تر یک بچه زبر و زرنگ و تیز ایستاده بود که چشمم را گرفت. کم سن و سال بود و ریش درست و حسابی هم هنوز در نیاورده بود ولی احساس کردم خیلی تیز و فرز است.
به خیاط ویس گفتم این 10 نفر مال خودت، ان یکی را می برم. قبول کرد و گفت: پس این ده نفر را هم همراه او ببر. فهمیدم اسم این جوان علی عاصمی است و از همان جا مسئولیت 10 نفر را به او دادم.