متن یادداشت وی که این بار به بهانه هفته ای به نام حماسه آفرینان بسیجی نوشته شده، به دفتر خبرگزاری دفاع مقدس در مازندران ارسال شد، که در ادامه می آید:
نام بسیج و هفته واژه مقدسی به همین نام تداعیکننده بسیاری از خاطرات تلخ و شیرین می باشد؛ خاطراتی که با غم ها و شادی هایش گره خورده است.
در خاطرم هست وقتی در اوایل سال ۵۹ وارد این نهاد مقدس شده بودم نوجوانی ۱۴ ساله با قد و قامتی کوتاه اما دلی پر از امید و عشق به انقلابی که آن بزرگ معمار این انقلاب آن را برایمان به ارمغان آورده بود.
هنوز چند صباحی از حضورم در میان عاشقان خمینی کبیر نمی گذشت که جنگی نابرابر توسط دیوانه ای به نام صدام به ما تحمیل گردید.
ذوق و شوق رفتن به جبهه بدجوری پیروان آن پیر جماران را هوایی کرده بود همان کسانی که به حکم عقل عمل کردند این در حالی بود که خیلی ها اون روزها تلاش داشتند تا به حکم مصلحت و عذر من درآوردی از عمل به تکلیفی که برایشان واجب شده بود، شانه خالی نمایند به همین دلیل این عده در طول ۸ سال دفاع مقدس حتی توفیق یک روز ماندن در سنگرها را هم حس نکردند.
سال ۶۰ فرصتی پیش آمد تا با دست بردن روی تاریخ تولد در صفحه ی اول شناسنامه ام همانند بسیاری از هم سن و سالهایم توفیق ثبت نام برای حضور در میان بهترین انسان های روی کره زمین در راستای دفاع از کشورم، نصیبم شود.
اگر چه این کار با مشکلات زیادی همراه بود از گیر دادن به هنگام ثبت نام به واسطه ی قد کوتاه گرفته تا پر کردن فرمی با سوالات عجیب و غریب که تا به آن روز برخی از سوالاتش را حتی نشنیده بودم و از همه مهمتر تحقیقات محلی که چند روزی طول کشیده بود، همه ی این مراحل تلخی ها و شیرنی های خاص خودش را به دنبال داشت خلاصه به هر طریقی که بود به اتفاق برداران عزیزم : هوشنگ امیرپور، سید عبدالله فاطمی؛ حسین نام نژاد، فتح الله علی تبار؛ یحیی عسگری پور و...... عازم پادگان اموزشی یگان مخصوص نیروی دریایی منجیل یا همان پادگان تکاوران دریایی ارتش شدم پادگانی که آموزش هایش بسیار دشوار بوده است اما خاطرات زیبایی که همچنان در ذهنم به یادگار مانده و....
اولین روز حضورم در جنگ برایم باور کردنی نبود زیرا مراحل بسیار دشواری را از زمان ثبت نام تا قرار گرفتن در کنار بی ریاترین افراد در داخل فضایی به نام سنگر که با چند کیسه ی گونی و مقداری الوار و..... ساخته شده بود، پشت سر گذاشته بودم. سنگری که برای صاحبانش به همه ی دنیای مادی امروز می ارزید. در این سنگرها نه از سونا، استخر و جکوزی خبری بود و نه از اتاق خواب های لوکس با تخت های طبی اش، اما بینشان صفا بود و صمیمیت که گردآوردندگان آن جمع صمیمی و دوست داشتنی از شهرها و یا روستاهای مختلف این کشور با اعتقادی واحد و راسخ در مقابل یک دشمن مشخص صف آرایی کرده بودند تا کوچه و پس کوچه های شهرهایشان مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار نگیرد.
آری صحبت از بسیج و بسیجیان، صحبت از کسانی است که بدون آنکه تابلو و تبلیقات معناداری را برای خود انتخاب کرده باشند، مسیر و راه خود را به درستی تشخیص داده و تا آخر همان مسیر را دنبال نمودند مشخصه ی آن ها یک چفیه ی چند منظوره با مهر و جامهری اهدایی که از سوی هموطنانش به او، به ارث رسیده بود.
پلاکی آلومینیومی بر گردن داشت و هویتش بر روی آن نقش بسته بود برای او اوراق مشارکت، کارت بازرگانی، مجوز صادرات، بازار بورس، امتیازات آنچنانی، و..... معنا و مفهومی نداشته است. زیرا دنیا در پیش چشمانشان آنقدر کوچک و ناچیز بوده است که درک آن برای خیلی از انسان های امروزی قابل فهم نمی باشد
خاک شلمچه و سه راه مرگش در محور کانال پرورش ماهی، پاسگاه زید، دشت حمیدیه، تپه های ۱۷۴ و ۱۷۵ شرهانی، آب های هورالعظیم؛ هورالهویزه؛ جزیره ی مجنون ، کارون، کرخه؛ اروند؛ ارتفاعات قلاویزان در مهران؛ کارخانه ی نمک در فاو، سه راه جفیر؛ پادگان حمید؛ دهلاویه؛ سوسنگرد، بستان، هویزه، فکه، میش داغ؛ رقابیه؛ تپه های الله اکبر؛ شوش؛ سه راه کرخه؛ دشت عباس؛ پاسگاه چیلات، صالح آباد؛ نفت شهر؛ سومار؛ میمک، زبیدات، قله های سر به فلک کشیده ی کردستان و.... حماسه ی دلیرمردان بسیجی را در کنار جان برکفان پاسدار و غیور مردان ارتش خوب به یاد دارد.
آری اگر امروز خاک شلمچه و کانال های پنج ضلعی و سه ضلعی اش با موانع خورشیدی و میدان مین وسیع اش را بخشی از خاک کربلا لقب داده اند به حرمت رزم بی امان بچه بسیجی های بی ادعایی است که با خونشان آن سرزمین مقدس را آبیاری کرده اند ای کاش خون رزمنده بسیجی تنها در شلمچه ریخته می شد. کدام مناطق عملیاتی در طول هشت سال دفاع مقدس را می توان نام برد که پای آن ها به آن مکان نرسیده و خونش در آنجا ریخته نشده باشد آیا می توان نام بچه های بسیج را برد و از مقاومت مردانه ی آن ها در ام الرصاص و ام البابی و یا در کنار جاده ی اهواز و خرمشهر سخن نگفت؟
بسیجی یعنی کسانی که در شدیدترین پاتک های سنگین دشمن تا آخرین نفر و آخرین فشنگ مقاومت کردند اما به خودشان اجازه ندادند که به دشمن پشت نمایند نه وابسته به جناحی بودند و نه وابسته به حزب و گروهی و نه سیاسی کاری در کارشان معنا داشت چپ و راست برایشان بی معنی بوده است اگر چه سیاست را نیز خوب می فهمیدند تمام آرزویشان رضایت ولی فقیه زمانشان امام خمینی (ره) بوده است برای همین بود که آن ها تمام محاسبات بشری در قرن بیستم را به بازی گرفته بودند.
بسیجی امروز همان بسیجی است و در هر سنگری که ولی امرش فرمان دهد می ماند و با همان روش و شیوه از آرمان ها و ارزش های انقلاب دفاع خواهد کرد زیرا در تفکر بسیجی دفاع و حفاظت از ارزش های اسلامی و انقلاب در هر زمان و مکانی واجب می باشد.
تفکر بسیجی یعنی همت بلند داشتن و در کنارش مرگ را با آغوش باز پذیرفتن
تفکر بسیجی یعنی زانو نزدن در مقابل دشمن.
تفکر بسیجی یعنی تلاشی حسینگونه و آماده بودن برای تکرار حماسه های عاشورایی.
تفکر بسیجی یعنی در اوج گمنامی تحمل شنیدن توهین ها و تهمت ها از سوی قلم بدستان مزدوری که در روزهای خون و حماسه از استشمام بوی باروت صدها و یا حتی هزاران کیلومتر فاصله داشتند اما بعد از جنگ تحلیل گر ماهر و قهاری در رابطه با جنگ شدند را داشته باشی.
تفکر بسیجی یعنی اینکه طاقت داشته باشی طعنه ها، کنایه ها و ظلمی را که یک عده روشنفکر غرب زده و خود باخته ی وطن فروش که هیچ تعهد و علاقه ای هم به کشور و نظامشان ندارند را تحمل نمایی.
تفکر بسیجی یعنی برای حفظ این نظام همیشه در وسط میدان بودن.
تفکر بسیجی یعنی اینکه بصیرت داشته باشی و در شناخت دوست از دشمن شک و تردید نداشته و به بیراهه نروی.
تفکر بسیجی یعنی آنکه جانت را برای کشور و نظامت بدون هیچ واهمه ای فدا نمایی و طاقت شنیدن حرف هایی که بر علیه تو می زنند، داشته باشی.
تفکر بسیجی یعنی اینکه ... .
انتهای پیام/