در گفت‌وگوی دفاع‌پرس با خواهر شهید اعطایی مطرح شد؛

دعای شهید اعطایی در حق فرزندش چه بود؟

زمان به دنیا آمدن فرزند دومش، نگران حال همسرش بود. پله‌های بیمارستان را از اضطراب مرتب بالا و پایین می‌رفت. گفتم: دعا بخوان، آرام باش. احمد گفت: «انتظار فرج از نیمه خرداد کشم». گفتم: سخن امام خمینی (ره) است. با خنده گفت: «آرزو بر جوانان عیب نیست».
کد خبر: ۲۱۵۸۰۱
تاریخ انتشار: ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۰۴:۱۰ - 03January 2017
گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: شهدای مدافع حرم تداوم دهندگان راه شهدای زمان انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی هستند؛ شهدا با بصیرت و شناخت درست زمان دست به انتخاب زدند و در طول تاریخ این مسئله نمود دارد. دانشجویان به عنوان بهترین پشتوانه و ذخایر انقلاب در عرصه های مختلف دفاع و سازندگی غیرت و نبوغ انقلابی خود را به منصه ظهور گذاشتند و توانستند افتخارات بسیاری در زمینه های علمی و عملی بیافرینند و شهادت بهترین منزلگاه و عالی ترین رتبه از افتخارات دانشجویان در طول مبارزات انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و دفاع از حریم ولایت و انسانیت در سال های اخیر است.
 
شهید احمد اعطایی یکی از شهدای دانشجوی مدافع حرم است. برادری زمینی که از نگاه خواهرش، آسمانی فکر می کرد. نقطه اتکای توکلش خاک و مسائل مادی نبود؛ بلکه افلاک و پروردگار بی منتها بود و سرانجام هم به آسمان پرکشید. خبرنگار حماسه و جهاد به مناسبت روز دانشجو به سراغ آمنه اعطایی خواهر این دانشجوی شهید مدافع حرم رفته و با وی به گفت و گو پرداخته است که در ادامه ماحصل این گفت و گو را می خوانید:
 
احمد هفتم شهریور 1364 به دنیا آمد. من شش سال از احمد بزرگتر بودم. با هم دوست بودیم تا خواهر و برادر. برادرم بسیار با محبت و مهربان بود. در دوره نوجوانی 2 سال به یادگیری ورزش کاراته پرداخت و چندین کمربند دریافت کرد.  پس از گذشت چند سال ورزش های دیگر چون  تکواندو، کونگ فو و تیراندازی را نیز آموخت و دوره مربیگری تیراندازی را نیز به اندوخته هایش اضافه کرد. کوهنوردی یکی از ورزش های مورد علاقه اش بود و هر فرصتی پیش می آمد به گشت و گذار می پرداخت و به مناطق بکر و دست  نخورده که موردنظرش بود با دوستانش  می رفت.

احمد شاگرد همسرم بود. همسرم همیشه از درس خواندن و نحوه سئوال کردنش لذت می برد. احمد خیلی باهوش بود و ذهن فعالی برای یادگیری داشت. اگر چه در مدرسه های معمولی درس خواند، اما هوش بالا و علاقه به مطالعه اش بسیار بود. در دوره راهنمایی و دبیرستان همه پولهایش را  کتاب می خرید و همه را می خواند. کتاب هایی در زمینه های دینی، فقه، اعتقادی، اجتماعی، سیاسی، روانشناسی، پزشکی، تاریخ ادیان و خانواده همه را مطالعه می کرد. در همه زمینه ها رشد کرده بود و می توانست به سوال های نسل جوان و فرزندانم به خوبی پاسخ دهد. اگر برای مطلبی پاسخ مناسبی نمی یافت از دیگران پرس و جو می کرد تا پاسخ دقیق به آن پرسش بدهد. معتقد بود؛ باید دقیق و اصولی به سوالات بچه ها و در مجموع نسل جوان پاسخ بدهیم.

دایی ام مهارت خاصی در انجام کارهای برقی داشت. کار همه را راه می انداخت. احمد به همین خاطر رشته برق را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد و خواند تا بتواند به دیگران کمک کند. قبل از شهادتش مسجد را برق کشی کرده و ثوابش را به روح پدر بزرگ و مادر بزرگش هدیه کرد، اما در حقیقت باقیات صالحات خودش شد.
 
 زکات علمش چراغ مسجد را روشن کرد/ پاسدار حریم حضرت زینب (س) و دفاع  از ارزشها بود

امر به معروف و نهی ازمنکر

کارهایش را خالصانه و برای رضای خدا انجام می داد. در نوجوانی عضو بسیج مسجد شد. احکام و مسائل دینی را خوب می دانست. پای بند به اجرای احکام و مسائل شرعی بود. احمد معتقد بود، هر چه خدا گفته باید عمل شود، سختی برایش مفهوم نداشت. به عنوان نمونه امر به معروف و نهی از منکر و مسئله ولایت فقیه از دغدغه های اصلی برادر شهیدم بود. کوتاه نمی آمد، اگر کسی گناه انجام می داد، به آن فرد از سر دلسوزی تذکر می داد. اگرفردی در مسیر ولایت فقیه نبود، تحملش نمی کرد و خیلی جدی و منطقی مخالفتش را علنی بیان می کرد و  کوتاه نمی آمد.

روزی با هم بیرون بودیم، خانمی را دید که روسری از سرش افتاده بود، گفت: الان به آن طرف خیابان می روم، شما به این خانم تذکر بده. گفتم: شاید نپذیرد. احمد گفت: ما موظف به گفتن هستیم. شیشه ماشین را پایین آورد و گفت:خواهر روسری ازسر شما افتاده روسری را سرت کن. خانم عذرخواهی کرد و روسری اش را سرش انداخت و رفت . احمد به من نگاه کرد و گفت: این همه بلایی که در جامعه می بینی، از کوتاهی و تنبلی است. اگر در امر به معروف و نهی ازمنکر کوتاهی نکرده بودیم، وضع جامعه این چنین نبود. اگر با دلسوزی، مهربانی و آرامش امر به معروف و نهی از منکر کنیم، افراد می پذیرند.

خواستگاری و مطالعه کتاب

زمانی که قرار شد برای احمد به خواستگاری برویم، کتاب های همسر داری و تشکیل خانواده را خوانده بود. کتاب در زمینه تربیت اسلامی کودک، روانشناسی کودک از دیدگاه اسلامی و حتی دیدگاه روانشناسی غرب در این زمینه را مطالعه کرده بود. وقتی احمد مجرد بود خیلی معلومات کسب کرد. از تمام فرصت هایش بهره می برد. کتاب های کوچک و همراه نیز تهیه کرده بود تا درطول مسیر رفت و آمد مطالعه کند.

مراسم خواستگاری اش کاملا سنتی برگزار شد.  اول با شرایطی که مورد قبول احمد بود افراد را بررسی کرده و بعد خودش با ما همراه می شد. وقتی برای خواستگاری مرضیه خانم همسرش رفتیم از همان ابتدا خودش هم بود، بعد از چند جلسه مقدمات و زمینه تشکیل خانواده مهیا شد.

مراسم ازدواج شان را با رعایت شرایط کامل اسلامی برگزار کردیم؛ ولی سعی کردیم تمامی مراسم ها خیلی خوب برگزار شود. هرکاری لازم بود انجام دادیم؛ ولی اسراف نکردیم آن چه در حد عرف و شرع بود، انجام دادیم.

توجه به ظرافت های اخلاقی

بسیاری از کارهای احمد برای همه قابل درک نبود؛ زیرا به درجه معرفت وی نرسیده بودند تا بفهمند که برای چه چنین رفتار می کند. در شب ازدواجش احمد دست و  پای پدر و مادرم را بوسید و آنها رابغل کرد. همین کار را برای پدر و مادر همسرش نیز انجام داد. وقتی گفتم درملاعام این کار را نمی کردی، گفت: اتفاقا باید همه بفهمند پدری که چنین دختر محجبه و خوبی تربیت کرده دست و پا هایش بوسیدنی است  و از طرفی پدر همسرم همه هستی اش دخترش  را داده تا با من زندگی کند. بایدخیالش راحت شود و بداند من قدردان فرزندش هستم.

 زکات علمش چراغ مسجد را روشن کرد/ پاسدار حریم حضرت زینب (س) و دفاع  از ارزشها بود

دعای پدر در حق فرزند
 
زمان به دنیا آمدن فرزندش نگران حال همسرش بود. پله های بیمارستان را از اضطراب مرتب بالا و پایین می رفت. گفتم: دعا بخوان. آرام باش. احمد گفت: انتظار فرج از نیمه خرداد کشم. گفتم: سخن امام خمینی (ره) است. با خنده گفت: آرزو بر جوانان عیب نیست. من هم آرزو دارم ان شالله فرزندم امام زمانی شود. محمد علی فرزند اولش 16خرداد به دنیا آمد. فرزند دومش محمد حسین که به دنیا آمد، وقتی محمد حسین بغل احمد بود به احمد گفتند: چه آرزویی برای فرزندت داری؟ «دعا می کنم عاقبت به خیر و شهید شود.»
 
احمد فرزندانش را خیلی دوست داشت. عاشق آنها بود. اهل بازی و تفریح کردن با آنها بود. با محمد علی کشتی می گرفت و آب بازی می کرد.

احترام به پدر ومادر

احمد احترام زیادی برای پدر و مادرم قائل بود. دست آنها رامی بوسید. دلسوز و مهربان بود .خانواده برای احمد اهمیت خاصی داشت. بسیار با محبت بود و برای همسرش احترام خاصی قائل می شد تا آنجا که ناهارش را همیشه با خانواده در منزل می خورد. با این که می توانست در محل کارش نهار بخورد به خانه می آمد و ناهارش را  سریع می خورد. خود را وقف کمک و خیر رسانی به دیگران می کرد. کافی بود، بگویی فلان کار را دارم، هزار تا کار دیگر هم که داشت آن کار را هم، همان روز انجام می داد و در لیست کارهایش اضافه می کرد. کارها و خریدهای مسجد را نیز انجام می داد. اگر می فهمید جایی کالایی ارزان است، می رفت. برای همه خانواده و نزدیکان از آن مکان وسیله تهیه می کرد و به همه کمک می کرد.

توقع تشکر هم نداشت، تشکر برایش مهم نبود. خالصانه برای کمک به دیگران و رضای خدا کار می کرد. هر کاری انجام را که می داد، به بهترین شکل ممکن و با رعایت اصول، آن کار را انجام می داد. اگرخرید می رفت، نکات زیادی مورد توجه و مد نظرش بود و دلیل خرید کالا و وسیله اش را می گفت و نکات آن رایادآوری می کرد. مثلا وقتی گوشت می خرید می گفت: گوشت شتر را برای خاصیتش خریدم. وقتی خریدش را به خانه می آورد، آن را بسته بندی و آماده می کرد. کار را تکمیل انجام می داد.

احمد خیلی با محبت و عاطفی بود، اولین سالی که تشکیل خانواده داده بود، میلاد حضرت زهرا (س) روز زن هدیه خریده بود. به خانه من آمد. گفتم: هدیه برای همسرت خریدی؟ گفت: این هدیه را برای شما گرفتم که خیلی زحمت من را کشیدی. هرچی بخرم کاری نکردم. من هم خیلی به احمد علاقه داشتم و  از جانم برایش مایه می گذاشتم. الحمد لله رب العالمین که خدا به واسطه عاطفی ترین برادرم من را  امتحان کرد تا سخت تر باشد و یقینا اجرش بیشتر است.

 مستاجر بود؛ ولی برای رفع مشکل دیگران  کمک می کرد
 
احمد مستاجر بود. چند سال پس انداز کرد تا بالاخره توانست خانه دار شود. وقتی فهمید قرض داریم. خانه اش را رهن داد و پول خانه اش را به ما داد. در وضعیتی که خودش فرزند داشت و مستاجر بود. بعد از مدتی که مشکلات حل شد. توانسنیم پول را فراهم کنیم. احمد قبول نمی کرد، پول را بگیرد و می گفت: خواهر به شما حبه کرده ام. روحش بزرگ بود. مرتب می گفت: اگر باور داشته باشی و به دیگران کمک کنی، خدا چندین برابر به شما می دهد. سر مسئله ازدیاد نسل که «حضرت آقا » فرمودند: خیلی تاکید داشت و می گفت باید به خدا توکل کرد و بگوییم، چشم. خدا خودش حمایت می کند. من به احمد می گفتم ایمان و یقین شما زیاد است، همه این گونه فکر نمی کنند و نمی توانند عمل کنند.
 
 
زکات علمش چراغ مسجد را روشن کرد/ پاسدار حریم حضرت زینب (س) و دفاع  از ارزشها بود 
 
تشویق به ازدواج و بیان دیدگاه اسلامی

جوانان را به ازدواج تشویق می کرد. سه عامل مهم برای ازدواج در سن جوانی مطرح می کرد؛ اول: چون خداوند فرموده است. دوم: سنت رسول خداست، سوم تا از گناه فاصله بگیرد و زودتر مسئولیت پذیرشوند. همچنین می گفت با ازدواج نصف دینشان کامل می شود و بسیاری مسائل دیگر که حکمت آنها را خداوند می داند، که امر به ازدواج کرده است. در این راه از مشاوره دادن، تا معرفی کردن افراد و واسطه شدن، خلاصه هرکاری می توانست، انجام می داد. به قول قدیمی ها خودش  را به آب و آتش می زد تا پیوند ازدواج انجام شود.
 
 طب سنتی و سلامتی

کتاب های طب سنتی را مطالعه کرده بود .دوره طب سنتی آنچنان یاد گرفته بود که می توانست  مباحث را به دیگران منتقل کند، به دیگران که وقت نداشتند آموزش داده کارهایی مثل حجامت و غیره انجام می داد.در منزلش انواع دم نوشها و عرقجات سنتی را فراهم کرده بود، به نکات تغذیه سالم توجه داشت و به همه تذکر داده بود که تنقلات غیر مفید برای فرزندان مان تهیه نکنیم .همیشه به همسرش سفارش تغذیه فرزندانش را می کرد.
 

دفاع از حریم اسلام

احمد برای دفاع از اهل بیت (ع)، محفوظ ماندن جامعه اسلامی از خطرها، برای حمایت از رهبر و مقتدایش که برای سلامتی اش حاضر بود همه هستی اش را فدا کند، جانش را در طبق اخلاص گذاشته و به سوریه رفت. در آخرین تماسی که  با من گرفت و باهم خیلی صحبت کردیم، گفتم 2 فرزندت خردسال هستند، کمی صبرکن،ب یشتر با بچه هایت باش، گفت: «امثال محمد علی های من در سوریه زیاد هستند و این جا به من نیاز دارند. من پاسدار حضرت زینب (س) هستم.» من هم گفتم: خدا پشت و پناهت باشد، اما قول بده مرتب به خوابم بیایی . از خصوصیات احمد مهر، محبت و معرفت بالایش بود. به جرات می گویم بیشتر از زمانی که حضور فیزیکی احمد را داشتم، از وی فیض می برم. «شهدا زنده اند» و اگر لیاقت داشته باشیم از ما دستگیری می کنند.
 
بهترین انتخاب شهادت

هنگامی که وارد سپاه شد، همیشه ماموریت می رفت. احمد در 2 عملیات در سوریه شرکت کرد. البته یادم می آید، دفعه آخری شش مرتبه از من خداحافظی کرد. کارش درست نمی شد، سه مرتبه به خانه ام آمد و خداحافظی کرد. مرتب می گفت: دعاکن برنامه رفتنم درست شود. 2 ماه خواب و خوراک نداشت؛ البته هیچ وقت مشخص نبود، کجا  و چه زمانی به ماموریت می رود. فقط دفعه آخری شک کردم چون هر دفعه خداحافظی می کرد، سریع می رفت. از احمد پرسیدم به کجا می روی؟ طفره رفت. جواب نداد و خندید. گفت: ماموریت سخت و خطرناک  است، دعاکن زودتر بروم، اما در مسیر راه خانه گفت: نحوه کار کردن با آرپیجی را یادگرفته ام. پرسیدم چرا آرپیجی زدن یادگرفتی؟ گفت: لازم است. مطمئن شدم به ماموریت خاصی می رود. احمد، اختیاری و داوطلبانه به سوریه رفت. انگار رفتن این دفعه اش با بقیه ماموریتها فرق داشت. همسرش آش پشت پا پخت؛ چون می دانست احمد به  سوریه رفته است. لحظه خداحافظی به همسرش گفته بود؛ ولی همسرش  به روی خودش نمی آورد، به کسی چیزی نمی گفت.

من خیلی نگران احمد بودم  به من که تنها خواهرش بودم، نگفت کجا می رود؟ نگران بودم اگر به همسرش نگفته باشد و به سوریه رفته باشد؟ درخواب دیدم خانمی 2 جلد کتاب به من داد. گفت می دانم خیلی گریه کردی، چشمانت درد می کند. بر روی کتابی که به من داد، نوشته بود،  کتاب شهادت و عکس شهید «سید مجتبی هاشمی» فرمانده جنگ های نامنظم. سوار بر اسب بود با همان کلاه کجی که سرش می گذاشت. ورق زدم دومین عکس شهید احمد اعطایی نوشته شده بود. پرسیدم این عکس برادر من است. گفت: اسم برادرت در کتاب شهداء ثبت شده است. با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم.

سه خواب مختلف دیدم. هر مرتبه احمد صبرکردن را به صورت های مختلف به من آموخت. شب آخرمحرم به من تلفن کرد و با هم صحبت کردیم. ما که نمی دانستیم، بعد از شهادتش فهمیدیم. چون پایش شکسته بود، دو سه روز یکبار تلفن می کرد، گفتم: خواب دیدم شهید شده ای. گفت: خواب های تو به واقعیت می پیوندد. با احمد شوخی کردم و گفتم (شربت شهادت را درست بخور. خندید و گفت: یک جا شربت سر می کشم تا درست شهید شوم). در مورد فرزندانش می گفتم: محمدحسین خیلی زودتر از محمد علی بابا گفتن را شروع کرده، بیا صدای فرزندت را بشنو. کمی با آنها باش و برو. هر دوی ما بغض کردیم. احمد گفت: اینجا صدای مظلومیت بچه های سوریه و خانم حضرت زینب (س) را می شنوم و باید برای دفاع از حریم ولایت حضور داشته باشم.

احمد خودش را فدایی حضرت زینب (س) کرده است، بهترین انتخاب را داشته و شهادت که آرزوی هر انسان مومن و مسلمانی است، نصیبش شده است. خدا را شکر می کنم که ذره ای از غم حضرت زینب (س) در روز عاشورا را چشیدم. ذکر مصائب امام حسین (ع) برایم ملموس تر شده است. امیدوارم خداوند روز به روز این نعمت را بیشترکند. بعد از شهادت احمد متوجه شدم، خوابی که همزمان با شب اول صفر دیدم مصادف بود، با یک روز بعد از شهادت احمد که روحش آزادشده بود. به خوابم آمد و مرا کمک کرد، تا هم مرهم زخمم باشد و هم صبرکردن را یادم دهد.


شب اول صفرخواب دیدم، آقایی گلویم را با شمشیر برید و تمام گردنم غرق خون بود. به همسرم گفتم: ببین گلویم بریده شده و خونریزی دارم. همسرم گفت: دیر شده پرواز دارم ساعت 2 و نیم یا سه پرواز دارم و به من اعتنایی نکرد. ناراحت شدم و گفتم ، دارم، می میرم . در همین لحظه حضور احمد را احساس کردم. آمد نزدیک و جلوی خونریزی شاهرگ گردنم را گرفت. خون بند آمد، گفت: نترس خواهر.چرا استرس داری؟ نگران نباش، صبر کن به خدا هیچ مشکلی پیش  نمی آید و احساس کردم با چشمانش گلویم را بخیه می زند و صدای تیک تیک بخیه زدن را می شنیدم. ازجلو تا پشت گردنم را بخیه زد. وقت نماز صبح بود، برای همسرم خوابم را تعریف کردم، گفت: صدقه بگذار.

صبح با همسر برادرم و فرزندانش به گلزار شهدا رفتیم و سر مزار شهدای  همیشگی که می رفتیم، فاتحه خواندیم. گلزار شهدا بودیم که تلفن همراهم به صدا در آمد. شماره کارت ملی احمد را می خواستند. به همسر برادرم گفتم فکر و خیال نکنیم، همین جوری بی خودی تماس گرفتند.

بعد از گلزار شهدا با همسر برادرم و فرزندانش برای نهار به خانه مادرم، رفتیم. افراد مختلف فامیل می آمدند. از همسرم پرسیدم خبری شده است، گفت: نه. صبرکنید، بعد از چند دقیقه آمد و گفت: احمد مجروح شده  است. چند لحظه که گذشت به من گفت: مرضیه خانم را صدا بزن بیاید. وقتی ایشان آمد، گفت: مرضیه خانم پیامک آمده «شهادت احمد مبارک باشد» لحظات سختی بود، اما بعد از چند دقیقه نصیحت های احمد یادم آمد که از من خواسته بود، مراقب همه باشم. کنار مرضیه خانم همسر برادرم رفتم، گفتم همه ما می دانستیم احمد شهید می شود. این راه را شما و احمد انتخاب کردید. مقاوم باش ما هم به خواسته شما لبیک گفته تشویقتان کردیم و همچنان درکنارتان هستیم.

احمد داوطلبانه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و مردم مظلوم سوریه نام خود را به عنوان مدافع حرم ثبت کرد و در آخرین روز محرم برابر با 21 آبان سال 94 که به همراه سه تن از دوستانش « سید مصطفی موسوی»، «مسعود عسگری» و «محمدرضا دهقان امیری » به شهادت رسید.

معراج شهدا که رفتیم، برادرم را دیدم. گفتم خلعت شهادت مبارکت باشد و برای عروجی  که کرده خوشحال بودم. این را باید بگویم شهادت و عاقبت به خیری وی را به خاطر همراهی و رضایت همسرش داریم. همسری که با همه علاقه و دوستی که با احمد داشت، وی را در مسیر خیر همراهی و مساعدت کرد، تا اسلام ناب محمدی و نهضت حسینی جاویدان بماند. تا دو ثقل گران بهای پیامبر(ص)  «قرآن و اهل بیت (ع) » که به عنوان امانت ودیعه برای امت اسلامی گذاشته اند، همواره بر جامعه اسلامی حکم فرما باشند.
 
 
زکات علمش چراغ مسجد را روشن کرد/ پاسدار حریم حضرت زینب (س) و دفاع  از ارزشها بود 

گلریزان برای کمک به دیگران

وقتی به کارها و فعالیت های وی نگاه می کنم، می بینم انگار احمد پیرمردی 60 ساله بود، نه جوانی 30 ساله. همانند انسانهای خیر و بازاری ها  مرتب در حال گلریزان بود و به دیگران کمک می کرد. کافی بود، بفهمد شخصی مشکل مالی دارد یا جهزیه دختری وسیله ای کم دارد، دست به کار می شد و با ارتباط برقرار کردن با دیگران نیازش را رفع می کرد.

تنها سه روز از شهادتش گذشته بود، خانمی کنارم نشسته بود و می گفت: بعد از این به چه کسی بگوییم فرش و یخچال برای جهاز می خواهم؟ به چه کسی تلفن کنم تا برایم این اقلام را سریع و شبانه بیاورد؟ تازه فهمیدیم با مراکز این چنینی همکاری داشته است. البته بگویم، احمد با کمک افراد خیر که توان مالی خوبی داشتند، این کارها را انجام می داد. خودش به تنهایی چنین امکانی را نداشت، اما ابتدا با توکل به خدا و سپس با پشتکار و همت چنین کارهایی را انجام می داد.
 
احمد بارها پیشنهاد ایجاد صندوق قرض الحسنه خانوادگی را در جمع خانواده عنوان کرده بود و می گفت: خوب است چنین صندوقی قرض الحسنه ای داشته باشیم، تا بتوانیم نیاز افراد آبرومند رابرطرف کنیم و در مواقع ضروری به آنها وام بدهیم.

توصیه به ازدواج در وصیت نامه

شش روز بعد از شهادتش وصیت نامه اش را آوردند. برای هرکدام از ما مطالبی جداگانه نوشته بود. به برادرم ضمن توصیه احترام به پدر و مادر و کمک و دستگیری به آنها و ذکر این نکته که تمام خیر در این مسئله خلاصه می شود، از برادرم خواسته بود، اگر دوست داری من خوشحال شوم، در مراسم اربعین من با همسرت شرکت کن. خواسته و وصیت احمد انگار این توان را به خانواده داد که بتوانیم در آن شرایط به خودمان مسلط شویم  و از عهده این خواسته برادرشهیدم به مددالهی و نظر خودش باهمه سختیها برآییم. برادرم باهمسرش در مراسم اربعین احمد شرکت کرد؛ البته انجام مراسم و برنامه ها را به بعد از عید موکول کردیم تا شرایط مهیا و آرام تر شویم.

تربیت ولایی فرزندان

احمد سفارش فرزندانش را به همسرش کرده بود که آنها را ولایی و طلبه تربیت کند؛ البته به تغذیه و حتی پوشاندن لباس های مناسب نیز 
تاکید داشت. احمد به بچه خیلی علاقه داشت و می گفت باید شش تا بچه داشته باشم. محمد علی فرزند اولش چهار ساله بود که محمد حسین به دنیا آمد. الان محمد حسین، پدرش را فقط با عکس می شناسد و تصور خاصی از پدرش ندارد، اما محمد علی بچه آرامی است و هروقت دلتنگ پدرش می شود، عکسها و فیلمها را نگاه می کند.

 نه تنها فرزندان برادرم دلتنگ پدرشان می شوند، بلکه پدرم که صحبت نمی کند و حرف نمی زند نیز دلتنگ احمد است.  وقتی به چهره اش نگاه می کنیم، می فهمیم که سکوتش حکایت دلتنگی دارد. خیلی وقت ها که با مادرم صحبت می کنیم یاد صدای موتور احمد و بوق موتورش می افتد و می گوید دلم برای آمدنش حتی صدای بوق موتورش تنگ شده است. خیلی وقتها مادرم این شعر را می خواند که «دلم یک جوریه؛ ولی پر از صبوریه». واقعا با عنایت خود حضرت زینب  (س) آرامش و صبر خوبی داریم.

شهدای مدافع حرم جزو دلسوزترین و مهربان ترین پسرها، پدرها و برادرهای روزگار هستند؛ چرا که امنیت و آسایش را فراگیر برای همه انسانهای مظلوم و ستمدیده در سراسر جهان می خواهند و یاران واقعی امام زمان (عج) در عصر غیبت هستند.


انتهای پیام/191

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار