به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، حمید داودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس می گوید: حضرت آقا در بین صحبت
هایش فرمود: "تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن
علاقه دارم."
وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد.
دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت: "حتما باید شما اون عکس رو ببینید."
کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود.
آن عکس را قبلا دیده بودم. عکسی بود که "موسسه میثاق" منتشر و پخش کرده بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند.
عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:
"شما
به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من
این را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم."
ناگهان یاد نکته بسیار مهمی افتادم. آن شهید جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود و ...
به آقا گفتم: "آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند."
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟
"این
بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گردوخاک وارد لوله اسلحه
نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز
تیر شلیک نکرده است."
با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود:
"الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله"
"شهید
هادی ثناییمقدم " ، يازدهم تيرماه 1351 در شهرستان لنگرود بدنیا آمد. این
نوجوان بسیجی روز 23 ديماه سال 1365 در منطقه عملیاتی «شلمچه» به شهادت
رسيد اما پيكرش هيچگاه بازنگشت. همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت
مستقیم تير میگویند يادآور ميشوند كه هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا
به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار
داده شد تا آمبولانسها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از
آن محل دور شدند، آمبولانسها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آورد ولی
خبری از پيكر هادی نبود.
تا به امروز
کسی نفهمیده است بر سر پيكر شهيد هادی ثناييمقدم چه آمده است؟ عدهای
میگویند احتمال دارد گلوله خمپارهای به کنار پيكرش خورده و او را در زير
خاک پنهان كرده و همین امر باعث شده است كه آمبولانسها او را پیدا نکنند.
سالها
از این ماجرا گذشت و از هادی تنها یک مزار خالی در شهرمان باقی ماند. در
یکی از روزها مادر شهید به زیارت مزار فرزندش به گلزار شهدا میرود و پس از
دعا و فاتحه از جای خود بلند میشود. ظاهرا در گلزار شهدا، نمایشگاه عکسی
از شهدای کشورمان برپا بوده است.
مادر شهید
ثناييمقدم به تصاویر شهدا نگاه میکند و به يك عكس خيره ميشود و ناگهان
فریاد میزند این هادی منه.... این هادی منه... .
خانوادههاي
شهدای حاضر در گلزار شهدا دور او جمع ميشوند. کسی نمیدانست چه اتفاقی
افتاده است. مادر شهید به سمت مسئول نمایشگاه میرود و میگوید این عکس را
از کجا آوردهاید؟ چه کسی این عکس را گرفته است؟ آنها نمیدانستند صاحب این
عکس و عکاس آن کیست. اما مادر شهيد ميگويد:
- این هادی منه... من با دستان خودم این کلاه را برای او بافتم. این هادی منه...