سرفرازان علم و عمل/ 37

سلیم و سلمان، برادران همراه تا عروج

ما تحفه­ هايى هستيم كه شما به پيشگاه خداوند فرستاده ­ايد و اگر انشاء­الله خداوند بپذيرد، كه حتما مى­ پذيرد؛ قول مى ­دهيم كه روز قيامت در جوار شما باشيم و هرگز از هيچ درِ بهشت داخل نخواهيم شد، مگر اينكه پدر و مادر و ساير عزيزان­مان را نيز ببریم.
کد خبر: ۲۱۵۸۳۴
تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۳۹۵ - ۱۴:۰۰ - 09December 2016

شهدای دانشجو////سلیم و سلمان، برادران همراه تا عروجبه گزارش خبرنگار دفاع پرس از اردبیل، در پنجمین روز از دی ماه سال 1344 در محلّه «نواب صفوی» اردبیل، در یک خانواده­ مؤمن و مذهبی، فرزندی دیده به جهان گشود که نامش را سلیم نهادند.

پدرش «احمد نوعی­اقدم» مغازه­ی لبنیاتی داشت و از این راه مخارج خانواده اش را تأمین می ­نمود و مادرش «راضیه خانم» نیز خانه­ دار بود و به تربیت فرزندان می­ رسید.

در مهر ماه سال 1351، سلیم نیز مانند هم­سنّ و سالانش وارد عرصه­ علم و تحصیل شد. او عاشق درس و تحصیل بود و این علاقه باعث شده بود تا در همه­ مقاطع تحصیلی، از دانش ­آموزان ممتاز و برجسته­ کلاس باشد. با توجّه به علائق مذهبی خانواده، او از همان ابتدا، در کنار درس و مدرسه، به یادگیری قرآن نیز مشغول بود و پایبندی محکمی در انجام فرایض دینی داشت که همین موضوع باعث شد تا او شخصیّتی ویژه داشته باشد و سالها بعد، همگان را به اعجاب و تحسین برانگیزد.

سلیم دوران ابتدایی را درحالی تمام کرد که سر و صدای انقلاب در همه ­جا پیچیده بود و این موقعیّت، شروعی برای تکامل و تکوین شخصیّت سیاسی و اجتماعی او بود. وی با همان سن و سال کم، در برابر آرمان­ های انقلاب، احساس مسؤولیّت می­ کرد و به امام خمینی(ره) عشق می­ ورزید. هر چند او در این دوره، فعّالیّت­ های سیاسی و اجتماعی شایانی داشت؛ امّا هرگز تحصیل را فدای فعّالیّت ­های خود نکرد و با موفّقیّت مقاطع راهنمایی و دبیرستان را نیز سپری نمود.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، او فعّالیّت­ های خود را به نوعی دیگر در انجمن اسلامی مدرسه ادامه داد و این فعّالیّت، نه تنها در مقطع دبیرستان نیز ادامه یافت؛ بلکه گسترده ­تر هم شد و او جزء اعضای اصلی انجمن و در واقع مسؤول انجمن اسلامی مدرسه شد.

سلیم در سال 1360 تحصیلات دبیرستان خود را در رشته­ی «ریاضی، فیزیک» مدرسه­ی «شهید اندرزگو» آغاز کرد. او در دوران دبیرستان و در میان دوستان و همکلاسی­ های خود، نوجوانی وارسته و متّقی، مؤدّب و خوش اخلاق و البتّه ممتاز و درس­خوان بود.

وی در سال 1363 موفق به اخذ دیپلم شد و در همان سال در رشته­ «مهندسی مکانیک» دانشگاه تبریز قبول شد. امّا بعد از یک سال تحصیل در این رشته، دریافت که این رشته او را آنچنان که می­ خواهد از لحاظ روحی و معنوی اقناع نمی­ کند، چرا که مهندس شدن و به نان و نوایی رسیدن و به عناوین دنیوی تفاخر نمودن و زندگی چند روزه­ دنیا را با رفاه گذراندن؛ نتوانست رغبت او را برای ادامه­ تحصیل برانگیزد.

به همین دلیل، با مشورت استادان و خانواده ­اش پس از اتمام ترم سوم، تصمیم به تغییر رشته گرفت و مجدّداً در کنکور سراسری و در رشته­ علوم تجربی شرکت کرد. او به اتّفاق برادرش سلمان که دو سال از سلیم کوچکتر بود، رشته پزشکی را برای ادامه­ تحصیل برگزیده بودند، زیرا این شغل را وسیله­ مناسبی برای خدمت به مردم و و جامعه و تقرّب به درگاه خداوند متعال می­ دانستند. سرانجام با تلاش ­های فراوان، هر دو آنها در این رشته قبول شدند و سلیم در رشته­ پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران مشغول به تحصیل شد، امّا این مدّت چندان طول نکشید و او بعد از رسیدن به این هدف، که در راه آن سختی­ های بسیاری کشیده بود، حضور در میادین جنگ را اولویّتی مهم­تر تشخیص داد و درحالی که خانواده­اش بر ادامه­ی تحصیل او اصرار داشتند، تا در آینده­ای نه چندان دور، به نوعی دیگر به کشور خدمت نماید؛ رهسپار جبهه های جنگ گردید.

او با هوش و ذکاوت خود فهمیده بود که دفاع از وطن و جهاد در راه خدا، اینک برتر از کسب علم و تحصیل است؛ بنابراین فرمایش امام را لبیک گفته و از سپاه پاسداران اردبیل به صورت بسیجی داوطلب، عازم جبهه شد و برادرش سلمان باز در این صراط مستقیم همراه او بود.

سلیم به عنوان رزمنده در جبهه های حق علیه باطل با جان و دل به دفاع از خاک وطن می­پرداخت و در جبهه نیز حضوری چشمگیر داشت. فعّالیّت­ های او در جبهه صرفاً جنگ و شرکت در عملیّات نبود، بلکه او با سنّ کم، برای همرزمان خود مشاور و راهنمایی آگاه بود که خاطره های دل ­انگیزی از او در ذهن همرزمانش نقش بسته است.

دی ماه بود. همان ماهی که او چشم به جهان گشوده بود. انتظار به سر آمده و شب عملیّات و موعد دیدار سالار شهیدان، فرارسیده بود. صدای توپ و تانک همه­ جا به گوش می ­رسید. عملیّات کربلای پنج در حال اجرا بود. همه به نوعی تلاش می­ کردند تا طعم موفّقیّت را بچشند و در این میان او حال و هوایی دیگر داشت. لحظه­های ناب ترک دنیای مادی فرارسیده بود.

سلیم در بیستم دی ماه سال 1365، در حین درگیری با نیروهای بعثی عراق، در اثر اصابت ترکش در منطقه­ی عملیّاتی «شلمچه» به اتّفاق برادر و یار همیشگی­اش سلمان، به مقام والای شهادت دست یافت و پیکر پاک او با حضور تمام دوستداران و آشنایان و همشهریان، به همراه برادرش در مراسمی شکوهمند تا گلزار شهدای «ججین» در اردبیل تشییع و در آنجا به خاک سپرده شد.

سلمان، سوم آبان ماه سال 1346، در یک روز سرد پاییزی، در خانواده­ای مذهبی و متوسّط در محلّه «نواب صفوی» اردبیل، به دنیا آمد و با تولّد خود، نشاط و شادمانی را برای پدرش «حاج احمد نوعی­اقدم» و مادرش «راضیه خانم» به همراه آورد.

به خاطر باورهای عمیق و فرهنگ اسلامي حاکم بر خانواده، او از همان دوران كودكي و همزمان با آغاز تحصیلات ابتدایی، به فراگيري قرآن نيز مشغول گردید و نسبت به انجام فرائض ديني، عشق و علاقه­ی عمیقی پیدا نمود.

در این دوران، سلمان با برادر بزرگترش «سلیم» که دو سال از او بزرگتر بود، ارتباط معنوی عمیق و خاصّی برقرار نمود. آنها با توجّه به فاصله­ی سنّي کمی كه باهم داشتند، از همان اوان طفوليت، انس و الفت خاصّي نسبت به همديگر پیدا کرده، در کنار رابطه­ی برادری، مانند دو دوست صمیمی و یکدل، همیشه در کنار یکدیگر بودند؛ به طوري كه علاوه بر شباهت­هاي ظاهري­، خصوصیّات اخلاقی و عقاید و افکار مشترک زیادی با هم داشتند که برخورداري از هوش و ذكاوت فوق­العاده، صفاي باطن، عزم استوار، همّت بلند، عشق و علاقه­ی فراوان نسبت به سرور آزادگان، امام حسين(ع) و دلبستگی به آرمان­هاي مقدّس نهضت اسلامی؛ از جمله­ی اشتراکات مهم آنها بود.

سلمان پس از طی موفّقیّت­آمیز مقطع ابتدایی در سال 1357، همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، وارد مقطع راهنمایی گردید و این دوران پر اُفت و خیز را نیز در سال 1360 به اتمام رسانید و در همان سال وارد دبیرستان «شهید اندرزگو» گردید و در رشته­ی «ریاضی،فیزیک» مشغول به تحصیل شد.

در این دوران، همزمان با تحصیل، او با راهنمایی­های برادرش سلیم، کم­کم در جریان مسائل و فعّالیّت­های انقلابی در شهر و مدرسه قرار می­گرفت و افکار و عقاید سیاسی و اجتماعی­اش شکل می­یافت.

آنها نسبت به آرمانها و اهداف انقلاب اسلامی، برخلاف سنّ و سال كم، احساس مسؤوليت زیادی داشتند و نسبت به امام(ره) عشق مي­ورزيدند و به اقتضاي سن خود، در فعّاليت­های سياسي و اجتماعي به ایفای نقش می­پرداختند. امّا اوج شكوفايي استعدادهاي درسي و اجتماعي و اعتقادي آن دو، از دوران دبيرستان آغاز شد. در این دوران، آنها به عضویّت انجمن اسلامی دبیرستان درآمدند که مسؤولیّت آن در همان ابتدا برعهده­ی سلیم نهاده شد و پس از فارغ التحصیلی و قبولی او در دانشگاه؛ این مسؤولیّت به سلمان محوّل گردید که با رفتار و فعّالیّت­های خود، تأثیر زیادی در راهنمایی و جذب دانش­آموزان داشت، جاذبه­ای توأم با عشق و صفا و معرفت و فارغ از رفتارهای خشك و توأم با تعصّب بود.

سلمان با وجود همه­ی فعّالیّت­های گسترده در انجمن اسلامی مدرسه و پایگاه مقاومت «شهید پیرزاده»، همچنان از دانش­آموزان ممتاز دبيرستان محسوب می­شد که با موفّقیّت به تحصیل خود در رشته­ی رياضي فيزيك ادامه می­داد. زمانی که او در سال سوم دبیرستان، تحصیل می­نمود، برادرش سلیم در ترم دوم رشته­ی مهندسی مکانیک دانشگاه تبریز مشغول به تحصیل بود که ناگهان تحوّلات عمیقی در افکار و عقاید او رخ داد و به فکر انصراف از تحصیل در رشته­ی مهندسی و شرکت مجدّد در آزمون سراسری برای ادامه­ی تحصیل در رشته پزشکی افتاد.

وقتی که سلیم دلایل و علل تصمیم خود را که ریشه در عقاید خیرخواهانه و انسان­دوستانه داشت، برای برادرش سلمان شرح داد، او را نیز متقاعد نمود تا با تغییر رشته از ریاضی، فیزیک به علوم تجربی، رشته­ی پزشکی را برای ادامه تحصیل در دانشگاه برگزیند؛ لذا سلمان از سال سوم دبیرستان، تغییر رشته داد و پس از اخذ دیپلم تجربی در سال 1364، همراه با برادرش، آماده­ی شرکت در آزمون سراسری شد. بار ديگر سلمان استاد و يار ديرينه­اش را در كنار خود مي­يافت و همچون گذشته به همراهي هم، براي ورود مشترك به دانشگاه در رشته پزشكي، با عزم جزم و همّت مضاعت، شبانه روز به مطالعه و كسب آمادگي­هاي لازم می­پرداختند.

آنها در اوّلين كنكور سراسري، شركت نمودند. نام دو برادر كه هر دو همزمان از رشته­ی پزشكي پذيرفته شده بودند، در لابه لاي ساير اسامي مي­درخشيد. سلمان از رشته­ی پزشکی دانشگاه مشهد و سلیم از رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول شده بود.

قبولی آنها در دانشگاه، همزمان شده بود با اوج عمليّات رزمندگان اسلام در جبهه­های جنگ و نیاز مُبرم جبهه­ها به رزمندگان مبارز و جان بر کف. لحظه­ی حسّاسی در زندگی آنها فرا رسیده بود. آنها بین دو راهی جبهه و دانشگاه باید یکی را برمی­گزیدند. آنها تصمیم سرنوشت­ساز زندگی خود را گرفتند و با پشت پا زدن به بزرگترین فرصت زندگی مادّی­شان و کنار گذاشتن بهترین آرزوی زندگی­شان، یعنی پزشکی؛ دست از همه­ی منافع و تعلّقات زندگی شستند تا همه را فداي اهداف الهي كنند. زمانی که تحصیل در رشته­ی پزشکی، آرزوی هر دانشجویی بود و ادامه­ی تحصیل در آن با هر توجیه منطقی و شرعی نیز سازگاری داشت، آن دو فارغ از همه­ی مصلحت اندیشی­ها، عازم جبهه­ها شدند تا در ميان سيل عظيم رزمندگان اسلام، خود را براي شركت در عمليّات كربلاي پنج آماده كنند و بنابه آنچه كه در وصيّت­نامه­ی خود نوشته­اند: «خواستند كه پزشك روح انسانها باشند، نه پزشك جسمشان.»

آنها در جبهه نیز حضوری تأثیرگذار و پر رنگ داشتند و با انجام برنامه­های فرهنگی و صحبت­های شورآفرین و حماسی، نقش مهمی در ارتقای روحیه همرزمان­شان ایفا می­کردند و خاطرات ماندگاری از خویش بر ذهن و ضمیر سایر رزمندگان باقی می­گذاشتند.

کم­کم لحظه­ موعود فرامی ­رسید. عملیّات کربلای پنج در جریان بود. حالا دیگر، دو برادری که در همه­جا، در خانه و مدرسه و مسجد و سنگر، همراه یکدیگر گام بر می­داشتند و با وفاداری و صمیمیّت، برای همیشه سرنوشت خویش را به همدیگر گره زده بودند، در خطّ مقدّم جنگ نیز یکدیگر را تنها نگذاشتند و دوشادوش یکدیگر با دشمن متجاوز مبارزه می­کردند. آنها در اين آخرين سنگر نبرد نيز همانند همه­ی سنگرهايي كه با موفقيت پشت سر گذاشته بودند، «بدر» و «كربلا»ي مكرّر را با زيباترين صحنه­ هاي رزم و عاشقانه ­ترين جلوه­ های اخلاصشان به نمايش گذاشتند و با فریادهای «الله اکبر»شان، لرزه بر اندام دشمنان انداختند.

عاقبت لحظه­ی عروج عارفانه­شان فرا رسید. بامداد سرد بیستم دی ماه سال 1365، ابتدا سلیم، همانگونه که همیشه پیش­قدم بود، با اصابت تیر دشمن به سوی شهادت پر گشود و جاودانه شد و ساعاتی بعد، سلمان، همان طور که همیشه در کنار برادرش بود و هیچ­وقت او را تنها نگذاشته بود؛ شهد شهادت نوشید و به وصال یار رسید. حالا دیگر، وفاداری و صمیمیّت دو برادر به نهایت خود می­رسید، آنها که حتّی وصیّت­نامه­ی خود را نیز بطور مشترک نوشته بودند، با هم نیز به شهادت رسیدند و پس از تشییع جنازه­هایشان، در کنار یکدیگر، در گلزار شهدای «ججین» در اردبیل به خاک سپرده شدند.

سربازان واقعی اسلام

«سلیم و سلمان در آن شب حقیقت محض را درک کرده بودند. هروقت که سراغشان را می­گرفتم، می­گفتند که آن دو در نوک نیروها مشغول مبارزه هستند. با این حال که فرمانده گروهان و معاونان او، شهید و یا زخمی شده بودند؛ از پشت بی­سیم به فرماندهی گفته بودند: «نگران گروهان «جندالله» نباشید، همچون سربازان واقعی اسلام، جنگ خواهیم کرد.»

و به راستی نیز چنین کرده و به قلب دشمن زده بودند و با عنایت پروردگار و کمک رزمندگان؛ صفوف دشمن را درهم شکسته بودند، به طوری که سایر رزمندگان تا صبح نمی­دانستند که فرمانده گروهان، شهید شده است؛ چون خلأ فرماندهی، به مدد توصیه­های سلیم و سلمان، پُر شده بود.


ساعت چهار صبح بود که من همچنان آنها را زیر نظر داشتم. تنها چیزی که برای آنها مطرح نبود، ترس بود. و تنها چیزی که بدان اعتنا نمی­کردند، ترس از تیربارهای دشمن بود. ساعت حدود پنج بامداد بود که سلیم، با اصابت گلوله­ای به شهادت رسید و سلمان پنج ساعت بعد، به برادر شجاع و غیورش پیوست.»

وصيّت­نامه­ی‌ مشترک شهیدان سلیم و سلمان نوعی­ اقدم

«بارالها، پروردگارا، بنده­ی كمترين كمتر توايم، رو به بارگاهت آورده­ايم، توشه­ی اخروى نداريم، فخر كنيم. چشم اميد به عفو و غفران تو دوخته­ايم. ما را ببخش و از بندگان نيك و صالح و مقرب خود قرار فرما. بارگاه باعظمت تو خيلى والاست، حاشا از كرامت و عفو و بخشش تو که ما را نبخشيده از دنيا ببرى. درست است زمانى در غفلت بوديم، خطا كرديم، اشتباه نموده­ايم، امّا خدا، چون فرموده­اى مى­بخشم، پس گستاخ شده بوديم. اكنون متوجّهيم. آمده­ايم به بارگاهت. خود ببخش. خدايا با آن كه حتم داريم كه مى­بخشى و غيرممكن است كه قهر و غضبت شامل حال ما نيز شود، ولى بار خدايا، التماس مى­كنيم و اين بارگاهت وسيع است. تو كريمى تو رحيمى، اى مهربانترين مهربانان.

بارالها، تو خود مى­دانى كه فقط براى كسب رضاى تو عازم جبهه­ها شده­ايم و تا آخرين نفس، فقط براى كسب رضاى تو مى­جنگيم. عاجزانه مى­خواهيم در آخرين لحظات نيز وقتى ديگر پيشانى به خاك از براى سجده مى­گذاريم، بازهم رضاى تو باشد و به ياد تو و براى تو، باز هم در دل و قلب و نيّت ما باشى اى خداى مهربان.

معبودا! معشوقا! اگر قرار است قلم تقدير تو، فرمان شهادت ما را امضا نمايد؛ چنان كن كه ابتدا مزه­ی فتح را بچشيم و آنگاه از اين محيط خراب­آباد، بسوى ملكوت اعلاى تو پرواز كنيم. آه خدا، چه پر سوز است در عشق تو بودن. مى­ترسيم كه بنويسيم، بگذار بسوزيم!

امّا اى خداى بزرگ، نه به خاطر آن عطايايى كه وعده داده بودى، بلكه به عشق ديدن يار و نظاره­ی يك لبخندِ حاكى از رضايت حسين تو و رضايت مهدى تو، بسوى بارگاهت پر گشاييم. اميدواريم كه ان­شاء­الله بتوانيم نداى حسين زمان، امام عزيز را لبيك بگوييم تا به كمك ديگر عزيزان رزمنده، اسلام را به پيروزى برسانيم و به وظيفه­ی الهى خود كه داشتيم و شهدا بر دوش ما گذاشته بودند، عمل نماييم.

خداوندا، مى­خواهيم با معامله­اى كه با ما خواهى كرد، پدر و مادرمان در دنيا سربلند و در آخرت سعادتمند باشند. لذا آنها را به كرم لطف تو مى­سپاريم. واقعاً مطالب خيلى زياد است. وصيت ما اين است كه به وصاياى شهداى اسلام و فرامين حضرت امام عزيز گوش فراداده و از ته دل و از عمق وجود و وجدان عمل كنيد و يقين داشته باشيد تنها راه سعادت و خوشنودى و سربلندى اخروى، رضايت امام عزيز و عمل به وصاياى شهداست.

دوستان و آشنايان عزيز كه ما را مى شناسند، توجّه كنيد كه مسائل مربوط به اسلام و مسلمين را عادى نگيريد و براى خود توجيه نكنيد. امروز جبهه از اهم واجبات است. خداى ناكرده روزى دانشگاه و حوزه و مدرسه و كارهاى ديگر، حايل و سدّ راه ما نباشد كه از توفيقات جبهه غافل باشيم. همه­ی ما زمانى براى اسلام ارزش داريم كه بدون غلّ و غش، خادم به اسلام باشيم، جان فدا، مخلص، متواضع و خاشع!

پدر و مادر عزيز و برادران بزرگ و خواهران ارجمند و ساير فاميل­ها، ان­شاءالله مى­بخشند كه به آن صورت بايسته و شايسته، نتوانستيم در خدمت ايشان باشيم. ان­شاء الله همگى حلالمان بفرمایید. تنها خواهشى كه داريم اين است كه سعى كنيد به يُمن سرخى خون ما، فقط و فقط اسلام تبليغ شود نه نام و فاميل ما. همه عنايت كنيد كه شهيد عزادار مى­خواهد، ولى عزادار پيرو! زمانى عزادارى شما صحيح و براى خدا خواهد بود كه پيرو راه شهيد باشيد و اين زمانى ميسر است كه اسلحه­ی خونين شهيد را بر دوش كشيد.

اين وصيت بخصوص با رفقا و آشنايان و دوستان و همكلاسي ­ها عرض مى­ شود كه سياه پوشيدن و عزادار شدن نمى­ خواهيم. شهيد، عزادار پيرو مى­ خواهد. خانواده­ محترم ان­شاءالله با مسأله­ شهادت ما صبورانه و شكيبا عمل كنيد، باد كه در روز قيامت در پيش اوّلياء الهى سربلند و سرافراز خواهيد بود كه هديه ­اى را به خدا داده ­ايد و هيچ نگران نباشيد.

اگر باور كنيد و كمى مخلصانه رفتار كنيد، معلوم می شود كه هميشه در پيش شماييم و البته هيچ فاصله ­اى نخواهيم داشت. ما تحفه­ هايى هستيم كه شما به پيشگاه خداوند فرستاده ­ايد و اگر انشاء­الله خداوند بپذيرد، كه حتما مى­ پذيرد؛ قول مى ­دهيم كه روز قيامت در جوار شما باشيم و هرگز از هيچ درِ بهشت داخل نخواهيم شد، مگر اينكه پدر و مادر و ساير عزيزان­مان را نيز ببریم. شما فقط دعا كنيد كه در قيامت سربلنديم  پيش خدا. همه را به خداى متعال مى­ سپاريم. به اميد پيروزى. سليم و سلمان نوعى­اقدم

برگرفته از کتاب امتحان نهایی، زندگینامه شهدای دانشجوی استان اردبیل، به قلم دکتر امیر رجبی

انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها