به گزارش دفاع پرس از مشهد، شهید علیرضا عاصمی فرمانده تخریب قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) بود که به منظور بزرگداشت این سردار رشید اسلام با نقل 8 روایت کوتاه از زندگی این سردار یاد و خاطره او را گرامی می داریم.
علی عاصمی از جسورترین فرماندهان تخریب بود
آن اوایل از غرب به جنوب آمدیم. به عنوان مسئول تخریب قرارگاه با علی مکرر صحبت کردیم که جانشینی را قبول کند ولی نمی پذیرفت تا اینکه نهایتاً او را مجاب کردیم که ما بر شما ولایت داریم خندید و گفت: مرا در منگنه قرار دادید و پذیرفت. او استعداد خارق العادهای در جنگ داشت. اگر چه مسئولیت تخریب قرارگاه مرکزی کربلا پس از برادر خیاط ویس بود با من بود ولی با حضور علی و شور و تحرک و خلاقیت کم نظیر او عملاً سر رشته همه امور دست او بود و کار من فقط هماهنگی بود. او با تمامی گردان های تخریب تیپ و لشکرهای تابعه قرارگاه در تماس بود و همه را از جهت نیرو و مهمات و آموزش تأمین می کرد. با اعتماد کامل اقرار می کنم که علی عاصمی از مشهورترین و جسورترین فرماندهان تخریب بود که قوه خلاقانه و ذهن فعالی داشت.
راوی دکتر سعید موسوی
اعتقاد به روحانیت
نسبت به امام و روحانیت اعتقاد خاصی داشت یک بار صحبت از شهادت شد و متواضعانه گفت:«این فقاهت است که خط سرخ شهادت را مشخص می کند.»
راوی دکتر محسن اسماعیلی
مقبول ترین نماز و حلال ترین لقمه
خیلی آرزوی دیدار امام خمینی(ره) را داشت ولی مشغله کاری به او اجازه نمی داد. تا اینکه در ماه مبارک رمضان سال1365 به افطاری حضرت امام(ره) دعوت شد و نماز را پشت سر امام(رض) خواند. بعد از آن بارها می گفت که اگر در عمرم یک نماز مقبول داشته باشم همان نماز است و اگر لقمه خیلی حلال خورده باشم، همان لقمه سفره حضرت امام بود.
راوی خواهر شهید
علت حضور مداوم شهید عاصمی در جبهه ها
به او می گفتم: علی جان! تو در جنوب و غرب و خلیج فارس هستی، این همه زحمت و تلاش تر را خسته نمی کند؟ گفت:« خسته می شوم اما جور کسانی را می کشم که به جبهه نمی آیند و در خانه هایشان نق می زنند. اگر آنهایی که توانایی دارند بیایند که این اندازه جبهه به من نمی رسد.»
راوی خواهر شهید
در جبهه کسی دنبال مقام نیست
این روحیه انتقادی و بعضاً تند نسبت به کسانی که با توجیه یا بدون آن در جبهه ها حاضر نمی شوند همواره تا لحظه شهادت در وجود علی بود. او در مهر ماه1362 نامه ای به پدر و مادر چنین نوشته است:«شاید یکی از علل آمدن من به جبهه همین بود که نخواستم خودم را فدای خودخواهی و خودبینی های بعضی بکنم و با آمدن به جبهه از لجنزاری که بعضی سود جویان و فرصت طلبان در شهر درست کرده بودند و زندگی را در خوب خوردن و خوب زندگی کردن می دیدند، بیرون آمدم و در محیط الهی و خدایی قرار گرفتم که دیگر کسی برای مقام و منصب کار نمی کند. خدا جبهه را نصیب همه کند. البته هر کس که بخواهد این توفیق شامل حال او می شود. فقط اراده می خواهد و بس، ولی اگر نخواهیم بیاییم، خداوند برای این زیان راه توجیه را هم باز گذاشته است و می توانیم برای خودمان کلاه شرعی درست کنیم.»
نامه شهید
هنوز نیامده دوباره به جبهه بر می گشت
مرخصی که می آمد چند روز بیشتر نمی ماند. گاهی هنوز به کاشمر نرسیده از باختران، تهران یا اهواز تماس می گرفتند که زود بیا. یکبار هنوز وارد کاشمر نشده بود که از باختران او را خواستند. مادرم خیلی ناراحت شد که آخر بی انصاف ها من هم مادرم، دوست دارم علی عزیزم را ببینم. اگر چند روزی هم اینجا بودیا مهمان های زیادی برای دیدن او می آمدند و یا در مجالس عمومی و مدارس و بنیاد و جهاد برای جذب نیرو سخنرانی می کرد.
راوی خواهر شهید
با یک دست هم می شود کار کرد
در عملیات بستان که مجروح شد، همه بدنش ترکش خورده بود. یک ماه با دست شکسته در بیمارستان قائم مشهد بستری بود، بعد به کاشمر آمد. وقتی کمی بهتر شد، و با چوب توانست راه برود گفت: می خواهم برگردم. گفتم: مادر باش تا میله دستت را در آورند. گفت: با یک دست هم می توانم کار کنم. الان بعضی دوستانم یک دست ندارند.
راوی مادر شهید
سخت ترین شب عمر شهید عاصمی
اولین شبی که در تربیت معلم خوابید صبح به کاشمر زنگ زد که سخت ترین شب عمرم دیشب بود که راحت روی تخت خوابیدم ولی دوستانم زیر خمپاره بودند. همان روز عازم شد و تعدادی استاد و دانشجو را هم با خود به جبهه برد.
راوی خواهر شهید
انتهای پیام/