به مناسبت سی و ششمین سالگرد شهادت «شاهرخ ضرغام» حر انقلاب اسلامی؛

اجرای عملیات روانی با کله پاچه؛ زبان فرمانده عراقی در دستان «شاهرخ»

شهید شاهرخ ضرغام با اجرای عملیات روانی ضمن ایجاد رعب در میان بعثی‌ها، پدافند منطقه محوله را علی‌رغم کمبود نیروی انسانی و لجستیکی تقویت کرد.
کد خبر: ۲۱۶۶۲۸
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۹۵ - ۱۵:۵۳ - 07December 2016
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، همزمان با سی و ششمین سالگرد شهادت شاهرخ ضرغام این «حُر انقلاب اسلامی»، خاطره‌ای که نشانگر تیزبینی این شهید عالی‌مقام است، را از یکی از همرزمانش در ادامه می‌خوانیم:

کاظمی می‌گوید: مرتب می گفت: «من نمی دونم، باید هر طور شده کله پاچه پیداکنی! گفتم: آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذا هم درست پیدا نمی شه، چه برسه به کله پاچه!؟»

بالاخره با کمک یکی از آشپزها کله پاچه فراهم شد. گذاشتم داخل یک قابلمه، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ و نیروهاش. فکر کردم قصد خوشگذرانی و خوردن کله پاچه دارند.

اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند. آنها را آورد و روی زمین نشاند. یکی از بچه‌های عرب را هم برای ترجمه آورد. بعد شروع به صحبت کرد:

خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان‌های شما اسیر شد. اسرای عراقی با علامت سر تائید کردند. بعد ادامه داد: شما متجاوزید. شما به ایران حمله کردید. ما هر اسیری را بگیریم می‌کُشیم و می‌خوریم!

مترجم هم خیلی تعجب کرده بود. اما سریع ترجمه می‌کرد. هر چهار اسیر عراقی ترسیده بودند و گریه می‌کردند. من و چند نفر دیگر از دور نگاه می‌کردیم و می‌خندیدیم.

شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت. بعد هم زبانِ کله را درآورد. جلوی اسرا آمد و گفت: فکر می کنید شوخی می کنم؟! این چیه!؟ جلوی صورت هر چهارنفرشان گرفت. ترس سربازان عراقی بیشتر شده بود. مرتب ناله می کردند. شاهرخ ادامه داد: این زبان فرمانده شماست!! زبان، می فهمید؛ زبان!

زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشان داد. بعد بدون مقدمه گفت: شما باید بخوریدش!
 اجرای عملیات روانی با کله پاچه؛ زبان فرمانده عراقی در دستان شاهرخ

من و بچه‌های دیگه مرده بودیم ازخنده؛ برای همین رفتیم پشت سنگر.

شاهرخ می‌خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد. وقتی حسابی ترسیدند، خودش آن را خورد! بعد رفته بود سراغ چشمِ کله و حسابی آنها را ترسانده بود.

ساعتی بعد در کمال تعجب، هر چهار اسیر عراقی را آزاد کرد. البته یکی از آنها که افسر بعثی بود را بیشتر اذیت کرد. بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند.

آخر شب دیدم تنها درگوشه‌ای نشسته. رفتم وکنارش نشستم. بعد پرسیدم:

آقا شاهرخ یک سوال دارم؛ این کله پاچه، ترسوندن عراقی‌ها، آزاد کردنشون!؟ برای چی این کارها رو کردی؟!

شاهرخ خنده تلخی کرد. بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببین یک ماه و نیم از جنگ گذشته، دشمن هم ازما نمی‌ترسه، می‌دونه ما قدرت نظامی نداریم. نیروی نفوذی دشمن هم خیلی زیاده. چند روز پیش اسرای عراقی را فرستادیم عقب، جالب این بود که نیروهای نفوذی دشمن اسرا رو از ما تحویل گرفتند. بعد هم اونها رو آزاد کردند. ما باید یه ترسی تو دل نیروهای دشمن می‌انداختیم. اونها نباید جرات حمله پیدا کنند. مطمئن باش قضیه کله پاچه خیلی سریع بین نیروهای دشمن پخش می‌شه!

انتهای پیام/ 171
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار