خودش میگوید چند روز پیش همه چیز برایش تمام شده بود و همه آماده فاتحهخوانی بودند، اما ورق برگشت و عجل مهلت داد تا دفتر زندگی وی در 85 سالگی بسته نشود و فرصتی ایجاد شود که رو در روی ما بنشیند و امانتی 35 ساله را که در سینه حبس کرده به زبان بیاورد.
خانهاش نم کشیده اما ایمانش نه. هنوز خود را سرباز خمینی(ره) میداند؛ هرچند که سقف خانهاش ترک برداشته و کسی نیست که حالش را بپرسد.
خانه او در خیابان شهید مشعوف روزگاری محل جمعآوری کمکهای مردمی و ساماندهی نیرو برای اعزام به جبهه بود؛ اما گذر تاریخ همه چیز را برای این خانه تمام کرد؛ ولی تک تک آجرهای آن خوب به یاد دارند آمد و رفتهای بزرگانی را که آمدند و امروز تنها نامی از آنها باقی مانده است.
او کسی نیست جز سرهنگ محمد جواد موذن؛ مردی از دیار پهلوانان کرمانشاه که درجه خود را با دست خطی از امام خمینی دریافت کرد و حالا دوستانش او را سردار می خوانند.
چریکی که این روزها دستانش می لرزد؛ اما سال ها قبل نامش لرزه بر تن دشمن می انداخت تا جایی که صدام برای خلاصی از دستش جایزه یک میلیون دلاری تعیین کرد.
تنها چیزی که برای وی از آن همه افتخارآفرینیها باقی مانده یک آلبوم عکس و چند پرونده است که همگی برگی از تاریخ مقاومت مظلومانه این خاک هستند که کسی تا کنون به سراغشان نرفته است.
در جنگ های چریکی همراه شهیدچمران بود تا در غائله های کرمانشاه، ساوه، گنبد و نقده حضوری پر رنگ داشته باشد.
این چریک پیر در تاریخ 21 فروردین 1359 از سوی شهید چمران مامور به تشکیل سازمان بسیج ملی در منطقه غرب کشور می شود.
در حکمی که شهید چمران به صورت «محرمانه/ اقدام سریع» برای وی صادر کرد، آمده است:
«با توجه به تحریکات گوناگون داخلی و خارجی در غرب کشور و اقدامات خصمانه به منظور تنویر و تقویت افکار عمومی و آمادگی ملی و رزمی جهت هر گونه اقدامات و پیش بینی لازمه.
وجود سازمان بسیج ملی در این منطقه بیش از هر زمان دیگر احساس می گردد.
لذا به این وسیله به سرگرد ترابری محمد جواد موذن که شایستگی های خود را در سنگرهای گنبد، نقده و سنندج و اجرای آموزش پرسنل در مناطق مختلف را به اثبات رسانده ماموریت داده می شود که نسبت به تشکیل این امر مهم در منطقه غرب سریعا اقدام لازم معمول دارند. خواهشمندم دستورفرمایید کمال همکاری را با نامبرده بعمل آورند.
وزیر دفاع ملی دکتر مصطفی چمران»
پس از این نامه در حالی که موذن تازه وارد ستاد جنگ های نامنظم در کرمانشاه شده بود خبری حاکی از حمله همه جانبه عراق به ارتفاعات بازیدراز واصل شد و این حکایت را داشت که ارتفاعات سوق الجیشی بازیدراز در حال سقوط است.
در این رابطه موذن چنین می گوید: در آن زمان سرهنگ اتحادیه فرمانده پادگان ابوذر بود. وی از تمام نیروهای سپاه، ارتش و بسیج کمک خواسته بود تا بازیدراز از دست نرود. من آن زمان با حاج احمد آقا «احمد خمینی» تماس گرفتم و اجازه حضور در عملیات به توسط ایشان برای ما صادر شد.
وی ادامه می دهد: طبق گزارش های رسیده، آتش سنگین توپخانه لشکر صدامیان در منطقه قدرت تحرک را از بین برده بود برای همین هیچ کس نمی توانست وارد محل شود و خود را به پادگان ابوذر برساند. با تعدادی از همرزمان صحبت کردم و شرایط منطقه را برایشان توضیح دادم و از آنها خواستم هر کس طالب شهادت است با من همراه شود.
موذن می گوید: طبق گزارش هایی که به ما رسیده بود بچه هایی که در منطقه گیر افتاده بودند به شدت با چالش نبود آب رو به رو بودند برای همین باید هر چه زودتر کاری می کردیم. برای رسیدن به پادگان ابوذر راه مستقیمی وجود نداشت برای همین از منطقه «چوآر» که نزدیکی ایلام بود راه افتادیم و از پشت خود را به پادگان ابوذر رسانیدم. وقتی به پادگان ابوذر رسیدیم از سرهنگ اتحادیه درخواست 50 گالن 20 لیتری آب کردیم. با توجه به حساسیت موضوع از پایگاه های قصر شیرین، کرمانشاه و پاتاق به سرعت این تعداد دبه فراهم شد.
وی ادامه می دهد: دبه ها را به پشتمان بستیم و با تجهیزات راهی صخره 770 شدیم. دیده بان های عراقی به منطقه احاطه داشتند و جاسوس ها به سرعت اطلاع رسانی می کردند. وقتی به منطقه صخره 770 رسیدیم حجم عظیمی از آتش خمپاره در منطقه ریخته شد. با وجود تجربه بالایی که در مورد جنگ داشتم تا این حد حجم آتش را در یک جا ندیده بودم. در همان آتش بازی عراقی ها، برای اولین بار خمپاره های دودزا و سمی را دیدم که مورد استفاده قرار گرفت و همین باعث مسمومیت بسیاری از بچه ها شد.
این چریک کهنه کار خاطر نشان می کند: وقتی کار به اینجا رسید مجبور به افزایش سرعت شدیم برای همین فاصله کمی بین ما و نیروهای عراقی ایجاد شد تا جایی که در برخی از موارد درگیری تن به تن نیز شکل گرفت. در این درگیری ها پای من تیر خورد. یکی از دیدبان های دشمن که محل درگیری ما را گزارش داده بود باعث شد تا به شدت منطقه زیر آتش قرار بگیرد برای همین من برای در امان ماندن در یکی از شیارهای موجود در صخره ای پنهان شدن که در همانجا ترکشی به دستم خورد و موج انفجار باعث از بین رفتن دید از چشمانم شد.
وی می گوید: یک روز در همان شرایط باقی ماندم تا اینکه همرزمانمان که توانسته بودند به عقب برگردند برای نجات مجددا خود را به صخره 770 رساندند و اقدام به امداد رسانی به نیروها کردند. آنها با اسلحه های خود برای ما برانکارد درست کردند و آنهایی که هنوز جانی در بدن داشتند را به عقب برگرداندند.
درگیری به همینجا ختم نشد چرا که برای سر موذن جایزه یک میلیون دلاری تعیین شده بود. وقتی موذن را با هلیکوپتر به بیمارستان کرمانشاه رسانده بودند نیروهای نفوذی عراق به صورت شبانه به بیمارستان حمله می کنند تا کار را برای همیشه برای موذن تمام کنند. در درگیری که ایجاد می شود چند نیروی چریک ایرانی به شهادت می رسند اما موذن با همکاری رئیس بیمارستان در یک کانکس پنهان می شود و از مهلکه جان سالم به در می برد.
موذن چنین ادامه می دهد که: بعد از این ماجرا بنده را با ویلچر خدمت حضرت امام خمینی می برند. از آنجایی که روی ویلچر بودم چهار جوان تنومند من را بلند کردند و خدمت امام بردند. آنجا امام یک دستور و توصیه ای به من کردند و گفتند که «موذن هیچ گاه لباس رزمت که کفنت است را از تن بیرون نیاور».
در قسمت دوم این گزارش ماجرای درگیری موذن با بنی صدر و توطئه رئیس جمهور خائن برای دستگیری و زندانی شدن این چریک جان بر کف را خواهیم خواند و روزهای سختی که وی در این روزها سپری می کند را ورق خواهیم زد.