شهید ایرانی که در موصل دفن شده بود

شهید محمد قائدی پس از اسارت برای تخليه اطلاعاتی به زندان منتقل شده بود. اما از آنجايی كه مقاومت كرده بود و نتوانسته بودند از او اطلاعاتی به دست بياورند، ايشان را به شهادت رسانده و در وادی‌العقاب در كنار يك شهرك صنعتی كنار موصل به خاك می‌سپارند.
کد خبر: ۲۱۷۴۰۴
تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۷ - 13December 2016
شهید ایرانی که در موصل دفن شده بودبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهيد محمد قائدي بسيجي بود، بعدها به خاطر توانمندي‌هايش مسئول مخابرات گردان 422 الزهرا(س) لشكر 41 ثارالله (ع) شد؛ مسئولتي كه محمد در آخرين لحظات حياتش هم تنها به انجام بهتر وظيفه‌اش فكر مي‌كرد. محمد يك بسيجي بود، بسيجي‌اي كه جانباز شد، جانبازي كه در كربلاي4 در جزيره ام‌الرصاص مفقود‌الاثر شد و بعدها سر از زندان‌هاي موصل درآورد و در نهايت هم پيكرش بعد از 30 سال در قبرستان وادي‌العقاب تفحص شد. آنچه در پي مي‌آيد حكايتي است خواندني از زندگي تا شهادت محمد قائدي مفقود‌الاثر آزاده و شهيد از زبان برادرش بهرام قائدي.
 
اولين جانباز لامرد
 
خانواده ما يك خانواده انقلابي و مذهبي است كه از زمان‌هاي قديم با روحانيت و انقلاب ارتباط داشت و همراه شد. محمد سن و سالش از من بيشتر بود و دوران انقلاب بهتر و بيشتر مي‌توانست فعاليت كند. چنانكه همراه انقلابيون در جلسات و تظاهرات شركت مي‌كرد.  وقتي كه كتاب‌ها و دست‌نوشته‌هاي كتابخانه‌اش را كه خودش كتاب‌هايش را جمع‌آوري كرده بود، مرور مي‌كردم، متوجه مطالب مهمي شدم. محمد در ميان كتاب‌هاي درسي مدرسه‌اش نوشته بود مرگ بر شاه. آن زمان سن و سالي نداشت و نوجوان بود.  اين نوشته‌ها مربوط به قبل از پيروزي انقلاب اسلامي مي‌شد كه نشان‌دهنده عمق نگاه اسلامي و مذهبي برادرم در آن دوران بود.
ما سه برادر و چهار خواهر بوديم. داداش محمدم اولين جانباز لامرد استان فارس است كه در گروه چريكي شهيد چمران فعاليت مي‌كرد.
 
جنگ‌جنگ تا پيروزي
 
خانواده ما با رفتن برادرم به جنگ مخالفتي نداشتند، اما شرايط سني ايشان و تحصيل در مواردي مادرم را نگران مي‌‌كرد. وقتي خانواده مي‌گفت به تحصيلت ادامه بده محمد مي‌گفت، جنگ‌جنگ تا پيروزي. حتي دايي‌هايم سال 1360 كه در كويت بودند برايش ويزاي اقامت كويت فرستادند تا با اين كارها او را از فضاي جبهه و جهاد دور كنند.

اما محمد مي‌گفت تا جنگ و جبهه است من جايي نمي‌روم. يكي از بهترين شاخصه‌هاي اخلاقي برادرم، انس با قرآن بود. محمد خيلي به قرآن علاقه داشت.  محمد روي ولايت فقيه و حجاب بسيار تأكيد داشت. حضورش در جبهه‌هاي حق عليه باطل او را از درس و دانش جدا نكرد. محمد در جبهه هم ادامه تحصيل داد و تا سوم دبيرستان خواند. بسيار اهل مطالعه بود.
 
همرزم حاج‌قاسم
 
برادرم مسئول مخابرات گردان 422 الزهرا (س) لشكر 41 ثارالله به فرماندهي حاج قاسم سليماني بود و به مدت 45 ماه در جبهه حضور داشت.  در اين مدت چهار بار مجروح و به افتخار جانبازي نائل شد. شديدترين مجروحيت محمد در عمليات والفجر 8 بود كه شيميايي شد. براي درمان ابتدا به تهران و سپس به شيراز منتقل شد. چشمانش به خوبي نمي‌ديد. يادم است عينك سياهي زده بود و مي‌گفت «نور چشمانم را اذيت مي‌كند» اما باز هم راهي ميدان نبرد شد. محمد خيلي با ما فرق داشت. در نهايت برادرم در روند اجراي عمليات كربلاي4 در جزيره ام‌الرصاص در تاريخ 4 دي ماه 1365 مفقودالاثر شد. بعد از 30 سال گمنامي در قبرستان وادي‌العقاب موصل تفحص و از طريق آزمايش DNA شناسايي شد.
 
حديث كسايي كه تمام نشد
 
نبودن‌هاي 30 ساله بهترين برادر و دوستم محمد برايم سخت بود. 30 سال چشم‌انتظاري خانواده از فرزند، گفتني نيست و شايد تلخي و دلتنگي‌اش در باور كسي نگنجد. اما در اين مدت با عكس‌هاي برادرم در دست، شهر به شهر و منزل به منزل به دنبالش مي‌گشتيم. وقتي خبر آزادي اسرا مي‌آمد، مي‌رفتيم تا شايد آزاده‌ها خبري از برادرم داشته باشند. هر جاي ممكن پيگيري مي‌كرديم؛ هلال احمر، معراج شهدا، هر جايي كه به ذهنمان مي‌رسيد. بعد از شناسايي محمد مادرم مي‌گفت: اين اواخر خيلي دلتنگ محمد شدم. نذر كردم 40 روز حديث كسا بخوانم. روز سي‌و دوم بود كه خبر تفحص و شناسايي محمدم را برايم آوردند. در نهايت بعد از 30 سال پيكر برادرم را برايمان آوردند. اما ما بيشتر احتمال اسارت ايشان را مي‌داديم.
 
اسارت يا شهادت
 
وقتي بستگان ما در شارجه اخبار مربوط به اسراي ايراني جنگ تحميلي را مشاهده مي‌كنند، محمد را در حالي كه دستانش از پشت بسته شده و پاي چپش مجروح بوده و نمي‌توانسته به درستي راه برود، مي‌بينند و مي‌گويند محمد قائدي است. آنها به ما اطلاع مي‌دهند. همان ايام بود كه روزنامه «رأي العالم» كويت وقتي عكس‌هاي اسراي ايراني را منتشر كرده بود، تصوير محمد هم در ميان اسرا ديده مي‌شد. ما اين اطلاعات را به سپاه گفتيم و احتمال اسارت ايشان بيشتر از شهادتشان براي ما مشخص شد.
 
مفقود ام‌الرصاص، اسير موصل
 
همرزمش مي‌گفت: محمد قائدي مي‌توانست خودش به خط نرود و معاونش را اعزام كند اما با اينكه فرمانده بود و مسئوليت مهمي هم داشت، خودش رفت. داوطلبانه رفت و تا لحظه آخر هم مقاومت كرد. احتمالاً برادرم توسط ستون پنجم شناسايي شده بود و بعد از مجروحيت به اسارت دشمن درآمده و براي تخليه اطلاعاتي به زندان منتقل شده بود. اما از آنجايي كه مقاومت كرده بود و نتوانسته بودند از او اطلاعاتي به دست بياورند، ايشان را به شهادت رسانده و در وادي‌العقاب در كنار يك شهرك صنعتي كنار موصل به خاك مي‌سپارند. شهيد محمد قائدي را مي‌توان يك بسيجي، جانباز، آزاده و شهيد ناميد. براي ما غريب قبرستان وادي‌العقاب بوي آشنايي داشت.

منبع: روزنامه جوان
نظر شما
پربیننده ها