به گزارش دفاع پرس از کرمان، شهیدمحمدحسین مختاری در 5 دی ماه 1347 در شهر سیرجان به دنیا آمد.
محمد حسین سالهای کودکی را در دامان پر مهر پدر ومادری مهربان و با صفا در سایه معنویت و در فضایی سرشار از نورانیت قرآن و اهل بیت سپری کرد.
سالهای دبستان و راهنمایی را در مدارس زادگاهش سیرجان با علاقه و تلاش غیر قابل وصفی گذراند، به گونه ای که همواره بعنوان دانش آموز ممتاز با دریافت جوایز مطرح بود.
محمد حسين در دوران انقلاب با اين كه 11 سال بيشتر نداشت ، در صحنه هاي انقلاب شركت مي كرد و در بسياري از موارد مشوق خانواده و دوستان براي حضور در جلسات و اعتراضات برضد رژيم پهلوي بود.
بعد از پایان دوره راهنمایی برای ادامه تحصیل به قم عزیمت کرد. روحانی با هوش و خوش ذوق و دارای استعداد بالایی بود و در مباحثه ها خیلی مسلط بحث می کرد و وقت زیادی برای مطالعه می گذاشت و از همه مهمتر دارای حسن خلق عجیبی بود.
چون شرکت در جهاد و دفاع مقدس را وظیفه خود می دانست ، بارها به بسیج مراجعه کرد ، ولی چون سنّ او اقتضا نمی کرد ، پذیرفته نشد.
پس از چندی انتظار و تلاش برای اعزام به جبهه ، موفق شد در عملیات بزرگ والفجر هشت که منجر به فتح شهر فاو شد شرکت نماید.
سپس به قم برگشت و در مدرسه علمیه امام صادق (ع) مشغول درس و بحث و تهذیب نفس شده ، تا اینکه دوباره صلای رزم از رزمگاه عشق وآهنگ عملیاتی دیگر به گوش می رسید. او نیز بلافاصله به جبهه شتافت و در عملیات حماسه ساز کربلای یک بعنوان بی سیم چی گردان کربلا حضور یافت .
با شروع زمزمه عملیات کربلای چهار، دیگر بار این شهید عزیز عزم رزم را جزم کرد و خود را به منطقه منطقه ام الرصاص رسانید تا به خیل عظیم مشتاقان شهادت بپیوندد.
این بار سینه مجروح و دل پردردش در پی مرهمی بود و می خواست خون سرخش را در رگهای خشکیده اجتماع جاری سازد. در آن شب سرد زمستان، اروند را شکافت و جزیرة ام الرصاص میدان سرنوشت شد. قلب سپاه کفر را نشانه رفت که ناگهان خط شکنان خطّه نور خود را در محاصره دشمن دیدند.
عروج محمد حسین در چهارم دیماه 1365 رقم خورد و پیکر پاکش بعد از 9 سال انتظار به پدر و مادر رنج دیده اش برگشت و در گلزار شهدای سیرجان دفن گردید.
خاطراتی دربارۀ شهيد
علاقه محمدحسین به حضرت امام خیلی زیاد بود . می شود گفت واقعاً عاشق امام بود. عاشق اینکه برود جماران و امام را زیارت کند. در وصیتنامه اش نوشت: ای امام تو تنها گوهری بودی که در این قرن درخشیدی و نورافشانی کردی و جهان اسلام را نوردادی و دلها را تسلی.
دنیا و مادیات در نظر او جایگاهی نداشت . اهل ذکر بود و به دعا و مناجات قبلی اهمیت می داد. به زیارت عاشورا خیلی علاقه مند بود. اعتقاد عجیبی به نماز اول وقت وجماعت داشت .
راوی: همرزم شهید
بعد از رفتن محمدحسین به جبهه به مدرسه امام صادق (ع) رفتم . وقتی خدمت رئیس مدرسه رسیدم ، ایشان با خواهش و تمنا از من خواست هر طور شده مانع رفتن محمدحسین به جبهه شوم و اگر امکان داشته باشد ایشان را برگردانم . علت را جویا شدم ، گفت : محمد حسین طلبه آینده داری است ، اطمینان دارم که آینده ای بسیار پربار و درخشان دارد ، اگر درس را ادامه دهد.
مدتی قبل از عملیات والفجر هشت ، در منطقه جفیر، تعدادی از گردانهای لشکر از جمله گردانی که محمدحسین در آن بود مستقر شدند. بعد از مدتی محمدحسین را می دیدم ، خیلی خوشحال بودم . یک وقت از او سئوال کردم که نام فرمانده شما چیست ؟ جوابی نداد . گفتم : چه آموزش هایی دیده اید؟ در گردان چکار می کنی ؟ اینجا برای چه آمده اید ؟ هر چه سئوال کردم ، جوابی نداد . ناراحت شدم ، گفت : این سئوالات از اسرار نظامی می باشد از من سئوال نکن که جوابت را نمی دهم .
نماز می خواند و گریه می کرد، نمازش که تمام شد ، رفتم کنارش و گفتم : چقدر گریه می کنی ؟ بس است دیگر. دوباره اشک از چشم هایش جاری شد و گفت : کاش خبر داشتی توی جبهه ها چه خبر است . و بچه ها چه طوری می جنگند. آن وقت ما راحت اینجا نمی نشستیم . اشک مجالش نداد که ادامۀ حرفش را بزند.
راوی: برادر شهید
رفتارش در منزل خیلی خوب بود . صبور و خوش اخلاق در برخورد با من و پدرش و بچه ها بود . واقعاً حوصله به خرج می داد. خیلی مقید بود که در هر کاری رضایت من و پدرش را جلب کند.
هر کس یک بار با او برخورد می کرد ، شیفته اش می شد. همیشه چهره اش متبسّم بود. به ندرت کسی عصبانیت ایشان را می دید رفتارش گرم و صمیمی بود.
خیلی مقید به صله ارحام بود . سعی می کرد همیشه به نزدیکان سربزند و از حالشان باخبر باشد.