به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، شهيد سعيد مسلمي يكي از پنج شهيد مدافع حرم شهر اراك است كه در دفاع از حرم حضرت زينب (س) به شهادت رسيد. سعيد از جوانان دهه هفتادي بود كه قهرماني و بزرگمردياش زبانزد مردم شهرشان بود. وقتي با مادر شهيد صحبت ميكردم، به رغم دلتنگيها، از اينكه پسر جوانش فدايي بانوي مقاومت شده و نزد حضرت زينب(س) سربلند است، افتخار ميكرد. خواهر شهيد نيز از زخم زبان نااهلان گله داشت و تكيه كلامش اين بود كه بايد شهيد را درست شناخت و درست به جامعه معرفي كرد، چراكه آنها آشنايان آسمان و غريبان روي زمين هستند. آنچه ميخوانيد حاصل همكلامي ما با مادر، خواهر و يكي از شاگردان شهيد مدافع حرم سعيد مسلمي است كه از نظرتان ميگذرد.
مادر شهيد
حاج خانم! چند فرزند داريد؟ سعيد چندمين فرزند شما بود؟
من شش فرزند دارم كه پسرم سعيد متولد سال 70 و آخرين فرزندم بود. از كودكي خيلي بچه آرام، صبور، با محبت و قانعي بود. بسيار با ايمان بود و نمازش را اول وقت ميخواند. هميشه با وضو بود. به من و پدرش بسيار احترام ميگذاشت با اينكه آخرين فرزندم بود ولي از همه فرزندانم بزرگتر بود. يعني كارهايي ميكرد كه از سنش بيشتر بود.
غالباً مادرها به فرزند آخرشان احساس دلبستگي بيشتري دارند. با اين وجود چطور حاضر شديد به سوريه اعزام شود؟
اگر سعيد امسال به سوريه نميرفت، سالهاي ديگر ميرفت. در وصيتنامهاش نوشت، من با اراده خودم و داوطلبانه به سوريه رفتم. ولي اگر شهيد شدم بدانيد اين راه را خودم انتخاب كردم. راه خدا را رفتم و ناراحت نشويد. به من گفت، مامان جان من به سوريه ميروم. شما چند پسر ديگر داري اگر شهيد شدم در سراي آخرت شفيع شما هستم. گفت مامان تا روزي كه خداوند در تقديرم نوشته همان قدر عمرم است پس چه خوب كه با احترام و با شهادت از دنيا بروم. اگر پايان عمرم در دفاع از حريم اهل بيت شهيد نشوم اينجا در خيابان ميميرم يا درخانه از دنيا ميروم. پس بدان اگر خدا لايق دانست شهيد شدم ناراحت نشو و ناراحتيات به خاطر حضرت زينب(س)، امام حسين(ع) و حضرت علي اصغر(ع) باشد و از خدا بخواه هر چه صلاح است همان شود.
چطور اعزام شد و چگونه با خبر شهادتش روبهرو شديد؟
كارهاي اعزامش را از قبل كرده بود. يك روز زنگ زدم كه سعيد جان كجايي؟ گفت، من ميروم پادگان و از آنجا به كمك حضرت زينب(س) ميروم. فردايش ساعت دو به من زنگ زد و خداحافظي كرد. تا يك ماه به من زنگ نزد. بعد از 50- 40 روز كه رفته بود از سپاه آمدند گفتند آقا سعيد در يكي از روستاهاي حلب محاصره شده است. ان شاءالله آزاد ميشود. من سه ماه چشم به راه بودم. مدام ذكر ميگفتم و متوسل ميشدم كه بعد از سه ماه گفتند آقا سعيد را در بيابانهاي حلب پيدا كردند كه به همراه تعداد ديگري از همر زمانش شهيد شدهاند. شهيد زهره وند و آقا سعيد در يك روز به شهادت رسيدند. خيلي از همرزمانش ميگفتند آن روز آقا سعيد جان ما را نجات داد.
با دلتنگي مادرانهتان چه ميكنيد؟
يك مادر خيلي نگران بچهاش ميشود. ولي خدا را شاكرم كه شهادت قسمت پسرم شد. من هم مادرم و خيلي دلتنگ پسرم ميشوم اما راضيام كه پسرم در راه دفاع از حرم اهل بيت به شهادت رسيد. اينكه ميگويند خوبان ميروند، درست است. پسرم با آنكه فرزند كوچكم بود اما راه راست را به ما نشان ميداد. سعيد براي دفاع از حضرت زينب(س) به سوريه رفت و فرداي قيامت پيش امام حسين(ع) سربلند هستم. خدا را شكر ميكنم.
زهرا مسلمي خواهر شهيد
شما خواهر بزرگتر شهيد بوديد. به عنوان يك خواهر بزرگتر آقا سعيد ته تغاري خانوادهتان را چطور تعريف ميكنيد؟
برادرم متولد 19 فروردين 1370 بود و 9 آبان 1394 به شهادت رسيد. من دو خواهر و چهار برادر داشتم كه آقا سعيد فرزند آخرخانواده بود. من از برادرم 12 سال بزرگترم. كودكي مان در روستا گذشت. آقا سعيد اراك به دنيا آمد و در اراك بزرگ شد. از ابتدا به دنبال ورزش و تهذيب نفس رفت. بعدها عضو سپاه پاسداران شد و براي دفاع از اسلام مرز نميشناخت. ميگفت هر سرزمين اسلامي كه احتياج به دفاع دارد من عازم ميشوم و اگر مسلماني صداي مظلومي را در عالم بشنود و به دفاع برنخيزد بويي از مسلماني نبرده است. برادرم روحيه ظلم ستيزي داشت. هميشه صبور بود. لبخند به لب داشت و در كارهاي خانه به مادرم كمك ميكرد. باشگاه ورزشي داشت و مربي كاراته بود. بچهها و جوانها را از كوچه پس كوچهها جمع ميكرد و به سمت ورزش سوق ميداد.
برادرتان چه تاريخي به سوريه اعزام شد؟
سعيد 15 مهر94 اعزام شد اما نامهاي بعدا از سپاه براي ما آوردند كه فروردين براي رفتن به سوريه تقاضا داده بود و بالاخره مهر ماه براي اولين بار به سوريه رفت و آبان ماه هم در شمال حلب به شهادت رسيد. ما ميگفتيم نرو، بابا مامان ناراحتند اما ميگفت، من براي دفاع از اسلام ميروم. يك روز تلويزيون دختر كوچك سوري را نشان ميداد كه مجروح بود. سعيد گفت اگر اين بلا را سر كودكان شما بياورند چه ميكنيد؟ من 12 سال از برادرم بزرگترم اما او بزرگي خاصي داشت. اخلاقش از كودكي با ما فرق ميكرد. هميشه با وضو بود. سه برادر ديگرم هم اهل تقوا هستند. پدرم با كارگري و نان حلال فرزندانش را بزرگ كرد. كشاورز بود و الان كارگر محيطزيست است. با رزق حلال ايشان و تربيت صحيح مادرمان، سعيد به مقام شهادت رسيد.
در صحبتهايتان به ورزشكار بودن برادرتان اشاره كرديد. در اين مورد بيشتر توضيح دهيد.
سعيد مربي كيوكوشينگ كاراته بود. در مسابقات استاني رتبه داشت. يك بار مادرمان به او گفت: سعيد چند سال است كه كاراته كار ميكني و مربي هستي، پس چرا پول جمع نميكني؟ در جواب گفت: مامان همين كه بچهها را از كوچه خيابان جمع كنم و به سمت ورزش بياورم خيلي ثواب دارد. بعد از شهادتش شاگردانش به منزل پدرم ميآمدند و ميگفتند آقا سعيد شهريه ما را جمع ميكرد و براي بچههاي بيبضاعت لباس ميخريد. برادرم دو باشگاه ورزشي داشت. شاگردان زيادي هم تحت نظر داشت. از 18 سالگي در مسابقات كاراته مقام آورده بود و در وصيتنامهاش نوشته بود؛ ورزش را براي اسلام انجام دهيد. روزي ميرسد كه به ورزشكاران احتياج پيدا ميشود.
آخرين ديدارش با خانواده چگونه گذشت؟
روزي كه ميخواست برود، ما خيلي گريه ميكرديم ولي سعيد خيلي خوشحال بود. انگار ميخواست بال در بياورد. وقتي از كوچه رد ميشد بر ميگشت عقب را نگاه ميكرد و لبخند ميزد. شوق رفتن داشت. انگار فرشتهها او را ميبردند. همان لحظه كه سعيد رفته بود، به مادرم الهام شده بود پسرش ديگر بر نميگردد. هميشه گريه ميكرد. از زماني كه برادرم به سوريه رفت ديگر از او خبري نداشتيم. 9 آبان كه شهيد شد، خانواده سه ماه از سرنوشتش بيخبر بودند. شب و روز نداشتيم تا اينكه 18 بهمن خبر دادند سعيد شهيد شده است. 19 بهمن پيكرش را به اراك آوردند و در گلزار شهداي اراك آرام گرفت.
از نحوه شهادت آقا سعيد اطلاع داريد؟
سعيد تيربارچي بود. شهيد زهره وند كه همشهريمان بود همزمان با برادرم به شهادت رسيد. سعيد چون تيربارچي بود نميتوانستند او را بزنند. همرزمانش ميگفتند تك تيراندازها تند و تند به طرفش شليك ميكردند. فرماندهشان تعريف ميكرد ظهر كه عمليات شروع شد، تا شب وهابيها به طرف ما خمپاره شليك ميكردند. موقع اذان كه شد سعيد گفت حاجي بيا نمازمان را نوبتي بخوانيم. فرماندهشان ميگفت به خودمان گفتيم اين جوان 24 ساله وسط آتش جنگ فكر نماز است. آخر آتش زياد بود. نماز را نوبتي خوانديم. فرماندهاش ميگفت از نحوه دقيق شهادت برادرم اطلاع نداريم اما همرزمش ميگفت سعيد 200 متر از ما جلوتر بود. همان جا به شهادت رسيد و پيكرش مدتي در منطقه ماند و بعد از آزادسازي آن منطقه پيكرش را براي ما آوردند. سعيد كه شهيد شد ما سه ماه خبري از او نداشتيم. يك شب خواب ديدم جمعيت زيادي به سمت بهشت زهرا ميروند. سعيد روي دوش جمعيت بود. تيشرت مشكي تنش بود و يا زهرا روي آن نوشته شده بود. به من گفت به خدا من ميآيم و با وعدهاي كه در خواب به من داده بود بعد از سه ماه پيكرش برگشت.
پاسخ تان به كساني كه به خانواده شهداي مدافع حرم طعنه ميزنند چيست؟
كساني كه آرزو دارند كاش زمان عاشورا بودند الان زمان عمل است و شيعه و پيرو امام حسين(ع) با دفاع از حرم حضرت زينب(س) و حريم اهل بيت (ع) مشخص ميشود. خيلي دردناك است يكسري افراد ناآگاه حرفهاي عجيبي را در خصوص اين شهدا ميزنند. وقتي پيكر برادر شهيدم را آوردند ميگفتند چند قطعه استخوان برايشان آوردند، پس از گذشت قرنها از تاريخ عاشورا اگر مسلماني ياور امام حسين(ع) شود حقش اين نيست كه زخم زبان بشنود.
به كساني كه به مدافعان حرم و خانوادههاي شهداي مدافع حرم طعنه ميزنند كه براي پول به سوريه ميروند ميگويم پول در قبال جان ارزشي ندارد. برادرم 24 سال سن داشت. پنج سال بود كه لباس پاسداري انقلاب اسلامي را به تن كرده بود. مادرم براي آخرين پسرش آرزوها داشت. ميخواست او را داماد كند. سعيد داشت راضي ميشد كه ازدواج كند. برادرم حتي حقوقي كه از سپاه ميگرفت براي خودش خرج نميكرد. از نظر مالي وضعش بد نبود. حتي در وصيتنامهاش قيد كرده حقوقش را به بچههاي كم درآمد و براي باشگاه ورزشي و ايام فاطميه نذري بدهيم. ولي برخي طعنه ميزنند كه چيزي به آنها دادند كه ميروند! اصلا ميلياردها تومان بدهند، كل جهان را بدهند فكر نكنم راضي باشيم يك تار موي عزيز ما كم شود. ولي آنهايي كه ايمانشان كم است طعنه ميزنند. به كساني كه طعنه ميزنند مدافعان حرم براي پول ميروند ميگويم ميتوانند خودشان بروند. اگر عشق و ارادت به اهل بيت پيامبر(ص) نبود ما طاقت داغ عزيزانمان را نميآورديم. الان هر روز مادرم به مزار پسرش ميرود و اگر روزي يك يا دو بار به مزار برادرم نرود آرام نميگيرد.
سيد يوسف حسيني يكي از شاگردان شهيد
شيفته اخلاق استاد بوديم
شهيد سعيد مسلمي دوست و استادم در رشته كيوكوشينگ كاراته بود. از سال 91 به باشگاه آقا سعيد ميرفتم. تأثير اخلاقي كه اين شهيد روي جوانها ميگذاشت خيلي زياد بود. اخلاقش خيلي خوب بود. به ما سفارش ميكرد به پدر و مادرمان احترام بگذاريم. سعي ميكرد همه را به گفتار خوب راهنمايي كند. شهيد مسلمي خرج بيبضاعتها را ميداد. جوانها را به ورزش جذب ميكرد و بچهها و جوانها را با هزينه خودش بيرون ميبرد. با بچهها دوست بود. همه شاگردانش شيفته اخلاقش شده بودند. حتي با بچههاي كوچك در پارك فوتبال ميكرد. آقا سعيد پيش از آنكه استاد كاراته باشد مربي اخلاق بود. بعد از شهادتش جوانان زيادي براي رفتن به سوريه داوطلب شدند و همه تصميم گرفتند راه او را ادامه دهند. حرف آقا سعيد اين بود كه حضرت زينب(س) يك بار به اسارت رفت و ديگر نبايد به اسارت برود. من هم دوست دارم و بايد براي دفاع از حرم بيبي بروم. الان جوانان زيادي به مزارش ميروند و با شهيد درد دل ميكنند. دوست داريم راهش را ادامه دهيم. خوب يادم است يك شب قبل از اينكه اعزام شود همه بچهها را جمع و خداحافظي كرد.
منبع : روزنامه جوان