یادی از شهدای اقلیت البرز به مناسبت کریسمس؛

روایتی از دلاوری‌های آزاده جانباز شهید «لنارد خاریاد»

شهید خاریاد قبل از شهادت چند آرزو داشت؛ اولین آرزویش این بود که ایران همیشه آزاد و پر غرور باقی بماند. دومین آرزویش این بود که مادر را همیشه سالم و سلامت ببیند و در آخر عاقبت به خیری فرزندانش برایش مهم بود. بعد از تحقق اين آرزوها دیگر خواسته‌ای از خداوند نداشت و دقیقا‌ قبل از شهادتش همه آرزوهايش به وقوع پيوستند.
کد خبر: ۲۱۹۶۲۲
تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۳۹۵ - ۰۱:۰۰ - 31December 2016

به گزارش دفاع پرس از البرز، شهید لنارد خاریاد در «سومار»، یکی از شهرهای شهرستان قصر شیرین در استان کرمانشاه، شهری مرزی در میان دره های بلند، خدمت مقدس سربازی خود را شروع کرد. این شهر در مرز ایران و عراق واقع شده و فاصله آن با شهر «مندلی» عراق  15 کیلومتر است و یکی از نزدیک­ترین مناطق ایران به بغداد می باشد.

سومار در زمان جنگ ایران و عراق به تصرف نیروهای عراقی درآمد. از جمله عملیات جنگی انجام شده در این منطقه، عملیات «مطلع الفجر» بود که لنارد هم در آن شركت داشت.

در شهریور ماه سال 1365 شروع به گذراندن دوران آموزشی و کلاس های آموزشی در تهران نمود و پس از آن به منطقه ي سومار اعزام شد و در لشکر 58 «ذوالفقار» به خدمت پرداخت.

در اول دی ماه 1365 زمانی که شهید در تهران مشغول سپری کردن دوران آموزشی خود بود، خبر بمباران 17 منطقه ي کرمانشاه را دادند و از آنجایی که خانواده ي ایشان در کرمانشاه اقامت داشتند شهید دچار تشویش و آشوب بدی شد. بعد از 10 روز پدر شهید به تهران آمدند و خبر سلامتی خانواده را به ایشان دادند که باعث دلگرمی و آرامش خاطر ایشان شد. 

روایتی از شجاعت های آزاده جانباز شهید «لنارد خاریاد» 

در تاریخ 23 دی ماه 65، سي نفر برای قرارگاه تاکتیکی انتخاب شدند که شهید خاریاد هم جزو این افراد بود. دشمن بمباران­های خود را بالاخص در كرمانشاه شدت بخشيده بود و لنارد دائما دلهره و نگرانی خانواده­ي عزیزش را داشت. در اواخر دی ماه بود که لنارد باید براي دفاع و مقابله در برابر دشمن به خط مقدم اعزام مي شد. ایشان برای آخرین بار نامه خداحافظی خود را نوشت و به منطقه اعزام شد. با شجاعت تمام به سنگرهای عراقی نفوذ می کرد و از وطن و حیثیت خود دفاع می کرد و در این مدت تنها سنگ صبور و دلخوشی او، نوشتن خاطرات روزانه اش بود که جان و قلب وی را تسلی می­ داد.

شهید لنارد خاریاد در حدود 2 سال در اردوگاه های عراق دوران اسارت را گذراند و در سال 69 به میهن بازگشت. پس از ازدواج به علت شکنجه های دوران اسارت، ‌دچار ضعف و بیماری شده بود که در آخر هم در اسفند ماه 93 به همين دليل جام شهادت را نوشيد. در زمان جنگ حضوري فعال در جبهه ها داشت. شجاعت، رشادت، صبر و استقامت مثال زدنی لنارد باعث شد تا نام و خاطره ي این شهید بزرگوار به عنوان یکی از اعضاي جامعه ي اقلیت های دینی که حس وطن دوستی در ایشان  مثال زدنی است، یکی از برگ های طلایی و زرین دوران دفاع مقدس باشد.

دوران کودکی

شهید لنارد خاریاد در خانواده ای پنج نفره در سال 1342 در شهر کرمانشاه به دنیا آمد. در آنجا ساکن بودند تا اینکه به دلیل جنگ خانواده به شهر کرج کوچ نمودند. اما تمام دوران کودکی و دوران نوجوانی­اش را در این شهر گذراند و شخصیت اصلی­اش در این شهر شکل گرفت. ایشان در آنجا به همراه برادرش در دشت و کوه های کرمانشاه رشد پیدا کرد و تحصيل نمود و همیشه فرزندی سربراه، آرام و مطیع خانواده بود.

دیده بان ارشد

لنارد در کل مراحل حضورش در منطقه، جسور و شجاع بود و دست به رشادت های زیادی مي زد که زبانزد همه در منطقه بود. خاطره­اي از ايشان به يادگار مانده كه چنين است:

 درگیری و تبادل آتشی بین نیروهای ایرانی و عراقی رخ می دهد. شرایط سختی برای نیروهای ایرانی به وجود آمده. ‌شهید تصمیمش را می گیرد. تفنگ را روی شانه هایش گذاشته و شروع به پیشروی می کند، جلو می رود و شروع به برهم زدن خط دشمن می کند تا جایی که بسیاری از همرزمانش به شهادت می رسند. اما ایشان با استواری ادامه می دهد اما تیرهایش تمام می شود و تنها یک تیر برایش باقی می ماند که از آن به عنوان تیر آخر زندگی خود یاد می کرد و تصمیم داشت خود را خلاص کند تا به دست دشمن اسیر نشود. اما در همین لحظه همرزمش تیر می خورد و زخمی می شود و از او می­خواهد از فشنگ های او استفاده کند و ادامه دهد و موفق می شوند آن شب عملیات را با موفقیت به پایان برسانند و پس از آن روی آن فشنگ آخر به یادگار جمله ي «خداحافظ زندگی، در لحظه  ي آخر» را حک می کند. ایشان جزو دیده بان های ارشد در خط زنی منطقه بودند که یادگار از آن روزها ترکشی در دست چپش به جای مانده بود.

فصل اسارت

رزمندگان هنوز در غرب کشور با بعثی ها در جدال و نبرد بودند تا اینکه در عملیاتی توانستند منطقه ي سومار را آزاد کرده و پیروز شوند و پس از بازگشت برای این پیروزی جشنی را برپا کردند. اما همان شب عراقی ها که عملیات را تمام شده می دیدند و با شکست مواجه شده بودند،‌ حمله کردندد و تعداد زیادی از رزمندگان را به اسارت گرفتند.  شهید در خاطراتش عنوان کرده است سرباز عراقی که وی را به اسارت گرفته بود هم جزو اقلیت های مذهبی بود و پس از متوجه شدن که لنارد نیز از اقلیت هاست به طور پنهانی به وی قند می­دهد تا شهید بتواند فشار خون خود را کمی بهبود بخشد. همرزمانش در سال 67 اسیر می شوند و جزو آخرین دسته ي اسرا بودند که به طرز وحشتناکي به دست عراقی ها شکنجه می شدند. شهید برای حفاظت از اسلحه ي خود که حکم حیثیت و ناموس داشت ، ‌در زمان اسیر شدن تفنگ خود را چال می کند که بعدها عنوان می کرد اگر الان در آن منطقه بروند قادر خواهند بود اسلحه را پیدا کنند.

روایتی از شجاعت های آزاده جانباز شهید «لنارد خاریاد» 

روزهای بی خبری

خانواده ي شهید خاریاد تقریبا حدود 2 سال از وضعیت فرزندشان هيچ اطلاعي نداشتند. در این مدت نه پیامی و نه خبری از وضعیت لنارد می آمد. هر روز اسامی شهدا را  کنترل می کردند تا ببینند خبری از لنارد می شود یا نه ولی هیچ خبری نبود. احساس سختی است بی اطلاعی مادر از فرزند. در این 2 سال هزار بار پیرتر و شکسته تر می شود و اعلام کرده بودند که ایشان مفقود الاثر هستند. روزها پشت هم به سختی و به کندی مي­گذشت. ماه ها از بنیاد به خانه پدری ایشان مراجعه می­کردند و از ایشان به عنوان شهید نام می ردند تا اینکه در شهریور ماه سال 69 ایشان به آغوش گرم خانواده بازگشت. 

رهایی از اسارت یا رهایی از بند دنیا

شهید خاریاد نزدیک دو سال در عراق اسیر ماند و در تاریخ 11/6/69 به کشور بازگشت. برای خانواده روز بازگشت عزیزشان به کشور روز عجیبی بود. بعد از سال ها دیدن چهره ي لاغر، ‌ضعیف و تکیده ي فرزند حس و حال عجیبي را به هر پدر و مادری می دهد. مادر شهید خاریاد هم طاقت دیدن جگرگوشهاش را پس از این همه سال نداشت و از حال رفت. برادر او تا مدت زیادی فقط می گریست. فشار دوران اسارت و مجروحیت هایی که در بدن شهید خاریاد به جاي مانده بود او را بسیار ضعیف کرده بود. در روزهای بعد از آزادی حال و روز خوبی نداشت. گاهی احساس اختلال در بینایی داشت و دنیا برایش تار می شد.

شهید خاریاد قبل از شهادت چند آرزو داشت: 

اولین آرزویش این بود که ایران همیشه آزاد و پر غرور باقی بماند. دومین آرزویش این بود که مادر را همیشه سالم و سلامت ببیند و در آخر عاقبت به ­خیری فرزندانش برایش مهم بود. بعد از تحقق اين آرزوها دیگر خواسته ای از خداوند نداشت و دقیقا‌قبل از شهادتش آرزوهايش به وقوع پيوستند.

انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها