عملیات کربلای 5 از زبان فرمانده گردان امام سجاد (ع)

وقتی صحبت از عملیات و نزدیک بودن زمان آن به میان آمد، کسانی که ساک‌ها را برای رفتن به مرخصی بسته بودند، برگه‌های مرخصی را در آوردند و پاره کردند و گفتند ما مرخصی نمی‌رویم.
کد خبر: ۲۲۰۷۶۵
تاریخ انتشار: ۰۱ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۰ - 20January 2017

حاج محمد کیانی (جمعلی) از پیشکسوتان و فرماندهان جنگ تحمیلی همزمان با سالروز عملیات کربلای 5 در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع پرس به روایت این عملیات پرداخت، که در ذیل این روایت را می خوانیم.

گردان امام سجــاد تیپ 44 قمربنی هاشم (ع) اولین عملیاتش والفجر 8 بود و سابقه ی خوبی از خود به جا گذاشت و خوب شکل گرفت . کادر ثابت قوی و پرتوانی سازماندهی کرده بود . به خاطر این که گردان ضد زره بود و پاتک ها را خوب جواب داده بود در کربلای 4 هم در احتیاط نگه داشته شــد . در منطقه ی عملیاتی هم وارد شد ولی وارد عمل نشد .

در 18 روز فاصله بین عملیات‌های کربلای 4 و 5 ســه جلسه در قرارگاه خاتم الانبیا در پادگان گلف اهواز گذاشته شد که بنده نیز به عنوان فرمانده گردان شرکت کردم. اولین جلسه با حضور حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی فرمانده قرارگاه در گلف و تمام فرمانده گردان هــا و گروهان ها برگزار شد. آقای هاشمی صحبت کرد و گزارش داد که خدمت امام رسیدیم و حوادث را شرح دادیم. امــــــــام فرمود: « مگر فراموش کرده اید که برای تکلیف می جنگید. » و مروری بر جنگ های صدر اسلام کرد که در آن زمان هم، هم شکست بود و هم پیروزی و خواست که نگران نباشیم. در این جلسه قرار شد یک سوم از نیروها به مرخصی بروند و بقیه بمانند. مــا پس از بازگشت از این جلسه یک گروهان از هر گردان را مرخصی دادیم و دو گروهان را نگه داشتیم اما روحیه ی گروهان های باقی مانده پایین بود و هر روز برای مرخصی فشار می آوردند تا این که خبر اعزام نیروی جدید رسید و من در صبحگاه از نیروها خواستم که بمانند و در عملیاتی که در پیش است شرکت کنند.

وقتی صحبت از عملیات و نزدیک بودن زمان آن به میان آمد کسانی که ساک ها را برای رفتن به مرخصی بسته بودند برگه های مرخصی را در آوردند و پاره کردند و گفتند ما مرخصی نمی رویم. ما هم دو خط تلفن در اختیارشان قرار دادیم تا مرتب با خانواده تماس بگیرند و خبر سلامتی خود را برسانند. این کار روحیه ی نیروها را بالا برد. فردای آن روز نیروهای اعزام جدید آمدند و آن ها را سازماندهی کردیم و در جلسه ی بعدی ما اعلام آمادگی کردیم.

تمام این 18 روز را در سوسنگرد بودیم، مقر شهید محمد منتظری. آرام آرام به طرف خرمشهر حرکت کردیم و در مقر خاکی پشت محل عملیات مستقر شدیم، در خاکریز دوم. در این مدت جلساتی در قرارگاه تیپ داشتیم که ترتیب حرکت و مأموریت گردان ها مشخص شد. در این جلسات همه ی فرمانده گردان ها مثل عباس طغیانی، احمدرضا طاووسی و حاج غلامعلی حیدری که بعد از شهادت سردار سید کمال فاضل فرمانده گردان یازهرا شده بود حضور داشتند. شاهمراد و سید جمال طباطبایی نیز که به ترتیب معاونت عملیات تیپ و مسئول محور بودند نیز حضور داشتند. کارها آماده شد و تیپ با سه گردان وارد منطقه شد، دو گردان یازهرا (س) و امام حسین (ع) به فرماندهی غلامعلی حیدری و احمدرضا طاووسی قبل از گردان من (گردان امام سجاد (ع) ) در مرحله ی دوم عملیات وارد شدند و ما دنبال این دو گردان می رفتیم.

زمانی که سردار دلیر و جنگاور تیپ 44 قمر بنی هاشم محمد علی شاهمرادی (شاهمراد) در اوایل عملیات کربلای 5 به شهادت رسید و پس از او سردار ایرج آقابزرگی هم شهید شد. گردان های عمل کننده ی تیپ تلفات زیادی دادند. گردان ما دومین روز عملیات ساعت 4 صبح وارد منطقه شد و خطی را که به تیپ داده بودند ترمیم و با نیروهای تکاور دشمن درگیر شد. نزدیک صبح خط به تصرف ما درآمد و مجروحین و شهدا را به عقب انتقال دادیم. دشمن بسیار گیج نشان می داد و فقط توپخانه اش شلیک می کرد. فکر نمی کرد که ما با آن سرعت عمل وارد شویم. نیرویی که بتواند روز دوم پاتک کند نداشت. فقط با توپخانه و هواپیماهایش کار می کرد.

به دلیل شهادت شاهمراد که روحیه تیپ بود و همچنین آقابزرگی، دنبال فرصتی بودم که با خود خلوت کنم اما این فرصت در آن روزهای بحرانی عملیات گسترده و نفس گیر و خطرناک کربلای 5 پیش نیامد. رد شدن از کنار جنازه های آنها خیلی سخت بود. در همین حال گذشتن از کنار شاهمراد یکی از بی سیم چی هایم به نام ابراهیم سیفی شلمزاري هم تیر به پایش خورد و افتاد. در آن شب با آن حال یازده کیلو بی سیم هم به بارم افزوده شد. به سیفی گفتم این اول کار موقع تنها گذاشتن می بود ؟!

صبح بی سیم را در سنگری زمین گذاشتم. در گوشه ای از خط که حسین خرازی دهکردی شهید شده بود پلی بود. ما زیر آن پل سنگر گرفتیم. سه چهار نفر را فرستادم جلو خبری بیاورند. دی ماه بود و هوا هم بسیار سرد. من یک لحظه ذهنم رفت روی سخنان امام علی (ع) که فرمود دشمنان بر باطل بودن خودشان قوی هستند و خودی ها بهانه ی سرما و گرما می آورند. به بچه ها گفتم آیا ما هم این روحیه را داریم؟

شب دومی که ما بودیم و شب سوم عملیات، نیروهای تیپ 41 ثارالله استان همدان آمدند در محلی که مقر لشگر یازده عراق بود عملیات کردند. این محل اول سنگرهای نونی شکل عراق در کنار کانال دو عیجی و کانال پرورش ماهی بود. آن ها حمله کردند به آن مقر و از ساعت ده شب تا دو بعد از نصف شب با دشمن درگیر بودند. ساعت 2 بعد از نیمه شب بازگشتند در حالی که 40 شهید بر جا گذاشته بودند!

نونی شکل ها رزمنده ها را به داخل می برد و از چند طرف مورد حمله قرار می داد مقر لشگر یازده عراق تصرف نشده بود و جنازه ها میان ما و دشمن بر زمین ماند. تعدادی مجروح هم مانده بود که هنگام روز با اجرای آتش توانستیم مجروح ها را عقب بیاوریم. شب سوم فرمانده تیپ 44 قمر بنی هاشم سردار علی زاهدی گفت: « امشب شما باید به مقر لشگر یازده عراق بزنید آن را تصرف کنید و شهدای همدان را عقب بیاورید. این مأموریت به عهده ی گردان ما (گردان امام سجاد) و گردان رسالت به فرماندهی عباس طغیانی گذاشته شد اما چون طغیانی زخمی شد، آقای منصور صفائیان فرماندهی گردان رسالت را بر عهده داشت.

این مقر 4 یا 5 سنگر نونی شکل داشت. این سنگرها جوری بود که هفت هشت پله می خورد و پایین می رفت و آن جا یک راهرو کوچک به سه در منتهی می شد. در سمت چپ به سنگر فرماندهی، در سمت راست به سنگر نیروهایش و در رو به رو به سنگری مربوط می شد که در نهایت به طرف دیدگاه و سنگر تیربار ختم می شد. این درها آهنی و ضخیم بود و گلوله در آن ها اثر نمی کرد. نیروهایی که برای فتح این سنگرها از پله ها پایین می رفتند با رگبار نیروهای درون سنگرهای چپ و راست رو به رو می شدند. به همین خاطر ما بعضاً در مواقعی که ممکن می شد راهروی ورودی این سنگرها را با لودر پر از خاک می کردیم و دفنشان می کردیم!

من و منصور صفائیان ساعت ها روی این بحث کردیم که چگونه حمله را آغاز کنیم. برنامه این شد که صفائیان از رو به رو به دشمن حمله کند و ما هم مقر را دور بزنیم و از پشت حمله کنیم. آن ها حدود 800 متر باید پیش می رفتند و ما حدود دو کیلومتر حرکت کردیم. ما با دژبانی دشمن درگیر شدیم، پس از درگیری با آنها وارد دژ شدیم. دور مقر کانال کوچکی بود و یک پل چهار متری روی کانال برای ورود به مقر بود.هوا کاملا تاریک بود، من در بغل ایستاده بودم دیدم تعدادی دارند با سرعت از پل عبور می کنند. فکر کردم نیروهای گردان رسالت هستند، دستی به شانه شان می زدم و می گفتم خدا یارتان باشد. در این لحظه بی سیم چی ها فریاد زدند: « حاجی این ها عراقی اند! بچه های ما اورکت نداشتند! » سه چهار نفر را در تاریکی رد کرده بودم. برگشتم دیدم یک عراقی مرتب دارد گلن گدن می کشد و دستپاچه شده بود. در همین لحظه او به طرف من شلیک کرد من هم با کلت منور به سر او شلیک کردم. او آتش گرفت من هم مجروح شدم. کتفم زخمی شد.

آقای ساعتچی در حال پانسمان بود که گفتم به حاج عباس کیانی بگویید بیاید جلو تا من به دلیل خونریزی زیادی که داشتم و دستم سست شده بود به عقب بروم. به حاج عباس سفارش لازم را کردم. گفتم مقر دشمن سقوط کرده و...

لازم به یادآوری است که مقر ساعت 4 صبح به دست ما افتاد و پیکر شهدا عقب آورده شد؛ اما ساعت 8 صبح مجدداً مقر به دست عراقی ها افتاده بود. فردا عصر آن روز گردان را به عقب انتقال دادند و این پایان مأموریت گردان امام سجاد (ع) در عملیات کربلای 5 بود.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها