به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، اين روزها كساني كه پيگير سريال معماي شاه هستند، در بخش اجراي حكم اعدام اعضاي مؤتلفه اسلامي، قامت استوار مردي را ميبينند كه به همراه شهيد حاج مهدي عراقي از شاه ميخواهد كه الطاف خود را شامل ايشان نكند و اجازه دهد كه آن دو نيز در سفر شهادت ياران خويش را همراهي كنند! اين اما، تنها فصلي كوتاه از مجاهدات دليرانه حاج هاشم اماني است كه در اين گفت و شنود مبسوط، خاطرات مبارزاتي خويش را براي ما بازگفته است. او در همگامي با شهيد نواب صفوي به عرصه مبارزه آمد و تا هم اينك نيز، به رغم آنكه گرد پيري بر سر وروي خويش دارد، همچنان به آرمانهاي 70 سال تكاپوي مبارزاتي خويش وفادار است. اميد آنكه انتشار اين مصاحبه خواندني، آشنايي بيشتر ما با مكانت والاي مبارزاتي اين مبارز والاقدر را به ارمغان آورد و چنين باد.
جنابعالي از جمله چهرههايي هستيد كه پس از شهريور 1320 با تكاپوي جريان مذهبي جامعه همراه شديد و از فراز و فرودهاي آن خاطراتي شنيدني داريد. به عنوان آغازين سؤال، بفرماييد كه ابتدا با كداميك از جريانات سياسي آشنا شديد؟
بسم الله الرحمن الرحيم. ابتدا با مرحوم شهيدنواب صفوي آشنا شديم. مرحوم نواب وقتي از عراق به ايران آمد، جلسات متعددي با كسروي گذاشت و با او بحث كرد، ولي به نتيجه نرسيد. كسروي اساساً دنبال مريد جمع كردن بود و حرف كسي را قبول نميكرد. بعد مرحوم سيد حسين امامي و چهار تن ديگر در كاخ دادگستري، كسروي را ترور كردند. يادم است در آن ايام، بازاريها 300 هزار تومان وثيقه گذاشتند تا اينها را از زندان آزاد كردند. اين در واقع تأييد صريحي بود كه از سوي متدينين نسبت به اين اقدام ابراز شد. بعد مرحوم نواب اطلاعيهاي داد كه من با مردم سخني دارم. در مسجد شاه جمعيت زيادي جمع شد و ايشان سخنراني پرشور و حرارتي را ايراد كرد. اين اولين بار بود كه من مرحوم نواب را ميديدم. از سوي ديگر ما به فاصله يك كوچه، هممحلهاي مرحوم مهدي عراقي بوديم. منزل ما روبهروي پاچنار، گذر قلي بود و ايشان يك كوچه با ما فاصله داشت. مرحوم عراقي و چند تن ديگر هيئتي به نام «ناشرين قرآن» را راه انداخته بودند كه بسيار در آن منطقه تأثيرگذار بود و فعاليت زيادي ميكرد. پس از مدتي اينها گفتند برويم و با مرحوم نواب ملاقاتي خصوصي داشته باشيم. اين باعث شد كه ما رفتيم و در منزل يكي از اشخاص معمولي با ايشان ملاقات كرديم. ايشان صحبت مفصلي براي ما كردند و گفتند بايد با تمام جريانات ضدديني، بهشدت مقابله كنيم.
شهيد نواب صفوي را از نظر ويژگيهاي شخصيتي، چگونه فردي يافتيد؟
مرد فوقالعادهاي بود. ميشود گفت يك آدم استثنائي بود. انسان در همان جلسه اول مجذوب شخصيت او ميشد و تمام حرفهايش را قبول ميكرد. بر اين نكته تأكيد ميكنم كه جذبه بالايي داشت و به خاطر خصوصيات اخلاقي و عبادتهايي كه ميكرد و تهجدي كه داشت و نيز برخوردهاي قاطعي كه نسبت به انحرافات داشت، قدرت فوقالعادهاي را به انسان منتقل ميكرد و لذا افرادي كه در كنار ايشان بودند، عمدتاً تا به آخر نسبت به وي وفادار ماندند. ايمان قاطع داشت كه ما قدرت از بين بردن حركات ضدديني را داريم. همزمان با ايشان، مرحوم آيتالله كاشاني هم از تبعيد لبنان برگشتند و منزلشان مركز تجمع كساني شد كه قصد مبارزه با استعمارگران را داشتند.
اولين بار ايشان را كجا ملاقات كرديد؟
ماه رمضان بود و ايشان شبها در حياط منزلشان مينشستند. ما همراه با مرحوم عراقي و عدهاي ديگر كه تقريباً يك گروه شده بوديم، به آنجا ميرفتيم. منزل ايشان پنجرهاي داشت كه مشرف به حياط بود. ايشان شبها در كنار آن پنجره مينشستند و كسي هم سخنراني ميكرد. جالب اينجاست كه ايشان گاهي در ميان يا پايان سخنان آنها، مطالبي را در تكميل يا تصحيح موضوعات مطرح شده بيان ميكردند.
سخنرانها منبري بودند؟
خير، افراد مختلفي براي سخنراني ميآمدند. خيلي وقتها دكتر شروين صحبت ميكرد و گاهي هم شمس قناتآبادي و محمدي اردهالي بودند. محمدي اردهالي مردي به تمام معنا متدين و خوشبيان بود. آقاي فقيهزاده و شيخ مهدي شريعتمداري هم بودند. تمام صحن حياط پر ميشد و آقايان از وقايع روز و نحوه مبارزات صحبت ميكردند.
ويژگيهاي شخصيتي آيتالله كاشاني چگونه بود؟
خيلي با همه خودماني بود. به همه هم بر سبيل مطايبه خطاب ميكرد «بيسواد»! ادبيات خاصي هم داشت و با يك آهنگ مخصوصي ميگفت: «اين حكومت فاسده ظالمه...». ما گروهي از بچههاي بازار بوديم كه غالباً شبها در آنجا حضور پيدا ميكرديم و به سخنرانيها گوش ميداديم. بعد هم براي هماهنگ كردن جريانات روز و كارهايي كه بايد انجام ميشدند، جمعيتي به نام «جمعيت مجمع مسلمانان مجاهد» را از برادراني كه در اطراف مرحوم كاشاني بودند و تعدادشان هم زياد بود، به وجود آورديم و بالاتر از پامنار جايي را گرفتيم و يك هيئت مديره 12 نفره را هم انتخاب كرديم. من در آنجا صندوقدار بودم.
مرحوم نواب به اين جمعيت و مخصوصاً به شمس قناتآبادي خوشبين نبود...
فقط مرحوم نواب نبود. برخي ديگر از برادراني هم كه به منزل مرحوم كاشاني ميآمدند، به قناتآبادي خوشبين نبودند. او با چند نفر، تقريباً يك جور باندبازي را در منزل مرحوم كاشاني علم كرده بود. بهتدريج با توسعه اين مخالفتها، مانع از صحبت كردن او در جمعيت شديم.
شما در حين عضويت در مجمع مسلمانان مجاهد، عضو فدائيان اسلام هم بوديد؟
بله، من عضو جدي «فدائيان اسلام» هم بودم و امور مالي فدائيان اسلام در دست من بود. وجوهي كه بايد صرف شهريهها ميشد، همه توسط من گردآوري و تقسيم ميشد. همين طور هزينههايي را كه بايد صرف ميشد، مثلاً خود مرحوم نواب مينوشت كه آقاي اماني 200 تومن بدهيد به فلان كس يا امثالهم يا وجوه را ميفرستاد در خانه آنها. به اين نكته هم اشاره كنم كه با افزايش همكاري بنده با فدائيان اسلام، بهتدريج ارتباطم با مجمع مسلمانان مبارز، كمرنگ و بعد هم بهكلي قطع شد.
در دهه اخير، برخي از مخالفين فدائيان اسلام درباره اين گروه، ابهامات زيادي را مطرح ميكنند كه از جمله آنها منابع مالي فدائيان است. در مواردي هم افرادي به ذهنيت وابستگي مالي مرحوم نواب و فدائيان اسلام به انگليس دامن زدهاند! الان فرصت مناسبي است كه شما درباره پشتوانه مالي اين گروه خاطرات خود را بيان كنيد. فدائيان اسلام آن وقتها در ماه پنج يا 10 تومن در ماه شهريه داشتند.
يعني از نظر مالي متعهد بودند و شما هم دفتر داشتيد؟
بله، دفتر داشتم و اسامي آنها را يادداشت ميكردم. اشخاصي هم بسيار متدين و علاقهمند به مرحوم نواب بودند، ولي نميخواستند خودشان را وارد جريانات سياسي كنند. اينها گاهي مبالغ بيشتري هم ميدادند. مثلاً روبهروي سفارت انگليس كسي بود كه مغازه داشت و خيلي متدين بود يا در دروازه دولت چند نفر بودند كه پارچهفروشي يا عطاري داشتند. گاهي ميرفتيم پيش آنها و 100 تومان و 200 تومان كمك ميكردند. خيلي هم به فدائيان اسلام و مرحوم نواب علاقهمند بودند، اما در اجتماعات شركت نميكردند.
در واقع از مريدان غيرسياسي مرحوم نواب بودند.
بله، مريدان متدين و علاقهمند به اين نهضت بودند، چون نهضت مرحوم نواب براي جامعه اسلامي و متدينين، حيثيت و آبروي فراواني كسب كرده بود. قبلاً موقعي كه كارمند ميخواست به اداره برود، بايد صورتش را ميتراشيد و ريش داشتن يكي از عوامل عقبماندگي محسوب ميشد، ولي حالا كار به جايي رسيده بود كه ريش داشتن در ميان بچه مسلمانها، نشانه مبارزه با استعمار و مقاومت شده بود. من كساني را ميشناختم كه اصلا جزو جمعيت هم نبودند، ولي ريش ميگذاشتند، چون تدين و انتساب به مذهب، ارزش و اعتبار پيدا كرده بود. شهامتهايي كه نواب به خرج ميداد، براي جوانها خيلي جذاب و جالب بود.
در ماه تقريبا چه مقدار پول جمع ميشد و به چه مصارفي ميرسيد؟
وقتي ميتينگ بود ناچار ميشديم بلندگو و وسايل كرايه كنيم. گاهي بايد به خانوادههاي مستمند كمك ميكرديم. البته در مجموع، مبلغ خيلي زيادي جمع نميشد. گمانم چند هزار توماني بيشتر نميشد. يك وقتهايي بهطور اختصاصي بعضيها پول ميدادند كه به اين مصارف ميرسيد. خود مرحوم نواب كه هيچ خرجي نداشت. مدت زيادي در دولاب زندگي ميكرد و ما ميرفتيم آنجا. غروب وقت نماز بلند ميشد و به مسجدي در آن نزديكي ميرفت كه امكاناتي نداشت. يك چراغ موشي به دست ميگرفت و به راه ميافتاد؛ ما هم دنبالش ميرفتيم. مردم دولاب هم خيلي به ايشان علاقه داشتند. محله دولاب، كنار و دور از شهر بود و خانههايش هم طوري نبود كه بريزند و همه را بگردند. مرحوم نواب خيلي وقتها مورد تعقيب بود و آن محله، جاي خوبي براي مخفي شدن او بود. ايشان اغلب عمرش را مخفي زندگي كرد.
با توجه به اينكه شما در عرصههاي گوناگون نهضت ملي شركت داشتيد، بفرماييد اولين بار دكتر مصدق را كجا ديديد و از او چه خاطراتي داريد؟
آقايان جبهه ملي غالباً با آيتالله كاشاني آمد و شد داشتند و ما در همين آمد و رفتها، دكتر مصدق را هم ميديديم. دكتر بقائي هم كه به صورت جدي ميآمد و ميرفت. هنگام بازگشت آيتالله كاشاني از تبعيد لبنان، جمعيت خيلي زيادي به استقبال آمده بود. ما رفتيم فرودگاه براي پيشواز و دكتر مصدق هم آمد. آيتالله كاشاني در ماشين روباز دكتر شايگان سوار شدند. از فرودگاه تا پامنار همه جا پر از جمعيت بود. منزل مرحوم كاشاني يك بالاخانه داشت و دكتر بقائي رفت آن بالا و به مردم خوشامد گفت. اميري نوري و عبدالقدير آزاد هم به منزل آيتالله كاشاني ميآمدند. دكتر فاطمي را دقيقاً يادم نيست كه ميآمد يا نه.
ظاهراً شما قبل از اين ماجرا، در تحصني هم كه در اعتراض به تقلب در انتخابات مجلس شانزدهم، توسط جبهه ملي در برابر كاخ مرمر تشكيل شد، شركت داشتيد. خاطره آن روز را بيان كنيد.
در آن مقطع، هژير وزير دربار بود. صندوقهاي انتخابات را به شبستان مسجد سپهسالار آورده بودند و در آنجا آرا را ميخواندند. عدهاي از ما هم آنجا بوديم كه در خواندن آرا تقلب نشود و به همين منظور شب در مسجد سپهسالار خوابيديم! بعد مشاهده كرديم كه كمكم آراي مردمي و ملي پائين رفت و آراي درباريها و عناصر مورد نظر آنها بالا آمد. يك شب صندوقها را به بهانه اينكه در اينجا قرار است روضه دربار خوانده شود، از مسجد سپهسالار بردند به فرهنگستان كه نزديك مسجد بود و هيچ كس را هم به محل شمارش آرا راه ندادند. البته بعد هم در همان جايي كه روضه دربار خوانده شد، سيدحسين امامي، هژير را ترور كرد! به هر حال، قبل از ترور هژير، جبهه ملي و دكتر مصدق از مردم دعوت كردند كه جلوي دربار تحصن و نسبت به تقلب در اين انتخابات اعتراض كنند.
حدوداً چند نفر بوديد؟
چند صد نفر بيشتر نبوديم. رفتيم جلوي سردرِ سنگي دربار كه در يك خيابان فرعي بود. هژير آمد و با دكتر مصدق صحبت كرد و گفت: «به وجدانم قسم كه اين انتخابات، سالم است و هیچ تقلبي در آن نشده!» دكتر مصدق گفت: «هژير! آيا تو اصلاً وجدان داري كه به آن قسم ميخوري؟» و سپس افزود: «ما ميخواهيم بياييم در دربار متحصن شويم تا از اين انتخابات رفع مشكل شود.» هژير گفت:«نميشود كه همه اين جمعيت بيايند داخل دربار. عدهاي را تعيين كنيد.» 15 نفر تعيين شدند و رفتند داخل دربار و مسئله تشكيل جبهه ملي همان روز اعلام شد. اين تحصن مثمر ثمر واقع نشد و جريانات به همان ترتيب سابق ادامه پيدا كرد. حتي يكييكي صندوقها را آوردند و علامت زدند، ولي فايده نداشت، در نتيجه فدائيان اسلام تصميم گرفتند هژير را از بين ببرند. وقتي شهيد سيدحسين امامي، هژير را ترور كرد، انتخابات، باطل اعلام شد و بعد انتخاباتي انجام شد كه در نتيجه آن، آقايان جبهه ملي و مرحوم آيتالله كاشاني انتخاب شدند.
شما با دكتر بقائي هم برخورد داشتيد؟ ويژگيهاي اخلاقي او چگونه بود؟
چه بگويم؟ براي اولين مرتبه كه مسئله ملي شدن نفت را عنوان كرد، در يك خانه اجارهاي بود. گمانم سال 28 بود. زن و فرزندي نداشت. حزب زحمكتشان را كه درست كرد پنج شش باديگارد از گردن كلفتها و بزن بهادرها داشت. يك بار من با يكي دو تا از آنها كار داشتم و رفتم به حزب زحمتكشان، وگرنه در جلساتشان شركت نميكردم. مكالمه حضوري چنداني هم با او نداشتم. به هر حال بقائي در آن دوره، در رأس جبهه ملي و در جريان نهضت، از همه فعالتر بود.
اختلاف مرحوم نواب با جبهه ملي و بعد از آن با آيتالله كاشاني از كجا شروع شد و اولين مشكل چه بود؟
اولين مشكل بعد از قتل رزمآرا ايجاد شد. رزمآرا با ژست و سبك رضاشاه، ارعاب و تهديد ميكرد. گفته بود كه ايرانيها لولهنگ هم نميتوانند بسازند، نفت را چطور ميخواهند اداره كنند؟ جمعيت فدائيان اسلام از مردم دعوت كرد به مسجد شاه بيايند. جمعيت زيادي هم آمد و مرحوم واحدي در آنجا تهديد كرد كه اگر رزمآرا بخواهد به اين شيوه عمل كند، ما با او برخورد جدي ميكنيم. چندان طولي نكشيد كه در 16 اسفند، مرحوم خليل طهماسبي در مجلس ختمي كه در مسجد امام برگزار شد، رزمآرا را زد.
قبل از آن، نمايندگان جبهه ملي با مرحوم نواب در منزل حاج احمد آقايي كه آهن فروش بود، جلسهاي را تشكيل داده بودند. من در آن جلسه شركت نداشتم. در آن مجلس مرحوم نواب گفته بود من اين مانع بزرگ را از سر راه شما برميدارم، ولي شرطم اين است كه حكومتي بر اساس احكام اسلام تشكيل شود. بعد از قتل رزمآرا، آمدوشد جبهه ملي به منزل آيتالله كاشاني زياد شد و طرح اين را ريختند كه رئيس دولت بعدي چه كسي باشد، البته نظر آنها عمدتاً دكتر مصدق بود كه به عنوان نخستوزير معرفي كنند، ولي حسين علاء را كه آوردند، اختلافات شروع شد. مرحوم نواب اعلاميهاي خطاب به حسين علا داد كه «نخستوزيري ملت مسلمان در شأن تو نيست و استعفا بده و برو.» بعد مجموعه جبهه ملي با شاه توافق كردند كه فدائيان اسلام را سركوب كنند. اينها به محله دولاب ريختند و با وضعيت بسيار بدي مرحوم واحدي و اطرافيان او را دستگير و حتي شديداً شكنجه كردند.
در اينجا من براي روشن شدن زمينه اختلافات آن دوران لازم ميدانم به نكتهاي اشاره كنم. مرحوم آيتالله كاشاني احتمال نميدادند كه ما در شرايط درگيري با انگلستان بتوانيم حكومت اسلامي داشته باشيم. ديدگاه آرماني ايشان اين بود كه اگر مجلس را درست كنيم و تمام وكلا نماينده مردم باشند و بشود روي مجلس كنترل داشت، شاه نميتواند اعمال نفوذ كند. نه تنها آقاي كاشاني كه هيچ يك از علما و مراجع هم به اين نتيجه نرسيده بودند كه ميشود حكومت اسلامي تشكيل داد و مملكت را اداره كرد. اميدي به اين كار نداشتند. آقاي كاشاني با اين تفكر با آمدن مصدق موافقت كردند و در اينجا بود كه مرحوم نواب آن اعلاميه شديداللحن را داد و ضمن اعتراض به خلف وعده جبهه ملي گفت: «خليل و ساير دستگيرشدگان بايد بلافاصله آزاد شوند.» دولت هم بعد از اين اعلاميه و ادامه اعتراضات مرحوم نواب، ايشان را دستگير كرد. وضعيت دشواري بود و مرحوم آيتالله كاشاني هم منزل پامنار را ترك كرد و به منزل دامادشان آقاي گرامي رفت كه ما با رفقا چند دفعه رفتيم و در آنجا درباره جمعيت فدائيان اسلام با ايشان صحبت كرديم...
واكنش ايشان چه بود؟
مرحوم نواب اعلاميه داده بود كه اينها با اين كارشان روي فواحش پاريس را سفيد كردند! آيتالله كاشاني از اين شيوه سخن گفتن مرحوم نواب گلايه داشت و به ما هم نگفت كه دولت، ايشان را آزاد ميكند يا نميكند. قولهاي لفظي ميدادند، ولي از نظر عملي كاري نميكردند.
چه چيزي باعث شد كه جبهه ملي و دربار به رغم همه تضادهايي كه پيدا كرده بودند، بر سر دستگيري فدائيان به توافق رسيدند؟
علتش اين بود كه آنها به اين نتيجه رسيده بودند كه احتمال دارد فدائيان اسلام دست به ترورهاي ديگري هم بزنند. ظاهراً شاه هم گفته بود كه از جانب اينها احساس خطر ميكند، ولي به او گفته بودند خليل طهماسبي به فتواي آيتالله كاشاني دست به ترور رزمآرا زده و وقتي آيتالله كاشاني با شاه مشكلي نداشته باشد، از جانب فدائيان اسلام هم ديگر خطري وجود ندارد!
برخي معتقدند بيش از آنچه بيم از ترور توسط فدائيان اسلام مطرح بوده باشد، هراس از انتقادات تند مرحوم نواب سبب شد كه دربار و جبهه ملي، به بهانه واهي شكستن شيشههاي مغازه مشروبفروشي توسط مردم ساري، پس از سخنراني مرحوم نواب، او را به زندان بيندازد.
بله، مرحوم نواب دو سال قبل به طور غيابي به اين حكم محكوم شده بود و حالا ميخواستند آن را اجرا كنند! البته يادم نيست كه ساري بود يا بابل. كاملاً مشخص بود كه اين مسئله را بهانه كرده بودند تا مرحوم نواب را از عرصه سياست دور كنند.
از دوران زندان نواب، چه خاطراتي داريد، چون ظاهراً افراد زيادي به ديدن او ميرفتند.
بله، خيليها ميرفتند، چون دولت نميخواست حساسيت زيادي را ايجاد كند. زندان قصر سه بند داشت و آن را رزمآرا ساخته بود. مرحوم نواب در بند يك بود و ساختمان آن هم خيلي مجهز بود. دو بند ديگر دست تودهايها بود. اينها همان سازمان نظامي حزب توده بودند كه يك عدهاي از آنها را اعدام و بقيه را زنداني كرده بودند. شايد نزديك به 100، 150 نفر از تودهايها در آنجا بودند. بند يك كلاً دست مرحوم نواب بود و در انتهاي بند اتاقي وجود داشت كه ايشان در آنجا بود و حياط جداگانهاي هم داشت و گاهي كه 40، 50 نفر در آن حياط جمع ميشدند، آنجا يك نيمكتي بود كه ايشان ميرفت روي آن ميايستاد و صحبت ميكرد. در مورد ملاقاتها خيلي سختگيري نميكردند. اين باعث شد كه مرحوم واحدي در جلسه پرجمعيتي گفت كه ما ديگر نميتوانيم دوري «پسرعمو»را تحمل كنيم و به برادرها گفت كه بايد كاري بكنيم، ولي به همه نگفت كه ميخواهد چه كار كند. ما حدود 53 نفري بوديم كه رفتيم داخل زندان و براي آزادي مرحوم نواب متحصن شديم.
داستان آن تحصن را نقل كنيد.
وقتي كه تصميم گرفتيم اين تحصن را انجام بدهيم، اول همگي توي حياط زندان بوديم و بعد آمديم زير هشت و در آنجا تصميم گرفتيم كليدها را از نگهبانها بگيريم و زندان دست خودمان باشد كه بتوانيم تحصن كنيم. كليد را از نگهبان زندان گرفتيم.
چه مدت در زندان تحصن كرديد كه به شما حمله شد؟
چندان طول نكشيد. يك بار رئيس شهرباني آمد و با ما مذاكره كرد كه زندان را ترك كنيم، اسمش كوپال بود. براي مزاح بد نيست بگويم براي رئيس شهرباني هندوانه آورده بودند و دنبال چاقو ميگشتند كه يكمرتبه از جيب بچهها چهار، پنج چاقوي ضامندار بيرون آمد!
نواب هم در آن جلسه بود؟
بله، همه جمع شده بودند. رئيس شهرباني با ديدن اين اوضاع، حساب كار دستش آمد، پا شد و رفت. نحوه حمله آنها به ما هم اينطور بود كه چون اينها از طرف بند يك نميتوانستند داخل زندان بيايند، زندانيان دو بندِ تودهايها با مأموران پليس همكاري كردند و آنها از آن طرف وارد زير هشت شدند و غفلتاً به داخل بند ما آمدند. آنها با چوبهاي كلفتي كه در دست داشتند به ما حمله كردند. ما خواستيم در بند را ببنديم كه نشد. يك تونل انساني درست كرده بودند و يكي يكي بچهها را با چوب مجروح ميكردند و از ميان خودشان عبور ميدادند. بعد همه را ريختند توي باغ كنار زندان.
مرحوم نواب چه كرد؟
ميخواست جلو بيايد، ولي بچهها نميگذاشتند. خلاصه همه را با چوب بيرون كردند و فقط مرحوم نواب ماند و كسي كه كارهايش را انجام ميداد. بعد هم ما را بردند زندان شماره 3 و دستبند و پابند زدند. مدتي آنجا بوديم تا روزي كه سرهنگ نظري، رئيس زندان قصر آمد و آزادمان كردند.
پشت سر اين ضرب و شتم فدائيان اسلام در زندان چه كسي بود؟ بعضيها معتقدند دستور دكتر فاطمي بود. شما متوجه چيزي شديد؟
اينكه چه كسي اين دستور را داده بود، يادم نيست، ولي قطعاً هيچ رئيس زنداني بدون دستور مافوق نميتواند چنين كاري بكند.
منبع : روزنامه جوان