ناگفته‌های مبارزات انقلاب از زبان حجت‌الاسلام حسین نبی پور؛

قرآن‌ها را سوزاندند و لباس‌ها را پاره کردند

وضع غریبی بـود. آنها قرآن‌ها را سوزاندند و لباس‌ها را پـاره کردند. کسی نمی‌توانسـت ایـن صحنه را ببیند و اشکش جاری نشود. کسانی مثل ما که راه فرار داشتند از مسیری کـه بـه رودخانه و بیرون راه داشت خود را نجات دادند؛ اما کسـانی که طبقه بالا بودند مـورد ضرب و جرح قـرار گرفتند.
کد خبر: ۲۲۴۰۳۳
تاریخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۰ - 04February 2017
قرآن‌ها را سوزاندند و لباس‌ها را پاره کردندبه گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، چهـره شان صمیمی و دوسـت داشـتنی اسـت. مردی متواضـع، صاحب علـم، معرفت و کمـالات که بیشـتر در پی گمنامی اسـت، تا شـناخته شـدن و مطرح بودن.

با وجود کسـالت و بیماری، با کمال میل پذیرفت کـه دقایقـی وقتش را بگیرم و با هم گفت و گویی داشـته باشـیم. شـاید افـراد زیادی باشـند که وی را بشناسـند؛ اما به قول خودش سـوابق مبارزاتی و خاطراتشـان در رویارویی با رژیم شاهنشاهی را کمتر جایی تعریف کرده و کمتر کسی شنیده است.

متولـد سـال 1319 در روسـتای کجـان نایین. پدر اهل میبـد و مادر اهل نایین که هـر دو به رحمت خدا رفته انـد. بـه قول خودشـان تاریخ زندگی ایشـان به سـه بخش تقسـیم شـده اسـت:

اول تولـد و زندگی در زادگاه، دوم هجـرت از زادگاه خـود (کجـان نایین)به زادگاه پدر (میبد) و سـوم هجـرت از زادگاه پدر به قـم کـه بخـش سـوم بیشـترین نقـش را در باز شـدن پای ایشـان به مبـارزه علیـه رژیم پهلوی داشـته اسـت. روی آوردن بـه کسـوت طلبگـی و روحانیـت را بر اسـاس عالقه شـخصی و خوابـی میدانند که پدر مرحومشـان دیده بودند و اصرار بر طلبه شـدن ایشـان داشـتند.

در شـهر میبد درس نصاب را نـزد شـیخ علی اکبر وحیدی شـروع کردند. بعـد از آمدن به یزد، مقدمات و سـیوطی را نـزد اسـاتیدی چـون مرحـوم آیـت الله سـیدعلیرضا مدرسـی و مرحـوم آیـت الله محمـود علومـی یـزدی ادامـه دادنـد و پـس از حدود 6 سال که در شهرهای میبـد و یـزد بـه تحصیـل علوم حـوزوی مشـغول بودند، در( 17 سـالگی سـال 1337) راهـی شـهر مقـدس قم شـدند. بـه گفته خودشـان همزمان بـا ورود به شـهر قـم بـا آقا سـید جـواد واحـدی آشـنا شـدند که همین آشـنایی سـبب ورودشـان بـه عرصـه سیاسـت و مبـارزه شـد؛ چراکه آقای سـیدجواد واحـدی از فعالیـن جمعیـت فدائیـان اسلام بـوده که بنا بـه دلایلی اعدام نشـده بودند؛ اما دو برادر ایشـان سید عبدالحسین واحـدی) سـخنگوی فدائیـان اسلام( همـراه بـا نواب صفـوی و دیگری سـید محمد واحدی بدسـتور بختیار اعدام و شـهید شـدند.

پس از به ثمر نشسـتن زحمات و مبـارزات انقلابیـون بـه رهبری حضـرت امام خمینی (ره)، ایشـان مسـئولیت کمیتـه انقلاب در ناییـن را به عهـده داشـتند کـه از عمـده فعالیتهـای ایـن کمیته، دسـتگیری عمـال و مأموران رژیم پهلـوی و تحویل به مراجـع قضایی و انقلابـی برای محاکمه بـود. در ادامه، بنـا به حکـم امام(ره) حجت االسلام والمسـلمین نبی پور به سـمت امام جمعه نایین منصوب شـدند. ایشـان در راه انـدازی نهادهـای انقلابی نیز نقش فعالی داشـته و بـه عنـوان نماینده ولی فقیـه در بسـیاری از ارگانها نظیرهلال احمر، جهادسـازندگی و نهضت سـوادآموزی شهرسـتان میبـد و یـزد انجـام وظیفـه نموده انـد. در سـالهای اخیـر نیـز در سـتاد اقامـه نمـاز اسـتان یزد، و سـتاد تفسیر قرآن یزد مشغول به فعالیت بودند.

به بهانه نزدیک شـدن ایام پیروزی انقالب و متناسـب بـا زمانـی کـه در اختیـار داشـتیم، تلاش نمودیـم که گریـزی بزنیـم بر سـوابق درخشـان مبارزاتـی حجت الاسلام والمسـلمین نبـی پـور علیـه حکومـت ننگیـن محمدرضا شـاه که حاصل این گفت و گـو در ادامه آمده است.

دفاع پرس: اولیـن باری کـه در جریان حـوادث و فراز و نشـیب مبارزات انقلاب قرار گرفتید کی بود؟

وقتی از یزد روانه قم شـدم، هم خیلی دوسـت داشـتم بدانـم در کشـور چـه خبر اسـت و چه خـط و خطوطی حاکـم اسـت، چـه سیاسـت هایـی در حال اجراسـت و هـم نشسـت و برخاسـتمان بـا عناصری بـود که آنها در متـن حـوادث بودنـد گاهـی انسـان بـه اسـتقبال حوادثـی مـیرود و گاهـی حـوادث به اسـتقبال انسـان می آینـد. یعنـی خیلـی مهـم اسـت کـه انسـان گاهی محکـوم حوادث شـود یا حاکـم بر آنها وقتـی از یزد به قـم رفتیـم بالاخـره ارتباطمـان بـا بعضـی از هـم دورهایهـای آن روز، اقتضـای ایـن را می کـرد کـه در خـط بعضـی از جریانهای سیاسـی بیافتیـم. گرچه آن زمـان خطـوط سیاسـی متعـددی در کشـور بـود؛ البته بچه هـای مذهبـی در آن روز یـا خط مسـتقیم مذهبی داشـتند یـا التقاطـی؛ مثـل فدائیـان اسلام و نهضـت آزادی ایـران. در فدائیـان اسلام، خط، خط اسلامی و نهضـت آزادی خـط التقاطی(بیـن گرایـش بـه ملیت و مذهـب)بـود. البتـه آن روز فدائیان خلق و حـزب توده هم بودند که افکار کمونیستی داشتند.

بالاخره ما هـم در جریاناتی که پیش آمـد، خواه ناخواه بـر اسـاس گرایشـی که داشـتیم، بـا بچـه مذهبی ها و بیشـتر فدائیـان اسلام در ارتبـاط بودیم. گرچـه تاریخ ورود مـن به قم سـال 1337 بود؛ اما فدائیان اسلام در سـال 1334 اعدام شـدند و من سـه چهار سـال بعد از اینهـا وارد حـوزه شـدم؛ یعنـی مرحـوم نـواب صفـوی، سـید عبدالحسـین واحدی، سـید محمد واحدی، امامی و خلیـل طهماسـبی کسـانی بودنـد کـه اعـدام شـده بودنـد. پـس مـا فدائیـان را درک نکردیـم. چون سـید مجتبـی میرلوحی معروف به نواب صفوی سـال 1324 حکـم اعـدام کسـروی را از نجـف گرفت و بالاخـره کسـروی به دسـت سید حسـین امامی ترور شـد، اینها نقش برجسـتهای را در مبارزات پیدا کردند. آشـنایی من بـا خطـوط مبارزاتی مبارزان آن روز بوسـیله برادر سـید عبدالحسـین و سـید محمد واحدی که با من هم دوره بـود، یعنـی آقای سـید جواد واحـدی انجام شـد، حدودا 17 یـا 18 سـاله بـودم و تقریبا از طریق ایشـان و بعد از اعدام سـران فدائیان اسلام، خط و خطـوط آنان را پیدا کردیـم. کـم کـم ایـن جریـان ادامـه یافـت تـا فـوت آیت الله العظمـی بروجـردی پیـش آمـد. آن موقـع نظر شـاه ایـن بـود کـه مرجعیـت دینی کشـور را بـه نجف منتقـل کنـد؛ لذا بـه هیچکـدام از مراجع ایران تسـلیت نگفـت و بـه آیـت الله العظمی سـید محسـن حکیم در نجف تسـلیت گفت و می خواسـت مرجعیت را با توجه بـه افـکار ضـد دینی کـه مرجعیت داشـتند و بعـدا هم یکـی پـس از دیگری خود را نشـان داد و منجر به قیام و فریاد امام (ره) شد، به نجف انتقال دهد.

دفاع پرس: چطور شـد کـه آقای سـید جواد واحـدی (عضو جمعیت فدائیان اسلام) زنده مانده بودند؟

چون سـن ایشـان قانونی نبود و 14 سـال داشـت مثل عبـد خدایـی. بـا اینکـه ایشان در 14 سـالگی دکتـر حسـین فاطمـی را ترور کـرد و یک تـرور نافرجام بود؛ امـا اعدامشـان نکردنـد و الان هـم در 80 سـالگی و در قید حیات هسـتند.آقای سـید جواد واحـدی نیز در قید حیات هستند.

دفاع پرس: آشـنایی جنابعالی با شـخصیت حضرت امـام (ره) ابتدا کجا و به چه صورت رقم خورد؟

البتـه سـن تحصیلی ما به تحصیل درمحضـر امام(ره) نمی خـورد یـا الاقـل ما ایـن لیاقـت را نداشـتیم. یک جاذبـه ای را خداونـد بـه یشـان داده بود کـه فوق العاده بود. نمی شـد کسـی امـام (ره) را ببیند و مجذوبشـان نشـود و هیبت، صالبت، عظمـت، در عین حال متانت، وقـار و سـکینه در امـام (ره)طـوری جمـع بـود کـه با یکبـار دیـدن، انسـان شـیفته ایشـان میشـد؛ البتـه ایشـان درس خـارج می گفتنـد و شـاگردهای ممتازی داشـتند؛ امـا سـن تحصیلـی مـا به آنجـا نمی خـورد و لیکـن در همـان روزهای آغازین ورود به قم، شـیفته و دلباخته ایشـان شـدیم و بعداً هم مقید بودیم از مدرسه فیضیـه تا منـزل امـام (ره) که فاصله نسـبتا خوبی بود را رفته و نماز مغرب و عشـاء را پشـت سـر ایشـان در منزلشـان اقامـه کنیم. بالاخـره امـام(ره) غیر از جنبه اسـتاد و شـاگردی با طلبه ها، رابطه عاشـق و معشوقی داشـتند. واقعا انسـان نمیتوانسـت امـام (ره) را ببیند و دلباخته وی نشـود؛ لذا ما سـعی می کردیـم خودمان را به ایشـان نزدیک کنیم و از نزدیک ببینیمشـان و شاید بـر همیـن اصـل هم بـود که توفیق دسـت مـیداد در بعضی از جلسـاتی که شـاید در شـان ما نبود، شـرکت کنیم.

دفاع پرس: شـما درحمله رژیـم بـه مدرسـه فیضیه(فروردین 1342 )حضـور داشـتید،این جریـان از کجـا شـروع شد و چطور ادامه یافت؟

مراسـم شـهادت امـام صـادق (ع) که در 25 شـوال در مدرسـه فیضیـه برپا شـد. قرار بـود ابتدا در منـزل امام (ره) برگـزار و توطئـه رژیـم هم قـرار بود آنجـا اجرایی شـود. اول صبـح مـا در منـزل ایشـان بودیـم و بعد از نشسـتن مختصـری، حضـرت امـام (ره) از اندرونـی بیـرون آمدنـد و بعـد از مدتـی آقای خلخالی یا آقای سـید محمود سـده ای (معمم و تاجر بـازار تهران)، یکـی از این دو بزرگـوار بلنـد شـد و گفـت: شـنیدیم عدهای بـرای به راه انداختن آشـوب بـه اینجا آمدهانـد. آقا فرمودنـد:«وعده من و شـما در کنـار قبـر کریمه اهـل بیت، فاطمه معصومه (علیه السلام)» و بلند شـدند و به اندرونی برگشـتند. بعد از ظهر همان روز مجلس شـهادت امام صادق(ع) در مدرسـه فیضیه از طرف آیت الله العظمی گلپایگانی شـروع شـد. وضعیت آن روز عادی نبود، دو سـه ماشـین پر از سـرباز و دو ماشـین پر از پلیس های امدادی در مدرسـه بودند. مدرسـه فیضیه هـم مالامـال از جمعیـت شـده بـود و حتـی روی پشـت بام هـا و درخت هـا هم حضور داشـتند، غیـر از طلاب، مردم عـادی هـم آمـده بودنـد. مـن جلوی مدرس مدرسـه فیضیـه که کتابخانه اسـت، نشسـته بودم کـه متوجه عـده ای با پوشـش کـت و شـلوار سـرمه ای رنـگ در بیـن جمعیت شـدم. آقای شـیخ مرتضـی انصاری قمـی کـه از منبری های معـروف بودنـد - خـدا ایشـان را رحمـت نماید- بـه منبر رفتند. سـمت چـپ آیت الله العظمی گلپایگانی و علما نشسـته بودنـد، بنـده هـم در بین جمعیت حضور داشـتم. آقای شـیخ مرتضـی انصاری قمی مشـغول خواندن اشـعاری در مدح شخصیت آقای وحید بهبهانی بودند که یک مصرع آن بدین گونه است: البهبهانی معلم البشر.

ایشـان در حال خواندن این شـعر بودند که ناگهان آقایان کت و شـلوار سـرمهای شـروع کردند به صلوات فرسـتادن. آقـای انصـاری قمـی گفتنـد: هـر موقـع من گفتـم صلوات بفرسـتید که ایـن گروه بـاز هم صلـوات فرسـتادند و نظم مجلـس از همینجـا به هم ریخت.کسـانی که در پشـت بام و طبقـه دوم بودند مورد آزار و اذیت بیشـتری قرار گرفتند. دسـت و پـای بعضی افراد شکسـته شـد، چشـم بعضیها آسـیب دید؛ حتـی بچه های یـزدی ضربه خوردنـد مثل حاج شـیخ عبـاس غیبـی شـهیدیه، آقای فیاض و کسـانی که در طبقـات دوم بودنـد. در آن وقت آقای محصـل همدانی از خـود رشـادت های خوبـی نشـان دادنـد و مقاومت هایی کردنـد. وضع غریبی بـود. آنها قرآنهـا را سـوزاندند و لباس ها را پـاره کردند.کسـی نمی توانسـت ایـن صحنه را ببیند و اشـکش جاری نشـود. کسـانی مثل مـا که راه فرار داشـتند از مسـیری کـه بـه رودخانـه و بیرون راه داشـت خود را نجات دادند؛ اما کسـانی که طبقـه بالا بودند مـورد ضرب و جرح قـرار گرفتنـد. تنها کسـی کـه در این جریـان به طور قطع به شـهادت رسـید، مرحوم آقای سـید یونس رودبـاری بود.آن شـب مـا در مدرسـه حجتیـه بـه سـر بردیم که بر ما طلبه ها بسـیار سـخت گذشـت. روز بعـد طلبه های یـزدی به منـزل آقـای سـید جعفرحسـینی مهریزی رفتیم. وقتـی طلبه های یـزدی را سرشـماری کردیم، آقای مصبـاح یزدی و چنـد نفـر دیگـر نبودنـد. مـن و آیـت الله وافی هر کدام یک دسـت کت و شـلوار پوشـیدیم که بنده رنگ خاکسـتری وایشـان هـم آبـی بـود و رفتیـم تـا آقایانی کـه نبودند را پیـدا کنیـم. اتفاقا تحمل ایـن کت و شـلوار برایم سـخت بود؛چـون قبلا نپوشـیده بـودم. در همـه جـای شـهر قم سـاواکیها حضـور داشـتند. باالخـره ما خـود را به مدرسـه خان رسـاندیم. از خـادم مدرسـه- خـدا رحمتـش کند- که نامش مشـتی علی بـود و اهل اطراف یزد، سـؤال کردیـم؛ اما او خبـری از طلبه هـای یـزدی نداشـت. بـا آقـای وافـی آمدیـم داخـل صحـن حرم حضـرت معصومـه (علیه ا لسلام) و می دیدیم که سـاواکی ها هسـتند و اوضاع را تحت کنترل دارند. آن شـب هم بر ما سـخت گذشـت؛ چون سـربازهای رژیـم مرتـب رژه می رفتنـد و وحشـت ایجاد می نمودند. حدود بیسـت و چند روز ما در خانه سـید جعفر حسـینی بودیم و به بیرون تردد نداشتیم. حتی یادم هست حاج آقا مصطفی خمینی برای دیدن ما طلبه ها می آمدند.

دفاع پرس: در طول دوران مبارزاتی خودتان، چند مرتبه دستگیر شدید؟

اگـر بـه صورت کلی بگوییم، دسـتگیری ما که منجر به بازداشـت و زندان شـده باشـد ولو موقـت 15-16 روزه،2 دفعه بوده است. یکی در سال 1343 ،بعد از تبعید امام به ترکیه و عراق و دیگری سال 1357 در زندان اصفهان.

دفاع پرس: علت دستگیری مرتبه اول چه بود؟

بعـد از تـرور منصـور بـود. حسـنعلی منصـور که لایحـه کاپیتولاسـیون را در زمـان او بـه مجلس بردنـد. مؤتلفـه اسلامی که همان رشـد کـرده و بازماندگان فدائیان اسلام بودند، محمد بخارایی، صفارهرندی، نیک نژاد، حبیب الله عسـکر اولادی و مهـدی عراقـی و دو بـرادر کـه یکـی اعـدام و دیگـری حبس ابد شـد و تـرور منصور به دسـت بخارایـی درجلـو مجلس و با طپانچـه ای که به او شـلیک کـرد انجـام گرفـت؛ البتـه همـه اینهـا اعـدام شـدند. در نامـه ای کـه از طـرف یکـی از آمـوزگاران شـمالی به نام حبیب الله عمـران برای ما نوشـته شـده بود، جریـان این ترور شـرح داده شـده بود. با خـودرو فولکس یکی از دوسـتان که الان هـم زنده هسـتند در نزدیکی یک قهوه خانه در حـال تـردد بودیـم کـه ایـن نامـه بدسـت ژاندارمـری افتاد. ما را دسـتگیر کردنـد و بعدا هم بـه مدرسـه آقـای بروجردی رفتنـد و اطـاق ما را بررسـی کردنـد و اطلاعیه هایـی هـم درآنجـا به دسـت آوردنـد و اینهـا را با خود آوردند در سـاواک قـم و ما را از آنجـا بـا آقـای سـید هـادی خسـرو شـاهی،که از نویسـندههای معـروف هسـتند و بـا چنـد زبان آشـنایی دارند، به سـاواک تهران فرسـتادند. یک شـب در ساواک زیـر نظـر سـرهنگ مولوی بودیـم (کـه در قضیه حمله بـه فیضیه هم نقش کلیـدی داشـت و در آن جریان هم بنـده حضور داشـتم) بعـد هم مـا را تحویل زنـدان قزل قلعه دادند و مدت 15 یا 16 روز در آنجا بودیم.

دفاع پرس: شبی که در ساواک تهران بودید اتفاق خاصی افتاد؟

نـه. اتفاقـا مـا خـود را برای جریـان خاصی مثـل مولوی کـه یک آدم خیلی خشـن بـود، آماده کـرده بودیم. کمتر طلبـه ای بـود کـه بـه دسـت مولـوی می افتـاد و بـدون کتـک رهـا میشـد؛ لیکن آن شـب، شـبی بود که شـاه از انگلسـتان باز می گشـت و اینها برای اسـتقبال شاه به فرودگاه مهرآباد رفته بودند. سـاعت 12 شـب شـاید هم بیشـتر بود که مولوی آمد به سـاواک، اول از آقای سـید هـادی خسـرو شـاهی سـؤال کرد سـپس در مـورد من پرسـید کـه آقـای خسـرو شـاهی گفتنـد: از خـودش بپرسـید، بالاخره از من پرسـید اسـمت چیسـت؟ گفتم حسـین. آن شـب نه به من نه به آقای خسـرو شـاهی جسـارت و توهینـی نکـرد و گفـت بخوابیـد و چیـز دیگـری نگفـت. صبح که شـد برای بـردن ما از سـاواک تا زنـدان قـزل قلعه ماشـین های مخصوصـی آوردند کـه مأمورین در اینجـا اهانت های لفظی به ما داشـتند؛ حتی استفاده از الفاظ رکیک هم داشتند که خاص مأموریت و افراد رژیم بود.

قرآنها را سوزاندند و لباسها را پاره کردند 

دفاع پرس: در این مرحله لباس روحانیت هم به تن داشتید؟

بله.در مسیر رفتن به زندان نیز با لباس بودیم؛ اما در داخل زندان لباس مخصوص آنجا را پوشیدیم.

دفاع پرس: در مدت 15 روز داخل زندان قزل حصار با چه کسانی بودید؟

آقـای رفسـنجانی سـلول انفـرادی بودند.آیـتاهلل ربانـی شـیرازی، آقـای خلخالی، آقای شـیخ رضا گلسـرخی کاشـانی، -خـدا رحمتشـان کنـد- آقای محیالدین انواری که بسـیار آدم بزرگی بود و شـیخ یحیـی انصاری که به تازگی فوت نمودند، حضور داشتند.

دفاع پرس: چطور از حضور این بزرگوارارن در زندان مطلع شدید؟ ارتباطی با آنها داشتید؟

بنـد مـا در زنـدان بنـد عمومـی بـود. ما و همـه این افـراد در بنـد عمومی بودیـم؛ غیـر از آقای رفسـنجانی که درسـلول بـود. در یـک قسـمت ایـن بند یکی بـود بنام داریـوش فروهر کـه وزیر کار آقـای بازرگان بـود و اگر خاطرتان باشد ایشان در قتل های زنجیرهای کشته شد.

دفاع پرس: اگر خاطره ای از این مقطع دستگیری دارید، بیان بفرمایید.

خاطـرات از آنجـا زیـاد اسـت. یکی از خاطرههایی که دارم، بازجویی سـه سـاعتهای اسـت که از من داشـتند و مـارا خیلـی خسـته کردنـد و لیکـن بـه فضـل و عنایت خـدا، جوابهایـی داده شـد که مشـکلی ایجاد نشـود. بازجویی کننـده را یـادم نیسـت. در بازجویی هـا دو مجله بود که دنبال ناشـران آن می گشـتند؛ یکی مجله بعثت و دیگـری مجلـه انتقـام کـه هـر دو زیرزمینـی و در حـوزه چاپ میشـد و بعدا معلوم شـد آقای دعایـی و اینها مسـئول پخـش آن بوده انـد. تـا آن موقـع برای من شـکنجه نبود. بـه اینجا و بازجویـی راجع به ایـن دو مجله کـه رسـیدیم مـن احتمـال شـکنجه شـدن مـی دادم؛ اما با رسـیدن به ایـن موضوع، پرونـده به نصف رسـید و

بازجویی رها شـد. بنابراین من خیلی خسـته بودم تازه با این سـه سـاعت، نصف پرونده بازجویی شـده و نصف دیگـر آن مانـده بـود. مـن بـه بنـد منتقل شـدم، آیـت الله ربانی شـیرازی خیلی مـرد قـویای بودند. ایشـان از مریـدان آقـای گلپایگانـی بودنـد کـه بعـدا به سـمت حضـرت امـام (ره) متمایـل گردیدنـد. وقتی من آمـدم از خسـتگی افتـادم، آن موقـع مـا در صحـن زنـدان تـوپ داشـتیم و فوتبال هـم بازی مـی کردیم،ایشـان به من گفتنـد: آقـای نبی پـور چـرا بلند نمیشـوی فوتبـال بازی کنـی؟ گفتم خیلی خسـته ام آقـای ربانی شـیرازی به مـن گفتنـد: بلند شـو و قسـم یـاد کردند و گفتند: »خدا شـاهد اسـت تا چوبه اعدامـم را در نظر نگرفتـم پای در راه مبـارزه نگذاشـتم، بلنـد شـو، اگـر اعتقـاد نداشـتی بیخـود پایـت را اینجـا گذاشـتی» و مـا را تشـیع کرد.

به طوری کـه انـگار هیـچ اتفاقـی نیافتاده اسـت. با این حرف خسـتگی یـادم رفت و توانسـتم بلند شـده و فوتبال بازی کنم. این خاطره خاصی بود از زندان قزل قلعه.

دفاع پرس: اولین مرتبه دستگیری چند ساله بودید؟

18 یا 19 ساله.

دفاع پرس: مرتبه دوم چه سالی و به چه علت دستگیر شدید؟

بیشـترین فعالیـت مبارزاتـی مـن در سـالهای 56 و 57 در شـهر نایین بـود کـه اوج تظاهرات و قیـام مردم در سراسـر کشـور هـم همین سـالها بود و ما بخش بسـیار حسـاس و مهـم مبازراتی مـان مربوط به نایین است.

دفاع پرس: علت خاصی داشت که نایین را برای فعالیت انتخاب کردید؟

روحانـی ناییـن قبـل از آمدن بنده، آقـای خطیب اهل نجف آبـاد اصفهان بود که از فعالیت ایشـان جلوگیـری کردنـد و بعـد از وی مـن بـه نایین آمدم. البته از قبل نیز سـوابقی در این شـهر داشـتم. مثلا قبـل از سـال 1357 در ناییـن منبر میرفتم. خالصـه رهبری انقالب نایین به دسـت ما افتاد . بـا ملحـق شـدن افراد حاضـر درپـادگان نیروی هوایـی هاشـم آباد و انارک بـه مـردم در زمانی که مـن در ناییـن بـودم، تظاهرات هـم اوج گرفـت و همین موجبات دسـتگیری مرا در زمـان رهبری انقلاب مـردم ناییـن فراهم نمود. حتی من قبل از دسـتگیری به روسـتاهای اطراف این شـهر هم رفـت و آمـد داشـتم وچـون افـراد قابـل اعتمـاد زیـاد نبودنـد، از افـراد خانـواده خودم بـرای پخش اطلاعیه ها استفاده می کردم.

دفاع پرس: چگونگی دستگیری و مراحل آن تا آزادی از زندان را بیان بفرمایید؟

سـال 1357 تقریبـا تمـام روحانیون شـهرهای کوچک و بزرگ اسـتان اصفهان را دسـتگیر کردند. افرادی مثل سـرهنگ پیرنیا رئیس دادگاه نظامی اصفهان، سـرهنگ سـلجوقی، سـرگرد مظاهری و افـراد دیگـر که در این کار نقش داشـتند. سـرگرد ابتکار( رئیس شـهربانی ناییـن) که اهل جنوب کشـور بود بعد از دسـتگیری، ما را با اهانت و وضعیت خاصی به شـهربانی اصفهان فرسـتاد. بدین صـورت کـه عمامـه بنده را از سـرم برداشـته و مـرا در حالیکه به خاطـر تصادف خانواده و از دسـت دادن دختـر بچـه اولـم و مصدومیـت شـدید بقیه اعضـا خانـواده داغدار بودم، دسـتگیر کـرده و به اصفهـان فرسـتاد. ایـن زمان برای من بسـیار سـخت و تلخ و ناگـوار بود، مخصوصا شـبی که ما را به بازداشـتگاه شـهربانی اصفهان آوردند، 17 نفر را در یک اطاق کوچک و روی فرشهای بسـیار کثیـف جـا داده بودنـد، بطوریکـه چشـم ما تا صبـح روی هم قـرار نگرفت. در یک وضعیت بسـیار بـد تـا خـواب به چشـم مـا می آمد، یک نـوار شـکنجه برای مـا پخش می شـد که صدای شلاق و اینهـا می آمد. آن شـب یکی از شـب های سـخت زندگی من بـود. وارد زندان اصفهان که شـدیم این شعر توجه ما را به خود جلب کرد:

شها مهر تو کیش و آئین ماست
پرستیدن نام تو دین ماست

این شـعر در معرض دید همه روی پارچه نوشـته شـده بود. حدود 10 روز در زندان اصفهان بودیم. فامیل و طایفه مادری بنده در نایین شـناخته شـده بودند، سـرهنگ نوابی از فامیل های مادرم بود. وقتـی مـا را دسـتگیر کـرده و به اصفهان بردنـد، فامیل ها برای آزادی ما دسـت به کار شـده بودند.پسـر خالـه ام کـه بـا رجـال مملکتـی در ارتبـاط بـود، طـی تماسـی کـه بـا سـپهبد مقدم داشـت (چهارمیـن رئیـس سـاواک کـه بعد از انقلاب اعدام شـد ) آزادی مرا خواسـتار شـده بودنـد. وقتی پسـرخاله ام بـه ملاقـات من آمد و این اقـدام خود را بیان نمـود، از این کار او ناراحت شـدم و گفتم: بایـد می گذاشـتید پرونـده مراحـل خـود را طـی کنـد و از ایـن طریق نسـبت بـه آزادی مـن اقدام نمی کردیـد. سـال 1357 وقتـی از زنـدان اصفهـان بـه ناییـن بازمی گشـتم تـا یـک فرسـنگی شـهر ناییـن، ماشـین ها و مـردم به اسـتقبال آمده بودند. تقریبا شـهر از کنترل مسـئولین خارج شـده بود. مـن داخـل شـهر نمانـدم و به حالـت قهر به وطـن پدری خـود میبد آمـدم .تـا آن زمـان کسـی جـرأت گفتـن مـرگ بـر شـاه در ناییـن نداشـت، بچه هـای اصفهـان و نائیـن در آن زمـان ایـن برنامـه را در ناییـن پیـاده کردنـد. فرمانـدار و مسـئول شـهرداری ناییـن بـه میبد آمدنـد و خواسـتار بازگشـت من به نایین شـدند.گفتم اگـر میخواهید بنده بیایم، شـعار مرگ بر شـاه نرخ شـاه عباسـی آن اسـت و فقط با ایـن شـرط می آیم. وقتـی از میبد به سـمت نایین حرکت کـردم، در نزدیکی هـای شـهر، خـودرو پژویـی کـه بنده داخـل آن بودم توسـط مـردم از جـا بلنـد شـد. بـه محض ورود به شـهر بـه افـرادی که ذی نفـوذ بودنـد؛ اشـاره کردم کـه جلـوی آتـش زدن و ایجـاد ناآرامی در شهر را بگیرند که همین مساله اتفاق افتاد.

دفاع پرس: در ایـن 2-3 مـاه بعـد از آزادی تا پیـروزی انقلاب چه کارهایی انجام دادید؟

رونـد مبـارزه شـتاب بیشـتری گرفت و شـهر ناییـن تقریبـا از کنترل مسـئولین وقـت و مأمـوران حکومت خارج شـد و بنـده نقش هدایت و رهبـری مـردم را بـا کمک نیروهـای انقالبی تا پیـروزی انقالب در شهر نایین به عهده داشتم.

دفاع پرس: پس از پیروزی انقلاب چه مسئولیتی به شما واگذار شد؟

حضـرت امـام(ره) بنـده را به طور مسـتقیم نمیشـناختند؛ ولی مانند بسـیاری از طلبه هـا که شـیفته ایشـان بودند، من نیـز در محضر امام (ره) حاضـر شـده و از فیض وجود و سخنان شـان بهره مند می شـدم. بعـد از پیـروزی انقلاب با توجه به سـوابق مبارزاتی و شـناختی که از عوامـل رژیم در منطقه داشـتم مسـئولیت کمیته انقلاب در نائین به من سـپرده شـد و سـپس با حکم حضرت امام (ره) از سـال 57 تا59 به عنوان امام جمعه نائین انجام وظیفه نمودم.

دفاع پرس: سپاس از اینکه وقت خـود را در اختیـار ما قرار دادید.

گفت و گو از زهرا عابدی

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها