صورتش زيبا بود و سيرتش زيباتر

شهيد حسين هريری به خاطر زیبایی چهره به «قمر فاطميون» معروف بود.
کد خبر: ۲۲۴۲۰۵
تاریخ انتشار: ۱۱ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۳ - 30January 2017
صورتش زيبا بود و سيرتش زيباتربه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، زيبايي چهره شهيد حسين هريري باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامي به «قمر فاطميون» معروف شود. حسين يك ايراني ساكن خراسان رضوي بود كه بنا به دلايلي از طريق لشكر فاطميون به سوريه اعزام شد و در 20 آبان ماه 1395 در سن 27 سالگي به خيل شهداي مدافع حرم پيوست. او كه به تازگي نامزد كرده بود، دوست نداشت ازدواجش مانعي براي دفاع از حريم اهل بيت شود. بنابراين با همسرش شرط كرد همچنان رزمنده مدافع حرم باشد و مدتي پس از نامزدي به سوريه رفت و قدم به حجله شهادت گذاشت. «زهرا سادات رضوي» همسر شهيد متولد 1376 است. دختر جواني كه هنوز زندگي مشتركش را آغاز نكرده، همسر شهيد شد. او در گفت‌وگویی از شناخت يك شهيد در دوران چهارماهه نامزدي‌اش مي‌گويد كه براي او يك عمر گذشته است.

فصل مشترك زندگي شما و شهيد هريري به چه شكلي رقم خورد و چطور با هم آشنا شديد؟

شهيد كارمند پدرم در بخش بازرسي قطار شهري و بازرسي قطار متروي مشهد بود. از طرفي پدر من و ايشان هشت سال با يكديگر رفيق بودند و همديگر را مي‌شناختند. همين طور در هيئات مذهبي حسين آقا با برادرم دوست شده بودند. مادر آقا حسين در مراسم روضه‌اي كه در خانه‌مان برگزار شده بود من را ديد و بعد از گذشت مدتي از اين موضوع ايشان من را براي پسرش خواستگاري كرد. يك روز خانواده حسين با خود حسين براي مراسم خواستگاري به خانه ما آمدند.

قبل از نامزدي‌تان، حسين آقا به جبهه سوريه اعزام شده بود؟

بله، شهيد يكبار اسفند 94 تا ارديبهشت سال 95 به مدت سه ماه در سوريه به سربرده بود. از قرار وقتي دوست صميمي حسين به شهادت رسيد او هم به ايران بازمي‌گردد.

معيارهاي يك رزمنده مدافع حرم براي ازدواج چه بود؟

اتفاقاً يكي از شرط‌هايش اين بود كه چون رزمنده مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به عنوان مدافع حرم باقي بمانم و نمي‌خواهم ازدواج مانعي براي اعزام مجددم شود. در پاسخ گفتم دقيقاً من هم از همسر آينده‌ام اين انتظار را داشتم كه حداقل يكبار هم شده براي دفاع از حرم بي‌بي زينب (س) گامي برداشته باشد. پس چه بهتر كه شما خودتان مشتاق اين امر هستيد. همسرم از شرط من خيلي تعجب كرد. زيرا هر كجا كه رفته بود و اين شرط اعزام شدن مجدد خودش را به سوريه اعلام كرده بود طرف مقابل نپذيرفته بود. حتي خود شهيد به من گفت شما چرا قبول كرديد؟ خيلي از دخترهاي نسل امروزي در اين وادي‌ها نيستند. عجيب است كه شما پذيرفتيد.

واقعاً به عنوان يك جوان نسل امروز چطور قبول كرديد كه همسر آينده‌تان به جايي برود كه احتمال شهات و جانبازي‌اش است؟

بنده اين شرط را قبول كردم چون به اين موضوع خيلي اعتقاد داشتم كه مرگ در دست خداوند است حتي اگر در هر شرايطي قرار بگيريد تا زماني كه خود خدا نخواهد چيزي نمي‌تواند به شما آسيب وارد كند. برگشتم به خواستگارم گفتم اگر قرار است براي شما اتفاقي بيفتد چه شما براي دفاع از بي‌بي زينب(س) در سوريه باشيد يا در خانه خود نشسته باشيد حتماً اتفاق مي‌افتد. پس بهتر است كه مرگمان به شهادت ختم شود كه در برابر خداوند ارزش معنوي داشته باشد. من خودم به عنوان يك خانم نمي‌توانستم براي دفاع از حرم زينب (س) حضور داشته باشم چرا به شريك زندگي‌ام كه توانايي اين كار را دارد اجازه ندهم برود. شايد باورتان نشود از روزي كه همسرم براي اعزام مجدد مي‌خواست راهي شود خودم پا به پايش او را همراهي كردم. حتي خود شهيد به علت اعتقادي كه داشت به من مي‌گفت چون تو دختر سيد هستي فرم مشخصات بنده را بنويس ارسال كن تا كارهايم زودتر انجام شود. از آنجا كه شهيد در اعزام‌هاي قبلي توسط دشمن شناسايي شده بود براي اعزام مجدد با مشكل رو به رو بود. در هر حال من دوست نداشتم در رفتن همسرم به سوريه «نه» بياورم كه حتي حسين آقا برگشت از من پرسيد تو واقعاً از ته قلبت راضي هستي كه من به سوريه اعزام شوم. در جواب گفتم هرچه خدا صلاح مي‌داند همان خواهد شد و نمي‌خواستم در روز محشر شرمنده حضرت بي‌بي زينب (س) باشم.

نامزدي‌تان چقدر طول كشيد؟ در صحبت‌هايتان گفتيد كه شهيد توسط تروريست‌ها شناخته شده بود پس اعزام مجددش چطور انجام گرفت؟

من و شهيد 20 تيرماه سال 95 رسماً به عقد يكديگر درآمديم. بعد از يك ماه قصد رفتن به سوريه را كرد كه حتي دوستانش به او گفتند شما تازه عقد كردي براي چه مي‌خواهي بروي. در همين حين از تهران پرونده اعزامي‌اش برگشت خورد، چون چهره حسين در سوريه نزد تروريست‌ها شناخته شده بود. براي اعزام مجددش به او اجازه ندادند كه برود تا اينكه با تلاش بسيار موفق شدند. 10 آبان‌ماه 95 با نام مستعار قمر فاطميون و از طريق لشكر فاطميون توانست اعزام داشته باشد. 22 آبان‌ماه هم به شهادت ‌رسيدند كلاً چهارماه دوران نامزدي ما با هم طول كشيد و در اصل خدا خواسته بود در كنار شهيد بيشتر باشم تا از او بيشتر درس بگيرم.

چه درس‌هايي را از شهيد ياد گرفتيد؟

رفتار ايشان خيلي مورد پسند دوستان و آشنايان بود. شهيد از بنيانگذاران سه هيئت از جمله عشاق الزهرا در مشهد بودند كه با مديريت وي اداره مي‌شد و از شروع روز اول محرم تا پايان صفر براي شهيد استراحت معنايي نداشت و بيشتر وقت‌ها در حرم امام‌رضا‌(ع) با هم بوديم و هميشه حرف شهيد اين بود اگر مي‌خواهيم مصيبت اهل بيت(ع) را درك كنيم نبايد راحت‌طلبي را در زندگي براي خود اختيار كنيم. بيشتر وقت‌ها نذرهاي هيئت را مي‌برد در محله‌هاي فقيرنشين مشهد بين نيازمندان پخش مي‌كرد. از كارهاي خير ديگري كه انجام مي‌دادند به صورت مخفي به افراد نيازمند كمك مي‌كردند.

وقتي با يك رزمنده مدافع حرم پيوند زندگي مشترك مي‌بستيد، به اين موضوع فكر كرده بودند كه شايد يك روزي همسر شهيد شويد؟

لحظه‌اي كه سر سفره عقد نشسته بودم اين باور قلبي را داشتم كه حسين روزي به شهادت مي‌رسد، ولي به خودم مي‌گفتم هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. با آنكه خيلي‌ها برگشتند به من گفتند چهره داماد چقدر به شهدا مي‌خورد. ما زندگي‌مان را ساده شروع كرديم. هر دو عقيده داشتيم هرچه مهريه كمتر باشد ثواب آن بيشتر است و با اشتياق هر دو دوست داشتيم به نيت 14 معصوم 14 سكه باشد.

از نحوه شهادتش اطلاع داريد كه به چه صورت رقم خورد؟

حسين به عنوان تخريبچي در سوريه فعاليت داشت. دقيقاً بعد از شهادت او تعدادي از همرزمانش اعلام مي‌كنند «حلب آزاد شد». يكي از همرزمان شهيد تعريف كرد: دشمن در قسمتي از حلب عقب‌نشيني كرده بود. حسين با دو نفر ديگر از دوستانش از جمله شهيد بشيري و شهيد جهاني براي پاكسازي به آن قسمت منطقه حلب مي‌روند. سه تا تله انفجاري در يك خانه بوده كه مي‌خواستند خنثي كنند. حسين فكر مي‌كند اين تله‌ها جدا از يكديگر كار شده‌اند، اصلي را خنثي مي‌كند. در صورتي كه تله‌هاي ديگر به صورت مخفي در خانه كار شده بودند. آنها منفجر مي‌شوند. اول حسين به شهادت مي‌رسد كه در حال خنثي كردن تله انفجاري بود و در كنار او هم شهيد بشيري و شهيد جهاني نيز به شهادت مي‌رسند. آن همرزم چهارمي كه در اين عمليات بوده قبلش به خواست شهيد بشيري رفته بود تا ماشين را بياورد، اما هنوز چند قدمي بيشتر از خانه دور نمي‌شود كه تله‌ها منفجر مي‌شوند و حسين و دو همرزمش به شهادت مي‌رسند.

به عنوان كسي كه تنها چند ماه از عقدتان مي‌گذشت چطور با خبر شهادت همسرتان رو به رو شديد؟

آن لحظه كه خبر شهادت حسين را به من دادند با آنكه همه بيتابي مي‌كردند اولين كاري كه من كردم دو ركعت نماز شكر خواندم. حال و هواي دلم مصداق اين بيت شعر بود «دلم يك جوري ولي پر از صبوري» در دلم غوغا بود ولي خود حضرت زينب (س) يك صبري داده كه قابل توصيف نيست. حسين متولد ماه آبان بود كه در ماه آبان هم به شهادت رسيد.

آخرين ديدارتان با شهيد كي بود؟

آخرين ديدارمان دقيقاً ظهر 10 آبان ماه قبل از اعزام حسين به سوريه بود. همسرم وصيتنامه كتبي نداشت ولي به من گفت موقع شهادتم نگذار نامحرم صداي گريه‌ات را بشنود. صبوري را از حضرت زينب(س) بخواه و هر وقت دلت براي من تنگ شد برو در روضه‌هاي اهل بيت(ع) گريه كن. در آخرين تماس تلفني از حسين خواستم زود برگردد و دوباره برود. در جوابم گفت به زودي برمي‌گردم يا با پاي خودم يا اينكه روي دست مردم! مدت كمي بعد هم كه شهيد شد. زماني كه در معراج شهدا در مراسم وداع با پيكر حسين بودم او را قسم دادم و خواستم كه هر وقت دلتنگش شدم پيشم بيايد تا براي يك لحظه هم شده ببيمنش. وقتي كه از مراسم وداع با شهيد برگشتم ساعت 11 صبح بود كه با همان چادر سياه خسته بودم و خوابم برد. در خواب «حسين» را با همان لباس‌هاي خاكي در ضريح حضرت بي‌بي زينب (س) ديدم. دستمال سفيد در دستش بود و با لبخند گفت اجازه مي‌دهي ضريح را تميز كنم. من هم با چادر سياه كه به سر داشتم و با چشمان گريان روبه‌روي او ايستاده بودم. سرم را به علامت تأييد تكان دادم. در صورتي كه من تا حالا نه سوريه رفته بودم كه ببينم ضريح بي‌بي زينب (س) به چه صورت است و نه عكسي از آنجا ديده بودم. وقتي كه عكس ضريح را به من نشان دادند ديدم دقيقاً همان چيزي است كه در خواب ديدم.

در سخن پاياني اگر مطلبي از دوران نامزدي با شهيد داشتيد بيان كنيد؟

قبل از آنكه كارهاي اعزامي حسين درست شود در هشتم آبان‌ماه با هم به بهشت رضا رفتيم. سر مزار شهيد مصطفي عارفي دوست، همسرم از خاطره اين شهيد گفت. مي‌گفت پيكرش را بعد از شهادت خودش عقب آورده بود تا از دست تروريست‌ها سالم بماند. به گفته حسين لباس‌هايش به خون شهيد متبرك شده بود. من و حسين هميشه نمازهاي خودمان را دو نفره به جماعت مي‌خوانديم كه آن روز هم قسمت شد و در بهشت رضا آخرين نماز جماعت دونفره را در پاي مزار شهيد مصطفي عارفي خوانديم. بعد از اتمام نماز هر دو با مزار شهيد خلوت كرديم. موقع رفتن ديدم آقا حسين اشاره كرد به قبر دوستش و گفت: « آقا مصطفي حرف‌هايي كه بهت زدم فقط يادت نرود.» من هم آن لحظه از او سؤال نكردم كه شما چه خواهشي از شهيد داشتي. فردايش ديديم كه به حسين زنگ زدند و كارهاي اعزامي‌اش به صورت معجزه‌وار جور شد. شب شهادتش در آخرين تماس به من گفت برو سر قبر شهيد مصطفي عارفي و از او تشكر كن. گفتم: «براي چي؟» در جواب گفت: «چون حاجت من را داد.» بعد از شهادت آقا حسين متوجه شدم حاجتش چي بود.
 
منبع: روزنامه جوان
نظر شما
پربیننده ها