سندی از ساواک در مورد اوضاع سیاسی کرج
الف: شماره: د3 – 311 – 782
موضوع: آیت الله خمینی
تاریخ: 4 / 3 / 42
از شهرستان: کرج
در اکثر مغازه ها عکس آیت الله خمینی به چشم می خورد. در مسجد بزرگ شهر واقع در خیابان چالوس، خیابان های اصلی و خیابان های فرعی. مغازه شیشه فروشی صداقت واقع در خیابان قزوین پلاک 192، تعداد زیادی عکس آیت الله خمینی را قاب کرده و برای فروش پشت ویترین مغازه گذاشته است چون اشتهار و سرشناسی که برای آیت الله خمینی به وجود آمده بر اثر مخالفت های وی با لوایح ششگانه است و اشخاصی که به عللی از اوضاع کشور ناراضی باشند به جانب مخالفین گرویده می شوند و با تبلیغات روز افزونی که از جانب روحانیون نهضت آزادی ایران، جبهه ملی و سایر مخالفین به نفع آیت الله خمینی می شود ممکن است عواقب وخیمی به وجود آورد و شایسته است که در این مورد تصمیمات مقتضی اتخاذ گردد.
پرونده آیت الله خمینی ضمیمه و ارائه فرمایید.
حضور امام خمینی (ره) در کرج
حضرت امام به مدت چند ماه در تابستان سال 1339 در منطقه حصار کرج اقامت داشته است. این اقامت کوتاه، به منظور استراحت و استفاده از آب و هوای خوب کرج بوده است. ایشان در طول این اقامت به همراه خانواده، به مطالعه و نگارش دروس حوزوی خود مشغول بوده و از مصاحبت دوستان وفادارش برخوردار گشته و به اتخاذ تصمیمات مهم در زمینه مسائل سیاسی آن زمان می پرداخته اند. در سال های بعد هم، امام به رفت و آمد و ارتباط با انقلابیون کرج ادامه داد. همین دوستان امام در کرج بودند که ایشان را در امور اعتراضی و انقلابی علیه حکومت شاه کمک و همراهی کردند. از جمله آن ها می توان به «شیخ حسین لنکرانی» اشاره کرد.
شیخ حسین لنکرانی از روحانیون برجسته و معتمد مردم در حصار کرج بود. ایشان در زمان حضور امام خمینی(ره) در حصار کرج، در خدمت ایشان بود و تا پایان عمر این دوستی و همراهی را ادامه داد.
حجت الاسلام حاج سید حسین خمینی، فرزند مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی، چنین می گوید: «روابط امام با لنکرانی خیلی گرم بوده است. از خانواده شنیدم که امام قبل از خروج از ایران، بیماری سختی داشتند و زمانی که تابستان ها برای استراحت به کرج می رفتند، آقای لنکرانی در آن جا خیلی به ایشان توجه داشتند و به گرمی از وی پذیرایی می کردند. روابطشان با پدرم، حاج آقا مصطفی نیز گرم و صمیمی بود.»
دکتر قاسم لنکرانی، پسر عموی مرحوم لنکرانی و از فعالان سیاسی دهه های 20 و 40 در اردیبهشت 1373 طی مصاحبه ای می گوید: «عکس هایی که در خانه ما از امام خمینی (ره) وجود دارد مربوط به 30 تا 40 سال پیش است. حضرت امام پیش از تبعید از ایران مدت ها در کرج میهمان آقای لنکرانی بودند و خواهر مرحوم لنکرانی نیز در سفری که زمان تبعید حضرت امام در عراق، به عتبات داشت، در نجف به دیدار حضرت امام رفته بود. بیت حضرت امام و لنکرانی در تهران و قم، همه جا با هم ارتباط و رفت و آمد داشتند.»
روایت یکی از شاگردان امام خمینی (ره)
حجت الاسلام و المسلمین شیخ محمد فاضلی اشتهاردی، از شاگردان امام ماجرای حضور امام در حصار کرج را چنین شرح می دهد:
«در سال 1338 حضرت امام خمینی (ره) به علت مریضی در قم به پزشک مراجعه کردند، ولی پزشکان کسالت ایشان را تشخیص ندادند. از این رو به حضرت امام پیشنهاد کردند که در منطقه ای خوش آب و هوا استراحت کنند تا اگر بر اثر فشار درس و بحث، عارضه ای پیش آمده باشد، رفع شود. حضرت امام خمینی (ره) در آن زمان هم صبح و هم عصر تدریس داشتند. در این زمان ایشان دو درس را تدریس می کردند که مطالعه آن ها حداقل 5 تا 8 ساعت زمان می برد. زیرا حضرت امام صدها شاگرد داشتند که آن ها را بایستی از نظر درسی و مطلب بی نیاز می کردند تا وقت این شاگردان تلف نشود و پیشنهاد کردند که به کرج مسافرت کنند و تابستان را در آن جا بگذرانند تا بتوانند از امکانات پزشکی تهران هم استفاده کنند.
سرانجام حضرت امام سکونت در کرج را پذیرفتند و این جانب هم مامور شدم که منزلی برای ایشان تهیه کنم.
حضرت امام خمینی (ره) امر فرمودند تا آن جا که ممکن است منزل جایی باشد که سر و صدا کمتر است.
در کرج به یکی از دوستان قدیم خود به نام حاج محمد علی ملکخانی که از اهالی حصار کرج و ساکن آن منطقه بود، مراجعه کرده و مامورت خود را برای او شرح دادم.
او گفت: «منزل جدیدی ساخته ام، اگر آقا تشریف بیاورند و در منزل جدید سکونت کنند باعث افتخار دنیا و آخرت من است، اگر هم منزل جدید را نپسندیدند خانه مسکونی خود را تخلیه می کنم تا در آن جا سکونت کنند.»
حاج آقا ملکخانی حضرت امام را خوب می شناخت. هروقت به قم می آمد به محل سکونت بنده که ملک ایشان بود وارد می شد. هنگامی هم که من به جلسات درس حضرت امام می رفتم، حاج آقا هم می آمد. او ارادت خاصی نسبت به امام خمینی (ره) داشت.
از کرج که برگشتم، آماده بودن منزل را به حضرت امام خمینی (ره) اطلاع دادم. پس از آن با مرحوم شهید آیت الله حاج آقا مصطفی و حجت الاسلام حاج احمد آقا که آن زمان پانزده سال داشتند، دوباره به کرج رفتم. در آن جا خانه تحویل آقازاده بزرگ حضرت امام شد. دو روز بعد حضرت امام خمینی (ره) با شهید بزرگوار حاج آقا مصطفی وارد کرج شدند.
پس از انتشار خبر ورود حضرت استاد به کرج، عده ای به این جانب اعتراض کردند که چرا حضرت امام بدون اطلاع قبلی وارد کرج شده اند و از ایشان استقبالی به عمل نیامده است. در این ارتباط حجت الاسلام حاج شیخ حسین لنکرانی گفتند: «شما به روحانیت تهران اهانت کردید که اطلاع نداده اید تا آمدن ایشان را به تهران و کرج در روزنامه ها اعلام کنیم و از معظم له به طور شایسته استقبال شود. شما مرجعی را به کرج آورده اید که بی نظیر است.»
در همان روزهای اول، عده ای از رجال تهران و کرج باعلمای تهران به زیارت حضرت امام آمدند. آن ها اصرار زیادی می کردند که امام به مهمانی آن ها برود، اما حضرت امام فقط شرکت در یک مهمانی را پذیرفتند. ویژگی این مهمانی نیز این بود که تمام اقشار مردم حضور داشتند.
منزل امام در طبقه فوقانی بود و پله های زیادی داشت. در یکی از دیدارهایی که مرحوم حجت الاسلام چهل ستونی با حضرت امام در منزلشان داشت عرض کرد: «خوب بود این منزل یک آسانسور هم می داشت. شما چطور از این پله ها پایین و بالا می روید؟»
امام خمینی (ره) فرمودند: «با پاها، یعنی همین نعمتی که خدا عنایت کرده است، پایین و بالا می روم.»
در همان روز اول ورود حضرت امام به کرج، حجت الاسلام حاج شیخ حسین لنکرانی به دیدارشان آمد. در هنگام شرفیابی گفت: «من لایق نیستم دست شما را ببوسم، اجازه بفرمایید پای شما را ببوسم.» و باز گلایه خود را عنوان کرد که: «بی خبر آمدیده اید و بدون استقبال و ما به این روش اعتراض داریم.»
حضرت امام فرمودند: «من یک طلبه بیش نیستم و شایسته این مطالب شما نمی باشم.»
در این جا باید یادآوری کنم که این وقایع در زمان حیات مرحوم آیت الله بروجردی (ره) اتفاق افتاده است. در واقع قبل از فوت مرحوم آیت الله بروجردی عده ای که حضرت امام را می شناختند، می خواستند که ایشان را به عنوان جانشین معرفی کنند، ولی امام خمینی (ره) نمی پذیرفتند.
پس از چند روز استراحت حضرت امام به پزشک مراجعه کردند. پس از انجام آزمایش های لازم پزشکان تشخیص دادند که ایشان به تب مالت مبتلا شده اند.
در تمام مدت مراجعه به پزشکان، حضرت امام فاصله بین کرج تا تهران را با ماشین های عمومی طی می کردند. افرادی که ماشین داشنند و به ایشان علاقمند بودند اصرار داشتند که حضرت امام را با وسیله نقلیه خود ببرند، ولی ایشان نمی پذیرفتند. گاهی که تعدا همسفرانشان زیاد بود، از طریق صاحب منزل وسیله ای را دربست کرایه می کردند و به پزشک مراجعه می کردند.
چندین مرتبه، عده ای از دوستان به دلیل رفت و آمد و برای رفع خستگی حضرت امام پیشنهاد کردندکه از سد کرج دیدن کنند. آن ها معتقد بودند که سد کرج دیدنی است. اما حضرت امام می فرمودند: «هر دیدنی، دیدن ندارد»
حضرت امام خمینی (ره) نسبت به طلابی که درسخوان بودند، تواضع عجیبی داشتند. هر وقت طلبه، روضه خوان یا مداحل اهل بیت علیهم السلام را می دیدند، تمام قد بلند می شدند. هر گاه هم که یکی از افراد می خواست از نزد ایشان برود او را بدرقه می کردند و سرانجام هم با اصرار میهمان باز می گشتند.
روایت «فریده مصطفوی» دختر حضرت امام خمینی (ره)
در خرداد سال 39 امام به محله حصار کرج رفتند و در آن جا به مدت 3 ماه ساکن بودند. کوچه ای بود که رودخانه ای از کنارش می گذشت.
آن زمان امام به صورت رسمی وارد کارهای سیاسی نشده بودند و آقای بروجردی هنوز در قید حیات بودند.
همان زمانی که ما کرج بودیم، خیلی از علما، آقایان کرج و تهران به دیدن امام می آمدند. حتی اهالی کرج به حساب این که ایشان از علما و روحانیون قم هستند به دیدنشان می آمدند.
حضرت امام در زمان سکونت در این جا، مرتب در حال نوشتن بودند. در نتیجه خیلی هم از خانه بیرون نمی رفتند. مادرم،خواهرم که مجرد بود و برادرم حاج احمد آقا همراه امام در کرج ساکن بودند. من و حاج آقا مصطفی که متاهل بودیم گاهی برای دیدار می آمدیم و برمی گشتیم.
امام به خانواده و مخصوصا خواهر بزرگ ترم بسیار علاقمند بودند. یک روز که ما برای مراسم عقد دختر خاله ام به تهران رفته بودیم، خواهرم که باردار و تحت مراقبت بود، همراه امام در کرج ماندند. اتفاقا برای امام مهمان می رسد و ناهار می مانند. امام به خواهرم می گویند که شما برنج را بگذار، هر وقت خواستی برنج را آبکش کنی، من را صدا کن که قابلمه را بلند کنم و خودت آن را بلند نکن. خواهرم هم همین کار را می کند و امام را از پشت در اتاق صدا می کند. امام آن روز برنج را درست می کنند. وقتی که ما برگشتیم و قضیه را شنیدیم به دقت و محبت امام به اهل خانواده پی بردیم.
حضرت امام در عین خانواده دوست بودن به استحکام خانواده و به سازش کردن با همسر اهمیت می دادند. اگر ما دخترهایشان گله ای می کردیم، امام می گفتند آدم باید در زندگی بسازد.
روایت «محسن صادقی» از اهالی حصار کرج
من آن زمان نوجوان بودم. یکی از اتفاقات مهمی که در حصار اتفاد و بعد از مدت ها متوجه شدیم، ورود حضرت امام خمینی (ره) به کرج بود. مادر من تنها آشپز محل بود و با آقای ملک خانی هم خانه بودیم. سال 39 که حضرت امام آمدند، چند ماهی در خانه بالایی حاج محمدعلی ملک خانی، کنار مسجد ساکن شدند. اگر مهمانی برای بزرگ ترهای محل از جمله حاج محمدعلی می آمد، مادر من برای آشپزی می رفت. همسر حاج آقا مرا برای خریدهایش صدا می زد و می گفت: «سید کوچولو بیا برو این صورت رو بگیر و بیا»
حاج محمدعلی می توانست آشپز دیگری بیاورد، ولی مادر من محرم همه مردم حصار بود. من هم همراه مادرم به منزل حاجی رفت و آمد داشتم و حضرت امام را بیش از صدبار دیدم، چون بعد از ناهار با حاج محمدعلی پیاده روی می کردند.
از کسانی که با حضرت امام رفت و آمد داشتند «شیخ علی اویسی» ، «حاج محمد اویسی» و «حسن زکیخانی» را می توان نام برد. حاج محمد علی هم که رفیق و محرم ایشان بود. تا زمانی که ما اسلحه آوردیم، شورا درست کردیم و با حاجی نشستیم و صحبت کردیم، حاجی به ما نمی گفت که ایشان کیست. خیلی تودار بود.
از قدیم روحانیون در خانه حاج محمد علی رفت و آمد داشتند. آقای لنکرانی آن موقع نمانیده مجلس بود. می آمد و به امام سر می زد. از بزرگان کرج آقای مدرسی را هم دیدم که این جا آمد.
آن زمان آقای خاتمی بروجردی به منزل حاجی می آمد. آیت الله قمی هم زیاد می آمد. حتی این خانه ای که حضرت امام ساکن بوده که هیچ، خانه خود حاج ملک خانی هم ناگهان ده نفر روحانی می آمدند. هر وقت فراری می شدند حاجی یکی از محارمشان بود. هر کدام احساس خطر می کردند، می آمدند این جا.
مردم بومی، خیلی آقا را نمی شناختند. ایشان آن موقع هم که می آمد، یک عده دور و برش بودند، ولی هیچ کس ایشان را در محل نمی شناخت. تا این که از این جا تشریف بردند و دو یا سه سال بعد انقلاب سفید و ماجرای سال 42 و... پیش آمد و کم کم مردم آقا را شناختند. بعداز آن هم که بنای اعتصابات و... شد، در این محل خیلی ها سنگ به سینه زدند و یک عده فدایی شدند، چون شناخت داشتند.
از قدیمی های حصار کسی نمانده. ما پیرمردها هستیم. الان بروید گلزار شهدای حصار، تعدا شهدا به نسبت جمعیت آن زمان خیلی زیاد است. اکثرا بومی و نوجوان هستند. چون وصف امام را از پدر و مادرهایشان شنیده بودند. صداقت دیده بودند.