به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، هنوز هم می توان ردپای شعر را پشت خاکریز ها دید که مشغول دیده بانی هستند و با تمام توان مبارزه می کنند.
خاکریزهای فرهنگی را می گویم که سربازان آن، نویسندگان و شاعران و هنرمندان هستند. شاعرانی که به جای نارنجک و کلاشینکف، فقط و فقط با یک خودنویس کوچک، حماسه ها خلق می کنند و جاودانگی می آفرینند.
ردپای شعر را دنبال کردیم تا به نام احمدرضا قدیریان، شاعری از دیار ابرکوه رسیدیم. شاعری که داوری کنگره های شعر دفاع مقدس و شعر بسیج استان را در طی چند سال متوالی به عهده داشتند و چندین رتبه کشوری را هم در کارنامه خود دارند. با ما تا پای خاکریز همراه باشید:
احمدرضا قدیریان هستم. در سال 1345 در ابرکوه، دیار سرو کهنسال و دیرپای چندهزارساله به دنیا آمدم. تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در ابرکوه گذراندم و بلافاصله وارد تربیت معلم شهید رجایی شیراز شدم و سال اول را گذراندم. سال بعد به تربیت معلم شهید پاکنژاد یزد منتقل شدم و در رشته آموزش ابتدایی فوق دیپلم گرفتم. سپس به کار معلمی مشغول شدم و در حین خدمت در آموزش و پرورش تحصیالتم را در دانشگاه یزد و در رش ته ادبیات فارسی ادامه دادم. در س ال 1371 لیسانس گرفتم و باز در سالهای بعد ادامه تحصیل دادم و این بار در سال 1385 از دانشگاه یزد در رشته ادبیات فارسی، مدرک کارشناسی ارشدم را اخذ کردم. از سال 1378 و در کنار کار تدریس مجوز ماهنامه سرو ابرکوه را دریافت کردم و به کارهای مطبوعاتی پرداختم. اگر چه در سال 1388 از معلمی بازنشسته شدم، هنوز ساعاتی از هفته را به کار تدریس می گذرانم و به کارهای فرهنگی دیگری از جمله شعر و ادبیات مشغولم. حاصل کارهای ادبی من اشعاری در حوزه های مختلف اجتماعی، آیینی و عاشقانه است که از این میان چند اثر مربوط به حوزه دفاع مقدس است.
دفاع پرس: جنگ که
شروع شد شما چه می کردید؟
جنگ که شروع شد تازه وارد دبیرستان شده بودم. اخبار جنگ همیشه برایم هیجان انگیز بود و آن را مدام دنبال می کردم. در مدرسه، دانش آموزان سالهای بالاتر که چند سر و گردن از ما بالاتر بودند، با کاروان های اعزامی به جبهه ها، همراه می شدند و می رفتند و دل من هم با آنها همراه می شد؛ اما نمی توانستم همراهشان بروم. هنوز کوچک بودم و قبولم نمی کردند. عطش همراهی با کاروان ها را با شرکت در دوره های آموزش نظامی که در مدرسه و محله برگزار می شد فرو می نشاندم. به سال دوم دبیرستان که رسیدم، روزی یک روحانی جوان همشهری به دبیرستان آمد و سخنرانی کرد. اعلام کرد که خرمشهر به دست عراقی ها افتاده است. من این خبر را از رسانه ها نشنیده بودم. گویا برای این که روحیه مردم و رزمندگان ضعیف نشود، بنابراین اعلام عمومی نشده بود. سخن آن روحانی جوان، مرا که یک نوجوان دبیرستانی بودم، ناراحت و غیرتی کرد. نمی توانستم تحمل کنم که دشمن به شهری از شهرهای کشورم هجوم برده باشد و آن را به تصرف خودش درآورده باشد. اواخر پاییز بود که تصمیمم را گرفتم. با مادرم صحبت کردم که بیشتر همراهیم می کرد و واسطه من بود و پدرم برای گفتگو درباره این موضوع مهم. بالاخره ثبت نام کردم و به همراه کاروانی از شهرستان ابرکوه در یک شب سرد اواخر پاییز که هرگز فراموشش نمی کنم، سوار بر یک اتوبوس حامل رزمندگان به راه افتادم و رفتم تا به رزمندگانی بپیوندم که جانشان را برای دفاع از اسلام، انقلاب و میهن عزیزم ایران بر کف اخلاص گرفته بودند و سلاح در دست دل به دریای عاشقی زده بودند.
در دومین اعزامم به جبهه ها از ناحیه سر مجروح شدم. آن روزها اگرچه ذوق شاعرانگی ام را کشف کرده بودم، آن را جدی نگرفتم. سالهای بعد بود که جدی تر به شعر پرداختم و باید گفت که چند اثری که در زمینه دفاع مقدس دارم مربوط به سالهای بعد از جنگ است که در واقع نگاهی است حسرت آمیز به روزهای دفاع از سرزمین و اعتقاداتم.
دفاع پرس: شیرین ترین خاطره ای که از آن ایام درذهن شما به یادگارمانده:
آن روزها سرشار است از خاطره های به یادماندنی، اما شیرین ترین خاطره آن روزها آزادی خرمشهر بود که آن روزها خونین شهر نامیده می شد.
دفاع پرس: تلخ ترین خاطره از آن ایام
آن روزها خاطرات تلخ زیادی هم داشت. بی تردید شهادت همشهریانم که گاه با بلندگو در سطح شهر اعلام می شد و بخصوص دوستان عزیزم تلخ ترین خاطرات آن روزها بود. یکی از این دوستان عزیز، پسرعمویم شهید محمدحسین بود. او هم سن و سال من، همبازی دوران کودکی و نوجوانی من و از عزیزترین کسانم بود که در غزلی غم از دست دادنش را به تصویر کشیده ام. شهادت سرآمدان انقلاب از جمله شهید بهشتی و یارانش، شهید رجایی و شهید باهنر، شهدای محراب و بخصوص شهید صدوقی و همچنین شهید چمران از دیگر خاطره های تلخ آن روزها بود.
دفاع پرس: زیباترین آرایه ی هشت سال دفاع مقدس
زیباترین آرایه دفاع مقدس، لا له های به خون تپیده اند.
دفاع پرس: شعر در دوران دفاع مقدس
شعر در دوران دفاع مقدس، تلفیقی بود از عشق وحماسه.
دفاع پرس:احساس شما وقتی درگلزار شهدا،درکنار مزار شهیدی ایستاده اید
احساس من وقتی که در کنار مزار شهیدی ایستاده ام، افتادگی و شرمساری است در برابر کسانی که از قافله ایثار و استقامت شان بازمانده ام.
دفاع پرس:اگر بایک جانباز شیمیایی برخوردکردید، اولین جمله ای که به او خواهیدگفت
اولین چیزی که به یک رزمنده شیمیایی می توانم بگویم، سکوتی است از سر تعظیم و ناتوانی در بیان احساسم.
دفاع پرس: پل ارتباطی شهدای عاشورا و شهدای هشت سال دفاع مقدس
میان شهدای عاشورا و شهدای هشت سال دفاع مقدس هیچ پلی وجود ندارد. این هر دو در یک سوی رودخانه تاریخ خیمه زده اند.
دفاع پرس: هرشعرشمایک رزمنده و شما فرمانده، چه انتظاری از رزمنده های تان دارید
انتظار من از شعرهایم این است که بیان کننده حقیقت احساس من باشند و انتظار من از احساس شاعرانگی ام این است که منادی حقیقت باشد.
دفاع پرس: شاعرانه ترین لحظه درجبهه هاراچگونه به تصویر می کشید
هیچ یک از لحظه های دفاع مقدس، از شاعرانگی خالی نیست.
دفاع پرس: ازدفاع مقدس ایران تا بیداری ملتهای مسلمان
دفاع مقدس ما، هرچند هزینه های بسیاری داشت، به همه ملت ها آموخت که می توان در سایه ایمان بر نیرومندترین سلاح های جهان فائق آمد. دفاع مقدس ما آموزشکده ایستادگی در مقابل تجاوز بود و مقاومت در برابر نیروهای به ظاهر بزرگ.
دفاع پرس: واژه های زیرچهت صویری را درذهن شماتداعی میکنند
پلاک: مدال افتخار
خاکریز: نقطه پرواز
پاتک: عرصه دالوری
جانباز: سند زنده ایثار
ترکش: پیک معشوق
مادرشهید: دعای مستجاب
سربندیا زهرا: گلبرگی از بهشت
و اما سوالاتی که وقتی پای درد دل شعرهایشان نشستیم، جوابشان را پیدا کردیم
دفاع پرس: درسی که ازقطره قطره خون شهد ابایدآموخت
در محضر عشق سرها ، از تن فتادند اما
سرهای بی تن ندادند، هرگز به افتادگی تن
دفاع پرس: و امروز وقتی بعد از سال ها تنهاپلاک و مشتی استخوان یک شهید برشانه های شهرتشییع می شود
فرصت نکرده ای که تنت را بیاوری
یا تکه هایی از بدنت را بیاوری
سر می نهم به نیت دامان تو بر ان
گر پاره ای زپیرهنت را بیاوری
دفاع پرس: واژه هاچگونه لحظه ی شهادت رابه تصویرمی کشند
هم دفتـــر اهــل عشق يعني آتش
هم باور اهــل عشــق يعني آتش
جوشيدن خون از پي خون ميگويـد
خاكستـر اهــل عشـق يعني آتش
دفاع پرس: مادران شهدا را به تصویر بکشید
هر شباهنگام
خواب می بینم
مادرانی را که در مهد شقایق، داغ پروردند.
دفاع پرس: زیباییهای که دردل جبهه ها دیدید
با شمايم آه
نخلهاي شعله ور!
خاطرات شعله ور!
زخمهاي ايستاده!
خاكريزهاي رو به آسمان!
لحظه هاي ساكت كمين و مين!
روزهاي بي بديل شوكت زمين!
سيم هاي خاردار رو به باغ!
سينه هاي بينشان پرستاره!
مردهاي كوچك حوادث بزرگ ...!
امروزوقتی به آن ایام فکرمی کنید:
اي دريغ هاي جاودان من!
زخم هاي ژرفناك جان من!
نام پاكتان
تا هميشه ي زمين
تپنده باد
آسمان يادتان
پر از پرنده باد
شعر آخر تقديم به شقايق اين باغ پسرعموي شهيدم
محمدحسين
هيچ نگفتيم از شقايق اين باغ
آري يادش بخير عاشق اين باغ
آن نسيم كو كه با حضور لطيفش
شد سپري خوشترين دقايق اين باغ
دوش به دوش زلال چشمه روان شد
سمت بهاري ترين مناطق اين باغ
سوخت به سان ستاره در سحري سرد
وقت ملاقات صبح صادق اين باغ
سبزترين برگ عشق بود و من اما
سبز نبودم چنانكه لایق اين باغ
ما نشكفتيم و غنچه هاي سحرخيز
چشم گشودند بر حقايق اين باغ
داغ دلم تازه شد به ياد شقايق
كاش بيايد طبيب حاذق اين باغ
لب به غزل تا گشوده ايم دريغا
هيچ نگفتيم از شقايق اين باغ