به گزارش دفاع پرس از مشهد، شهیده مهری زارع یکی از شهدای انقلاب در مشهد است که به عنوان فرزند بزرگ خانواده در نبود مادر به خوبی نقش مادر را بازی می کرد. این شهیده در سال 1344 در مشهد مقدس به دنیا آمد. شهیده زارع با وجود سن کم در راهپیمای های ضد رژیم طاغوت در سال 1357 شرکت می کرد. این دختر شجاع و صبور و مهربان روز 9 دی 1357 همچون بسیاری از روزهای دیگر که در راهپیماییهای ضد رژیم مردم مشهد شرکت می کرد آن روز هم به جمع معترضین نظام شاهنشاهی پیوست اما در این روز که مردم مشهد توسط دژخیمان رژیم شاه به خاک و خون کشیده شدند پس از طی مسافتی در میدان 15 خرداد(میدان ضد سابق) مورد حمله مزدوران طاغوت قرارگرفت و دچار مجروحیت شدید شد و بعد از سه ماه مجروحیت در سن 14 سالگی در 9 فروردین ماه 1358 به مقام والای شهادت نائل آمد و در بهشت رضا بلوک12 قطعه شهدای انقلاب به خاک سپرده شد.
مهربان و دلسوز بودن و اقامه نماز اول وقت و فعالیت در حضور فعالانه در مراسم ولادت و شهادت ائمه اطهار از خصوصیات این شهیده بود. او در مدرسه راهنمایی فرزانگان کوچه فروغ در محله گنبد سبز مشهد درس می خواند.
از جان گذشتگی برای نجات یک دوست
شهیده زارع تنها کسی بود که وقتی دید دوست صمیمی اش الهه زینال پور یکی دیگر از شهدای انقلاب مشهد گوشه لباسش به تانک گیر کرده و دهها متر برروی زمین کشیده شده است در حالی که همه از ترس مواجهه با مزدوران شاه فرا میکردند از جان گذشتگی کرد و به کمک وی شتافت و او را نجات داد.
هر چند که الهه با کمک مهری نجات یافت اما پس از سه روز بستری شدن در بیمارستان بر اثر ضربه مغزی به شهادت رسید اما فداکاری مهری زارع دختر نوجوان 14 ساله فراموش نخواهد شد.
تنها نگذاشتن امام سفارش شهیده زارع
مهری دختری جدی، سر بزیر و در عین حال آگاه بود. وی با پدر روابطی صمیمانه داشت و بیشتر حرفهای دلش را به پدر میگفت و با اینکه سن و سالش کم بود اما درک بالایی داشت و همیشه به پدر میگفت: «امام را تنها نگذارید، این انقلاب پیروز می شود و ما باید کاری کنیم تا همه زیر پرچم اسلام و انقلاب بیایند».
برای داشتن حجاب مصمم بود
انسیه رفائی دوست و همکلاسی مهری زارع در مورد شخصیت این شهیده می گوید: مهری برای رعایت حجاب در مدرسه مصمم بود، در آن سالها برای رعایت حجاب سختگیری میشد. من، مهری و همکلاسی دیگرمان حمیده قروی از معدود بچههایی بودیم که برای رعایت حجاب در مدرسه مصمم بودیم وحاضر نبودیم روسری از سرمان بیافتد، اما برخی از معلمها سختگیری را از حد گذرانده بودند و با تنبیههای بدنی بچهها را مجبور به رعایت حجاب میکردند.
چادر قهوهای گل گلیاش را هیچوقت یادم نمیرود، با بچهها به مسجد محله میرفتیم، ما بچهها سر صف نماز شوخی و بازی هم میکردیم اما موقع نماز که میشد او جدیتر از همه بچهها از ما جدا میشد و میرفت وسط صف بزرگترها میایستاد.