کامران پارسی‌نژاد:

پرداختن به زندگی و شخصیت «شهید غنی‌پور» جرأت می‌خواهد/ «حبیب» به هیچ عنوان نقاب به چهره نداشت

نویسنده کتاب کتاب «در زندگی حبیب» گفت: از نگاه من یکی از ویژگی‌های شاخص و تأثیرگذار شهید غنی‌پور خلوص نیت و شفافیت درونی‌اش بود. یعنی حبیب آدمی بود که به هیچ عنوان نقاب به چهره نداشت و به هیچ عنوان مصلحت‌اندیش هم نبود.
کد خبر: ۲۲۵۸۸۱
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۳:۵۲ - 07February 2017
عراقچی فردا به مسکو می‌رودبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، اتفاق خوبی است که در سال 1394 و هم‌زمان دو کتاب به نام و درباره «شهید حبیب غنی‌پور» نوشته شود. اتفاقی ارزشمند که سال‌هاست، کسانی که حبیب را می‌شناسند، در انتظارش بوده‌اند و حتی کسانی که او را نمی‌شناسند با خواندن این کتاب‌ها بر ضرورت و اهمیت انتشار چنین آثاری صحه می‌گذارند.

انتشار کتاب سرگذشت‌نامه شهید حبیب غنی‌پور با عنوان «قلمی به رنگ خاک» که براساس پژوهشی توسط گل‌علی بابایی تدوین و منتشر شده است، به دلیل دوستی، آشنایی و بچه‌محل بودن نویسنده با شهید و همچنین قلم‌پرورده و هنرمندانه نویسنده که خود در زمینه دفاع مقدس کتاب‌‌هایی شاخص و درخور اعتنا دارد؛ اثری ماندگار، صمیمی و خواندنی است که باید در فرصتی دیگر و البته با آمادگی و صرف وقت بیشتری بدان پرداخت و قصد این نوشته تنها اشاره به این کتاب به عنوان اثری منتشر شده در سال 1394 با نام شهید حبیب غنی‌پور است.

اما کتاب دیگری که در همین سال و آن هم براساس زندگی هنرمند شهید حبیب غنی‌پور نوشته شده است، کتاب «در زندگی حبیب» است که توسط کامران پارسی‌نژاد نگارش یافته است. کامران پارسی‌نژاد هم در حوزة نویسندگی و به‌خصوص در زمینة خلق آثار ادبی جدی، فردی شناخته شده است. وی این کتاب را براساس حس خوبی که نسبت به شهید و زندگی ادبی و هنرمندانه او داشته، نوشته است که دربارة دلایل نگارش آن، از زبان او بیشتر خواهیم شنید.

در آستانه جشنواره شهید غنی‌پور گفت‌وگو با کامران پارسی نژاد منتشر می‌شود.

آقای پارسی‌نژاد، درباره انگیزه‌های نوشتن این کتاب برایمان بگویید.

واقعیت امر این است که نگارش این اثر برای من افتخار بزرگی است و از صمیم قلبم خوشحال هستم که توانسته‌ام کتاب «در زندگی حبیب» را بنویسم. در عین حال اعتقاد دارم که پرداختن به زندگی، اندیشه، باور و شخصیت شهید حبیب‌ غنی‌پور جرأت می‌خواهد، چراکه ما با یک شخصیت بسیار برجسته‌ای مواجه هستیم که نزدیک شدن و پرداختن به زندگی و حیات او که هنوز هم در جامعه ادبی کشور تأثیرگذار است، آسان نیست. من بارها با خودم فکر کرده‌ام که اگر شهید غنی‌پور زنده بود الان چه جایگاهی داشت؟ و البته می‌توانم تصور کنم این شهید بزرگوار به مرتبه والایی می‌رسیدند.

ایشان بی‌شک در حوزة ادبیات نقش‌آفرین می‌شدند و هم‌اینکه می‌توانستند فردی جریان‌ساز باشند غنی‌پور شخصیتی گیرا و جذاب داشت آنچنان که می‌توانست بسیاری از خلأهایی که ما در این زمان در حوزة ادبیات داستانی احساس می‌کنیم مدیریت کند. او می‌توانست مدیر تمام عیاری در مراکز فرهنگی و ادبی باشد. در عین حال که حبیب می‌توانست یک ایدئولوگ و تئوریسین بزرگ ادبی هم باشد. شهید غنی‌پور و تمام دوستانی که در آن سال‌ها در مسجد جوادالائمه(ع) کار می‌کردند، هر کدام در حوزه‌های مختلف ادبی و هنری جریان‌ساز بوده و بالطبع منشاء تولید اثر بوده‌اند. ممکن است افرادی چون من به نوعی در حوزه ادبیات نظریات خاص خودم را مطرح کنیم که اگر روزی اجرا شود مؤثر باشد، اما ما به‌گونه‌ای که این دوستان در آن زمان عمل کردند، جریان‌ساز نیستیم. اعتقادم این است که آن‌ها واقعاً پای کار و اهل عمل بودند و می‌دانستند از چه راهی ورود پیدا کنند تا اهداف ارزشمندشان تحقق پیدا کند و خودش هنر کمی نیست و باید قدر دانسته شود.

به طور مثال، همین تشکیل کتابخانه‌ای هر چند کوچک کار بزرگی بود. در آن دوران، آن هم در مکانی مانند مسجد که فعالیت‌های ادبی و هنری در آن مرسوم نبوده است، کار بس درخشان و در خور تعمقی بوده است. فعالیت‌های چشمگیر عزیزان با همه سختی‌هایی که داشته، بعدها وسعت پیدا کرد و توانست به یک حرکت بزرگ ادبی و هنری تبدیل بشود، چون نیت خیر، پشتکار و اندیشه در پشت آن وجود داشته است. واقعاً این باعث افتخار من است که این کتاب را نوشتم.
 
نقش تخیل در نگارش این کتاب چقدر است؟

گرچه این کتاب در قالب زندگی‌نامه- داستانی است، ولی به نوعی من تمام تلاشم را کردم که وجه ادبی اثر و ادبیت ادبیات حفظ شود. همچنین سعی کردم وجه تاریخی و مستندگونه اثر را حفظ کنم، اما مراقب بودم که این امر به قالب داستانی اثر لطمه نزند. برای همین، یکی از ابزارهایی که در اختیار داشتم عنصر تخیل بود که تلاش کردم آن را به درستی به کار بگیرم. به دلیل گستردگی فعالیت‌های بچه‌های مسجد، مستندات زیادی خاصه درباره زندگی شهید غنی‌پور وجود داشت که همه به من کمک کرد تا خالق حوادث جذاب و خواندنی باشم.

قصد من مستندنگاری نبود، آقای گل‌علی بابایی در کتاب «قلمی به رنگ خاک»، بسیار جامع خاطرات مستندگونه پیرامون زندگی، افکار و منش حبیب را روایت کرده است. من می‌خواستم داستان زندگی جوانی با درایت، باهوش و ایثارگر را روایت و تعریف کنم. با چنین نگاهی حتما بخشی از داستان قالب تخیل باید شکل می‌گرفت.

اما تخیلی که نمی‌توانست چندان دور از حقیقت و واقعیت‌های زندگی و حیات پربرکت شهید باشد. من نمی‌توانستم با تخیلم شهید غنی‌پور بسازم که وجود نداشته است، چون او فرد ناشناخته‌ای نبود که خواننده من بخواهد تنها براساس نوشته من زندگی او را تصور و مرور کند. پس من نمی‌توانستم خاطرات و اسناد را در قالب تخیل و حوادثی بیاورم که اتفاق نیفتاده و به‌گونه‌ای غیرمستقیم نگاه خودم را به مخاطبم القا کنم. برای همین یکی از چیزهایی که در داستان داریم، حوادث و قضایایی است که واقعاً اتفاق افتاده است و روایتی مستند و صادقانه از زندگی ایشان است. مثلاً من می‌دانستم که یک بار شهید غنی‌پور با حسین امینی با دوچرخه به سمت میدان انقلاب رفته‌اند و آن‌جا چه اتفاقاتی صورت گرفته است. صحیح این است که من همان قصه را روایت کنم، اما اینکه در آن مسیر چه اتفاقاتی می‌افتد چه صحبت‌هایی با هم دارند دیگر کار تخیل و هنر نویسنده است که امیدوارم از پس آن برآمده باشم.

به گفته خودتان، شما در این اثر با انبوهی از اطلاعات گوناگون و در عین حال محدودیت زمانی برای رساندن کتاب در تاریخ خاصی که ناشر آن را مشخص کرده بود مواجه بودید، چگونه داستان کتاب را مدیریت کردید تا بتوانید از میان آن حجم انبوه، گزیده‌ای را انتخاب کنید که در عین پرداختن به وجوه مختلف زندگی و شخصیت حبیب، در قالب محدود صفحات کتاب و زمان تعیین شده برای تحویل کتاب جای بگیرد؟

مهم‌ترین چیزی که سعی کردم در قالب کارم رعایت کنم توجه به زمان بود. من فرصت نداشتم که در کتابی با صفحاتی محدود به همة جزئیات زندگی شهید غنی‌پور بپردازم، برای همین بود که توالی زمانی را در این داستان نادیده گرفتم. به‌گونه‌ای که شما شاهد هستید حوادث مختلف در زمان حال، گذشته و حتی آینده در حرکت است و در عین حال احساس گسیختگی و پراکندگی در روایت زندگی شهید نمی‌‌کنید.

در زندگی‌نامه داستانی معمولاً به آینده نمی‌پردازند و معمول این است که با وفات شهید داستان پایان می‌پذیرد. اما من احساس کردم که شهید غنی‌پور بعد از وفاتش تأثیر عمیقی بر افراد پیرامون خود داشته و به نوعی نقش مهم‌تری بعد از شهادت خود ایفا کرده است که نمونة آن در مستنداتی که همراهان او در مسجد جوادالائمه و با نام بچه‌های مسجد فراهم کرده‌اند، ماندگار شده و موجود است. از این رو تمام این اتفاقات باید روایت می‌شد.

در مراسم رونمایی کتاب در زندگی حبیب گفتید که حضور شهید را در این مراسم احساس می‌کنم و در ابتدای این گفت‌وگو هم به تأثیرگذاری و جریان‌سازی حبیب و مسجد جوادالائمه(ع) در بنیان‌گذاری ادبیات دفاع مقدس اشاره کردید، لطفاً بیشتر توضیح دهید.

 باز هم تأکید می‌کنم و می‌گویم ایشان اگر زنده بودند، صددرصد جریان‌ساز بودند و می‌توانستند به عنوان چهره‌ای شاخص تأثیرگذار مطرح باشند. از سویی دیگر شهید غنی‌پور حتی بعد از وفاتش هم آن‌قدر آثار و سابقه خوبی از خودش به‌جا گذاشته است که حیف است در قالب‌های مختلف و متنوع هنری و از جمله کتاب، نشان داده نشود. ضمناً نباید کارهای مفید و تأثیرگذاری که در بستر مکانی مثل مسجد می‌تواند شکل بگیرد تعطیل شود. از این رو باید حتماً جلسة داستان‌نویسی در مسجد بعد از شهادت غنی‌پور به تصویر کشیده می‌شد یا به‌طور مثال دعوت مادر حبیب از دوستانش حتماً باید روایت می‌شد.

شما در آفرینش این اثر فرمی خاص از یک جریان سیال گذر از گذشته به حال و آینده و بازگشت و حضور مثالی شهید را در صحنة حیات حتی پس از شهادت تجربه کرده‌اید، در این‌باره هم بگویید.

به دلیل همان اتفاقات مهمی که پس از شهادت حبیب رخ داد، سعی کردم روایتگر آینده هم باشم. ضمن اینکه با توجه به حس و حالی که از شهید به من منتقل شد، احساس کردم که شهیدی با این درجه و مرتبت تعالی روح، این قابلیت و ظرفیت را دارد که می‌توانیم زمینه‌های فراحسی بودن را هم به شخصیت او اضافه کنیم. بر همین اساس بود که سعی کردم در یک جاهایی و در سیر داستان، شهید با کشف و شهودهایی مواجه شود و حتی تصویر خودش را در آینده ببیند. او در این روایت به کتابخانه می‌رود و خودش را با همان تصویری که ما در عکس‌ها دیده‌ایم در حالی که در جبهه است و لبخند به لب دارد، می‌بیند و آن تصویر همه جا با اوست. من سعی کردم تمامی فضاهای فراحسی در دل اثر خودش را نشان دهد و به نوعی داستانی متفاوت از نمونه‌های مرسومی که همه می‌نویسند خلق شود.

نکته مهمی که مایلم دوباره بدان اشاره کنم این است که برای خلق این اثر با کمبود وقت مواجه بودم. من دوست داشتم این کار را با فراغت بال و با حوصله و دقت بیشتری می‌نوشتم.

اشاره‌ای به منابع گردآوری اطلاعات کتاب داشتید، از نگاه شما، این اثر زندگی‌نامه است یا رمان؟

تلاشم این بود که در این کار به هیچ عنوان ردپایی از خاطره‌نویسی وجود نداشته باشد و در عمل قالب رمان حفظ شود. اما اگر چنین کاری می‌خواست کاملاً قالب رمان را به خودش بگیرد، حداقل نیازمند حجم دو برابر بودم و به زمان بیشتری برای چنان کاری نیاز داشتیم. به‌طور مثال، من نتوانستم مدرسة شهید چمران و ماجراهای حبیب در آن مدرسه را کار کنم، چون اگر چنین فرصتی بود، می‌‌توانستم در آنجا حداقل سه فصل را به بچه‌های این مدرسه و حبیب اختصاص بدهم. برای همین با ترفندی فقط اشاراتی به این بخش از زندگی ایشان داشتم.

از سویی دیگر شهید دوستان بسیار زیاد و البته مستعدی پیرامون خود داشت که پرداختن به همة آن‌ها باعث می‌شد تا نتوانم با حجم صفحات اندکی که در اختیار داشتم اسکلت‌بندی منسجم داستان را حفظ کنم. به همین دلیل، مجبور بودم تنها چند شخصیت مؤثر و نزدیک به شهید را گلچین کنم و در سیر داستان بیاورم. از جمله این شخصیت‌ها امیرحسین فردی، حاج‌آقا مطلبی، حسین امینی، ناصر نادری و محمد ناصری بودند که درشت‌نمایی شدند.

شهید غنی‌پور ممکن است بیشترین تأثیر را از امیرحسین فردی، حسین امینی و حاج‌آقا مطلبی گرفته باشد که خودش هم در جاهایی به این موضوع اشاره می‌کند، چون اساساً این عزیزان از نظر سنی بزرگ‌تر بودند، ولی ناصری و نادری به حبیب نزدیک‌تر بودند که من سعی کردم آن‌ها حضور بیشتری در کنار شهید داشته باشند. در عین حال که دوستان دیگری هم مثل گل‌علی بابایی هستند که واقعاً در شخصیت حبیب تأثیرگذار بودند، به‌گونه‌ای که حبیب در بخش حضور خود در منطقه عملیاتی و قبل از عملیاتی که در آن شهید می‌‌شود، با آن مشقات و گرفتاری‌هایی که در کتاب هم بدان اشاره شده است، حتی برای مدتی کوتاه می‌رود تا گل‌علی را ببیند. خب این خودش بازگوکننده این حقیقت است که حبیب چقدر با گل‌علی بابایی دوست بوده است.

در صحبت‌هایتان در مراسم رونمایی کتاب گفتید که این کتاب را اثری کامل در مورد شهید غنی‌پور نمی‌دانید و البته به دلایل آن هم اشاره کردید، اما آنچه اکنون فراروی ماست به قضاوت نویسندگان و صاحب‌نظرانی که در همان مراسم سخنرانی کردند، اثری قابل قبول است، شکسته نفسی می‌کنید یا واقعاً معتقدید این اثر باید کامل‌تر می‌بود؟

بگذارید راحت صحبت کنم، من وقتی کتاب را دوبار بازنگری می‌کنم خودم می‌فهمم که کتاب هنوز نتوانسته ابعاد مختلف شخصیت و جایگاه ادبی حبیب را نشان بدهد. اما واقعیت این است که من همه تلاشم را برای ارائه اثری مناسب به کار بسته‌ام. در همین اندازه که قرار بود کاری در آن فرصت کوتاه و با محدودیت‌های خاص ناشر دربیاید، مرا راضی می‌کند. ولی معتقدم که اگر فرصت زمانی بیشتر در اختیارم بود کار بهتری خلق می‌شد. شخصاً خیلی علاقه نداشتم کار را فصل‌بندی کنم. اما با توجه به صحبت‌هایی که شد و نظراتی که دوستان ابراز داشتند، من در دو شب آخر این کار را انجام دادم و تنها خداوند شاهد است که در این خصوص چه فشاری به من وارد آمد. چون فصل‌بندی و عنوان انتخاب کردن برای فصل‌ها کار خیلی سختی است؛ چون داستان حالت جریان سیال ذهن دارد و فصل‌بندی‌ها باید با دقت انجام می‌شد.

البته در شیوه جریان سیال ذهن که به کار گرفتم سعی کردم در درون شخصیت اصلی داستان غوطه‌ بخورم، در عین حال که داستان با زاویه دید سوم شخص روایت شده است. مثلاً حبیب یک لحظه در اتاق خودش است و دیدن یک عکس بهانه‌ای می‌شود که او به گذشته برود و در یک آن وارد آینده شود، حبیب در اینجا تبدیل به روحی می‌شود و می‌بیند که مادرش وارد اتاق شده و دارد اتاق را مرتب می‌کند. البته باید اذعان کنم که این فضاهایی که ایجاد شده می‌تواند نوعی نوآوری در خلق زندگی‌نامه- داستان‌نویسی به حساب بیاید. تصور من این است که اکثر کتاب‌هایی که در حوزه زندگی‌نامه- داستان نوشته می‌شود، یک روال خطی ثابت و نسبتاً مشخصی را پیدا کرده است و در چنین شرایطی این بازی‌های قالبی که به کار داده می‌شود، می‌تواند هم نوآوری به حساب بیاید و هم می‌تواند جذابیت بیشتری برای مخاطب ایجاد کند.

حالا و بعد از خواندن آثاری که درباره حبیب وجود دارد و شما دیگر آن فرد ناآشنای قبل از نوشتن کتاب  در مورد حبیب نیستید، نظرتان درباره شخصیت او که در نوشته‌هایتان هم آمده است، چیست؟

در مورد خود حبیب اگر بخواهیم صحبت کنیم، باید بگویم معمولاً وقتی مطالعات زیادی در مورد یک فرد صورت می‌گیرد، ناخودآگاه یک حس و نگاهی را به آدم القا می‌کند، و این در حالی است که شخص خود فرد را ندیده است و ممکن است بگویند فرد ذهنش نسبت به سوژة داستان خطا می‌کند، اما این تجربه به من نشان داد که اتفاقاً بهتر است و می‌توان بدون پیش‌داوری‌ها و براساس مستندات و اتفاقات و براساس نظراتی که فرد در داستان‌ها و مصاحبه‌ها و وصیت‌نامه‌اش نوشته است، در مورد او فکر کرد و نوشت.

از نگاه من یکی از ویژگی‌های شاخص و تأثیرگذار شهید غنی‌پور خلوص نیت و شفافیت درونی‌اش بود. یعنی حبیب آدمی بود که به هیچ عنوان نقاب به چهره نداشت و به هیچ عنوان مصلحت‌اندیش هم نبود. من حتی به این نتیجه رسیدم که او در جبهه هم کوچک‌ترین منفعت و مصلحتی را برای خودش در نظر نگرفت و هیچگاه هم نگران نبود که برای شخص خودش اتفاقی که شاید دیگران نگران آن بودند، بیفتد.

داستانی هست که الیوت آن را نوشته و در این داستان می‌گوید که شیطان برای گول زدن انسان‌ها مرتبت قائل است. یعنی یک آدم عادی را با مال و شهوت و امثالهم گول می‌زند، اما وقتی که به مصاف یک قدیس می‌رود می‌خواهد او را با شهادت گول بزند. می‌گوید تو شهید شو تا معروف شوی، تو نمی‌دانی که اگر شهید شوی چه بارگاهی برایت می‌سازند و چه تعداد افراد به زیارت ضریح تو می‌آیند. که در داستان الیوت آن قدیس گول

شهید شدن برای شهرت را نمی‌‌خورد. من مطمئنم که شهید غنی‌پور حتی در مورد شهادت وسوسه نمی‌شود، و در نهایت فریب شیطان را نمی‌‌خورد. او خالصانه و تنها به خاطر اعتقادات و مسئولیتی که برای خودش در قبال کشور و باورهایش قائل بود، شهید شد. گمان من این است که حبیب یک مصلح بود، یعنی حبیب آدمی بود که دغدغة جامعه، دغدغة وضعیت ادبیات، دغدغة نظام و وضعیت اجتماعی و فرهنگی مردم را داشت و این آدم بود که با نام و عنوان شهید حبیب غنی‌پور با فکر و اندیشه‌اش به مصاف همة مشکلات آمده بود. او می‌خواست که وارد چنین گود سختی شود و جریان‌سازی کند و تأثیر بگذارد و چون خلوص نیت داشت و در درون خودش به شدت آدم پاک و زلالی بود، روی مخاطب هم تأثیر گذاشت و جاودانه شد.

شخصیت حبیب به گونه‌ای بود که حتی پدر عزیزش تحت تأثیر او قرار می‌گیرد و مثلاً بارها سیگارش را پشت‌سرش قایم می‌کند تا حبیب نبیند که او سیگار می‌کشد. وقتی ما در مقابل آدمی قرار می‌گیریم که قدیس است، یعنی فردی است که از درون زلال و شفاف و پاک است، حتماً خیلی از امور را مراعات می‌کنیم و مشخص است که من نوعی هم دست و پایم را جمع می‌کنم و مراعات می‌کنم و احساس می‌کنم که باید ادب را رعایت کنم.

همین است که می‌بینیم وقتی حبیب در جمعی حضور دارد، همه و حتی بزرگ‌ترها به یک نوعی از او تأثیر می‌گیرند و این در حالی است که حبیب خودش از زنده‌یاد امیرحسین فردی تأثیر می‌گیرد و البته به نظر می‌رسد که امیرخان هم از او تأثیر می‌گیرد. جمع کسانی که حبیب را می‌شناسند، به نوعی به حبیب وابستگی دارند. در واقع حبیب یک بچة ساده‌‌ای نیست که به مسجد آمده باشد و کتاب خوانده باشد و الگو شده باشد.

با این اوصاف فکر نمی‌کنید با قدیس خواندن حبیب از او الگو و اسطوره‌ای دور از دسترس می‌سازید؟

سؤال خوبی است؛ چون یکی از دوستانی که از نزدیکان حبیب هم بود می‌گفت شما شخصیت حبیب را کمی اسطوره کرده‌اید. اما من به ایشان گفتم که حبیب اسطوره می‌شود؛ چون به راستی اسطوره است. بسیاری از شهدای بزرگ ما خودشان اسطوره بودند. ما از آن‌ها اسطوره نساختیم. هرچه هست خود حبیب است. وقتی ما آن‌ها را تصویر می‌کنیم یک لحظه نزد خودمان احساس می‌کنیم که در چنین زمینه‌ای اسطوره‌سازی می‌شود، ولی این‌گونه نیست و واقعاً هیچ دخل و تصرفی نبوده است که بخواهیم به آن واقعیت وجودی چیزی بیفزاییم و اسطوره‌سازی کنیم. آن دوست می‌گفت من وقتی با حبیب بازی می‌کردم، می‌گفتیم و می‌خندیدیم و شوخی می‌کردیم. او هم مانند همه بچه‌های دیگر یک فرد عادی بود. بله این موضوع درست است، ولی باید توجه داشته باشیم که همان بچه ساده و بی‌غل و غش که در کوچه فوتبال بازی می‌کند، ممکن است جملات ساده‌ای بگوید که یک دنیا در درون خود معنا دارد. و همین آدم وقتی می‌خواهد وصیت‌نامه بنویسد می‌بینیم که نگاهش به مرگ و حیات و مهم‌ترین مسائل زندگی خیلی با دیگران تفاوت دارد، نگاهی که از معرفت و شناخت حاصل می‌شود و اگر او را اسطوره می‌کند، دلیلش همان معرفت و شناخت به خداوند و عالم هستی است که در وجود او نهادینه است.

اگر حرفی باقی مانده است، بگویید.

گفتنی‌ها که زیاد است، اما در پایان می‌خواهم این را هم اضافه کنم و بگویم یکی از افرادی که وقتی این کتاب را کار کردم، احساس کردم در حقش جفا شده، آقای هادی علی‌اکبری است، این جوری به نظر می‌‌رسد که هادی علی‌اکبری را اصلاً‌ کسی ندیده است. این جریان تشکیل کتابخانه و داستان‌نویسی در مسجد جوادالائمه(ع) را او از خانه خودش شروع کرده است. اصلاً باید پرسید ایدئولوگ یعنی چه؟ او بینش و درایت قابل تعمقی داشته و جریان‌ساز اولین حرکت به حساب می‌آید و عملاً راه را به دیگران نشان می‌دهد.

به نظرم مسئلة مهم دیگر که باعث پویایی این مسجد و جمع بچه‌های مسجد شده است، ایدة برپایی جشنواره است و اینکه یاد حبیب را زنده نگه داشته‌اند، این جشنواره، حلقة وصلی است که می‌تواند افراد هم‌منش با شهید را در کنار هم قرار داد. آقای فردی بعد از شهادت حبیب می‌گویند بچه‌ها باید کاری کنیم که یاد و خاطره و راه حبیب فراموش نشود. خوشبختانه این دل‌نگرانی وجود داشته که این سرمایه‌های ارزشمند به دست فراموشی سپرده نشدند، دوستان حبیب درک می‌کردند که حبیب یک شهید شاخص و تأثیرگذار است. البته شهیدان عزیز دیگری هم بوده‌اند که از مسجد اعزام شدند، اما چرا حبیب غنی‌پور این‌گونه در نگاه دوستانش بزرگ می‌شود؟ دلیلش این است که آن‌ها به خوبی متوجه می‌شوند که این آدم را باید زنده نگه داشت تا یک جریان فرهنگی و ارزشی تداوم پیدا کند. و همین است که برپایه چنین نگاهی جشنواره سال کتاب شهید غنی‌پور شکل گرفته است. مراسمی به یاد حبیب و برای اینکه بشود یاد حبیب را به عنوان یک الگو و اسوه زنده نگه داشت.

همیشه گلایه‌ام از متولیان امور فرهنگی در هر دوره و زمانی این بوده است که خیلی مواقع نمی‌دانند برای حفظ و توسعه ارزش‌ها چه کار باید بکنند. معمولاً یکی از شاخص‌هایی که می‌شود یک جشنواره و عملکردش را براساس آن رصد و قضاوت کرد این است که ببینیم در میان اهالی فرهنگ، چقدر مشتاق هستند که ببینند برگزیده‌های آن جشنواره چه کسانی هستند؟ خبرنگاران چقدر به انتخاب‌های آن واکنش نشان دهند؟ آثار برگزیده آن تا چه حد ایجاد جریان می‌کند و در حوزة فعالیت خود مؤثر است. اعتقاد من این است که در این حوزه، جشنوارة شهید غنی‌پور باید در راه اندیشه و اهداف خود شهید گام بردارد. 
 
منبع: فارس
نظر شما
پربیننده ها