حضرت امام بعد از پیروزی انقلاب با کدام مرجع دیدار داشتند؟/ خاطره آخرین دیداربا حاج آقا مصطفی خمینی در بیروت
حجتالاسلام سید محمدباقر گلپایگانی گفت: بعد از پیروزی انقلاب، اولین جائی که رهبر کبیر انقلاب تشریف آوردند، بیت پدرم بود. من بسیار جوان و فعال بودم.
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، ارتباط صمیمی و احترام بلیغ امام خمینی نسبت به مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی از نمادها و نشانههای شاخص تعامل نهاد ولایت با مرجعیت است. این ارتباط بیش از همه عرصهها در مقطعی بروز یافت که باند مهدی هاشمی معدوم سعی داشتند به زعامت آیت الله گلپایگانی بر حوزه قم پایان دهند و آن را به آقای منتظری بسپارند که با موضع قاطع امام راحل از این تصمیم باز ماندند.
آنچه در پی میآید خاطرات شنیدنی فرزند فرزانه آن مرجع بزرگ، حجت الاسلام و المسلمین حاج سیدمحمدباقر گلپایگانی در باره این رابطه دیرین و نزدیک است که در گفت و شنود با ما بیان داشتهاند.
رابطه صمیمی مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی با امام به ایام قدیم باز میگردد و طبعاً گفتنیهای فراوانی در باره آن وجود دارد که آن را به زمان دیگری موکول میکنیم، اما خود جنابعالی چه خاطرات شخصیای از امام دارید؟
بعد از پیروزی انقلاب، اولین جائی که رهبر کبیر انقلاب تشریف آوردند، این بیت بود. من بسیار جوان و فعال بودم. وقتی ایشان آمدند، من در کناری ایستاده بودم. هنگامی که میخواستند تشریف برند، به طرف من آمدند و پرسیدند:« شما آقازاده آقا هستید؟» عرض کردم: «بله» لطف و دعا کردند. عکسی هم از آن لحظه داریم که آیتالله صافی هم حضور دارند. امام حاج آقا جواد، اخوی ما را از نجف میشناختند.
حاج آقا جواد در سال 1334 به نجف رفت و تا سال 57 که حاج آقا مهدی فوت کرد، آنجا بود، اما تا آن ملاقات بنده را ندیده بودند. البته مرحوم حاج آقا مصطفی، خدا رحمتش کند، خیلی با ما رفیق بود. میدانید که ایشان داماد آقای حائری بود و تا زمان حضور در ایران به درس ایشان در مسجد عشقعلی میرفت. یادم هست در برخی فرصتها یا مسافرتها، هر وقت ما را میدید، به شوخی میگفت یک بقچه از وجوهات آقا را بیاور خرج کنیم! خیلی اهل شوخی بود. آخرین باری که ایشان را دیدم، در سال 55 بود که به سوریه رفتیم. آقای آشیخ نصرالله خلخالی در آنجا آپارتمان کوچکی داشت و ما به آنجا وارد شدیم. مرحوم حاج احمد آقا هم توی همان هواپیمائی بود که با آن به سوریه رفتیم. آسید حسن هم یک کودک 5،4 ساله بود. به هر حال ما ده روزی در منزل آقای خلخالی بودیم و بعد به لبنان نزد آقای آقا موسی صدر رفتیم. آن روزها اوضاع لبنان بهشدت متشنج بود و آقا موسی گفت من صلاح نمیدانم شما اینجا بمانید.
در بیروت؟
بله، در ساختمان مجلس اعلا. بعد به منزل آقائی به اسم حامد در طیفور رفتیم که امنتر بود. دو سه بار هم با آقا موسی ملاقات داشتیم، ولی زیاد نماندیم. یک بار که نزد آقا موسی صدر بودیم، دکتر چمران هم آمد. جوان بود و ظاهراً از جنگ برمیگشت. به آقا موسی گفت اجازه میدهید اینها را ببریم و خط مقدم را نشانشان بدهیم؟ آقا موسی گفتند: «نه، این پسر امانت است.» سنم کم بود و 20،19 سال بیشتر نداشتم
ما با آقای آسید محمدتقی مدرسی برگشتیم سوریه و باز به منزل آقای خلخالی رفتیم و دیدیم حاج آقا مصطفی خمینی و آقای آسید محمد بجنوردی هم آنجا هستند. آقا مصطفی خیلی محبت کرد و وقتی وارد شدیم، ما را بغل کرد و بوسید. من که جوانی بیش نبودم، انتظار این برخورد را نداشتم و خیلی برایم جالب بود. بعد هم مأنوس شدیم و گفت اگر پسر اولم زنده بود، الان همسن تو بود. حاج آقا مصطفی بعد از سالها اقامت در نجف هنوز هم اهل شوخی و مطایبه بود، اما در عین حال خیلی هم اهل ذکر شده بود. در مدتی که آنجا بودیم، خیلی به ما خوش گذشت. هر روز عصر با ماشینهای قراضه تختهای به زینبیه می رفتیم که جادهاش خاکی بود.
حاج آقا مصطفی در باره مسائل سیاسی و حرفهای جدی هم با شما صحبتی کرد؟
نه خیلی. در آن سفر ما به آشیخ علی تهرانی برخوردیم که به خاطر آقا مصطفی آمده بود. در اطراف زینبیه باغات و نهر آبی بود. یکی از کارهای بامزهای که آقا مصطفی کرد، این بود که لگد زد به سنگی که آقای بجنوردی لب نهر روی آن نشسته بود و بنده خدا افتاد توی آب! لباسش خیلی شیک و مرتب و گرانقیمت بود و حسابی خیس شد و دادش در آمد.
یک بار هم داشتیم در زینبیه راه میرفتیم که عدهای از زوار ایرانی ریختند تا پسر آیتالله خمینی را ببینند. آقا مصطفی که نمیخواست گرفتار این جماعت شود، به آقای بجنوردی اشاره کرد و گفت ایشان پسر آیتالله خمینی هستند. مردم ریختند و دور آقای بجنوردی را گرفتند و آقا مصطفی در رفت! خیلی کارهای جالبی میکرد. آشیخ علی خیلی با آقا مصطفی بحث میکرد. او هم میگفت: «آدم باسوادی است، اما بدسلیقه است.» خاطرم هست یکی از چیزهائی که از آشیخ علی در آن گفتوگوشنیدم، این بود که زینبیه با وجود حرم حضرت زینب(س) خلوت است، اما به خاطر قبر دکتر شریعتی شلوغ خواهد شد!
یک بار در نماز جماعت در مسجدالحرام بودیم که دیدم دائماً دارد ذکر میگوید. علاوه بر این در آن سفر متوجه شدم که با دکتر شریعتی خوب نیست.
ولی در اسناد ساواک آمده که سر قبر شریعتی رفته بود.
برای دیدن رفته بود، نه از سر عقیده.
در این مورد صحبتی کردید؟
نه، ولی از حرفهایش معلوم بود. من گمان نمیکنم خود امام هم به شریعتی نظر مثبتی داشتند، منتهی بعد سیاسی را حفظ میکردند. به هر حال حاج آقا مصطفی خیلی صمیمی بود و ما هیچ فکر نمیکردیم ما را که ظاهراً انقلابی و داغ نبودیم، این طور تحویل بگیرد. در قم که بودیم، تیپی که خیلی خودشان را انقلابی حساب میکردند، ما که رد میشدیم، صورتشان را برمیگرداندند! ولی بر خلاف آنها، ایشان بسیار صمیمی بود. علاوه بر این فوقالعاده به آقا[مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی] ارادت داشت و همیشه تعریف میکرد. خیلی نسبت به آقا خوشبین بود. در این سفر حاج احمد آقا هم به عمره آمد. بعد از این سفر طولی نکشید که خبر فوت آقامصطفی رسید.
به هر حال علاوه بر دیدارهائی که در مدت اقامت امام در قم با ایشان داشتیم، یک بار هم در سال 67 بود که همراه دکتر باهر، یک روز اول وقت خدمت ایشان رفتیم و من پیغام آقا را به ایشان دادم.
ظاهراً امام بعد از عزل آقای منتظری، احتیاطات خود را به آیتالله العظمی گلپایگانی ارجاع دادند.
از قبل این گونه بود. غیر از ایشان، همه آقایان از جمله آقای خوئی، آقای شاهرودی، آقای خوانساری نسبت به فقاهت آقا اقرار داشتند و همه آنها احتیاطات خود را به ایشان ارجاع میدادند.
آقای حاج آقا موسی زنجانی از قول آقا موسی صدر میگفت که بار اول، وقتی آقای خمینی از نجف برگشتند، ما به دیدن ایشان رفتیم. هنوز آقای بروجردی حیات داشتند. ما از آقای خمینی پرسیدیم که آقایان نجف را چگونه دیدید؟ آن روزها هنوز آقای حکیم، آقای شاهرودی و آمیرزا مهدی شیرازی زنده بودند. آقای خمینی فرموده بودند: «بهتر از آسید محمدرضای خودمان ندارند.» همه آقایان از نظر علم و تقوا به آقا اعتقاد داشتند. امام یک بار فرموده بودند که اگر ایشان مرا تخطئه هم بکنند، میدانم که از روی عقیده است و برای خدا.
نکته دیگر تأکید امام بود بر ریاست آیتالله العظمی گلپایگانی بر حوزه علمیه. در این زمینه هم به خاطراتی اشاره بفرمائید.
بهطور کلی در زمان آقای منتظری افرادی بودند که میخواستند حوزه را به عنوان اینکه حرکتی ندارد و باید پویا شود و...به دست آقای منتظری بدهند. ما بعدها فهمیدیم که امام خمینی از مدتها قبل در جریان مسائل مهدی هاشمی و دار و دستهاش بودهاند، منتهی زمان را برای طرح موضوع مناسب ندیده بودند، لذا ایشان خوب میدانستند که اگر کار به دست آقای منتظری بیفتد، لاجرم حوزه به دست این دار و دسته میافتد، لذا هر چه اینها نامه نوشتند و اصرار کردند، فایده نداشت. امام خمینی حتی به صورت کتبی هم نوشتند که در کلیات و جزئیات حوزه باید نظر مرحوم آقا مدنظر قرار بگیرد. امام خمینی میدانستند که اگر اینها بیایند، فقه جواهری و فقه و حوزه سنتی از بین میرود. مشی آقا را هم میدانستند و بر کارها و مدیریت ایشان کاملاً واقف بودند و از مدارس و بیمارستانها و حوزههای شهرستانها هم خبر داشتند، لذا آنها هر چه فعالیت کردند، آقای خمینی به آنها دور ندادند. اینها آمدند و چند مدرسه ساختند و هر وقت میخواستند تظاهرات راه بیندازند یا مشکلی ایجاد کنند، شاگردان آن مدارس را بسیج میکردند.
سرنوشت این مدارس به کجا کشید؟
الان دست شوراست.