گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: به مناسبت فرارسیدن دهه مبارک فجر و استقبال از بهار انقلاب، با برخی از مبارزان انقلابی به گفتوگو پرداختیم. «سرتیپ دوم حمیدرضا گرامی» که به تازگی با حکم سردار «سرلشکر محمد حسین باقری» رئیس ستاد کل نیروهای مسلح به ریاست سازمان هنری و ادبیات دفاع مقدس منصوب شد. وی متولد 1342 در قم است. در ادامه ماحصل گفتوگوی خبرنگار دفاع پرس با حمیدرضا گرامی را می خوانید.
دفاع پرس: در زمان انقلاب مشغول چه کاری بودید؟
گرامی: در دوران انقلاب من یک دانش آموز دبیرستانی بودم، سن کم باعث شده بود که متوجه بسیاری از موضوعات سیاسی نشوم؛ ولی بزرگترها هدایتگر ما بچه ها بودند. به خاطر دارم که یکبار شنیدم قرار است یگان های زرهی قزوین به تهران بیایند و اتوبان محل عبور تانک های ارتش خواهد شد. وجود توپ و تانکی که در اتوبان به حرکت در می آمد خود یک ابهتی ایجاد می کرد. بنا بود ماهم که در کرج ساکن بودیم کاری کنیم که این ها به تهران نرسند و ماهم که جزوی از مردم بودیم کمک کردیم با وسایلی نظیر لاستیک و کنده درخت مانعی ایجاد کردیم تا سد راه نیروهای ارتش شویم.
از ساختمان های تقریبا بلند آن زمان که به این شرایط نگاه می کردم، تلی از خاک را می دیدیم که بچه های انقلابی آن را درست کرده بودند؛ ولی نمی دانستم که تانک می تواند از این موانع عبور کند یا نه؟، چیزی که درباره ارتش آن زمان مهم بود و ما نمی دانستیم این بود که حتی بدنه ارتش هم تمایلی به همکاری با رژیم شاه نداشتند و با وجودی که حرکت ارتش می توانست یک منطقه را به لرزه در آورد؛ ولی اقدامات سریعا متوقف می شد.
مرکز اسنادی در ارتش وجود دارد که بعد از ورود به مجموعه نظامی متوجه آن شدم که در بدنه ارتش هم هسته های مقاومتی شکل گرفته بود. نمونه اش در 19 بهمن ماه که به نام روز نیروی هوایی نام گذاری شده است نشان می دهد با وجودی که هنوز انقلاب اسلامی به پیروزی نرسیده بود اعضای نیروی هوایی به دیدن امام می روند و اتفاقا نکته جالب این است که نه تنها از نیروی هوایی بلکه از نیروهای دیگر هم در آن روز با امام خمینی(ره) بیعت کردند؛ ولی همه یک لباس واحد پوشیدند و آن حماسه تاریخی را رقم زدند.
به خاطر دارم زمانی که نیروهای انقلابی پادگان ها را به تصرف درآوردند
بعضی از ارتشی های انقلابی می گفتند که مراقب اسلحه خانه ها باشید و اجازه بدهید ما
از اسلحه ها حفاظت کنیم؛ چون ممکن است دست نااهلان بیفتد. چون در آن بهبوهه نمی
توانستیم آدم های خوب و بد را از هم تفکیک کنیم با این وجود نفس امام (ره) بود که
همه را در یک جبهه واحد با هر سلیقه ای جمع کرده بود.
پیش از اینکه به کرج نقل مکان کنیم در قم سکونت داشتیم و قمی محسوب می شویم. خانه ما در همسایگی خانه امام (ره) قرار داشت مادربزرگم گاها تعریف می کرد که مدت کوتاهی امام خمینی (ره) که در کوچه یخچال قاضی قم سکونت داشتند و مستاجر مادربزرگم بودند. بعد از مدتی امام (ره) خانه ای می خرند و در همان کوچه با ما همسایه می شوند. در خاطرات مادربزرگم شنیده بودم که امام (ره) بسیار وقت شناس بودند، زمانی که از در منزل خارج می شدند، متوجه می شدیم که الان وقت چه کاری است.
بعدها برایم جای سوال شد که چرا ما از قم به کرج مهاجرت کردیم؟ پدرم تعریف کرده بود که در زمان وقوع ماجرای 15 خرداد و دستگیری و تبعید امام (ره) ما در صحنه حضور داشتیم و همه چیز را از نزدیک دیده ایم. استنباط خودم بود که شاید ساواک هرکس را که به نوعی با امام (ره) ارتباط داشت به منطقه ای دیگر فرستاده است؛ اگرچه از این موضوع سندی پیدا نکردم؛ ولی از آجا که پدرم کارمند رسمی دولت بود این موضوع بعید نیست که به اجبار ما را به کرج انتقال دادند.
دفاع پرس: دوران دبیرستان را در قم بودید یا در کرج؟
گرامی: دوران ابتدایی را تمام کرده بودم که نقل و انتقال ما به کرج صورت گرفت و ما به بیابان های کرج که آن زمان مثل امروز ساخت و سازی در آن صورت نگرفته بود، منتقل شدیم.
دفاع پرس: همچنان با دوستان و آشنایان در قم هم ارتباط داشتید؟
گرامی: درست است که ما از قم به کرج مهاجرت کرده بودیم، اما تمام اقوام ما در قم زندگی می کردند و کم و بیش از اخبار این شهر در ارتباط با اقوام مطلع می شدیم.
دفاع پرس: چه صحنه هایی از آن دوران به ذهن دارید؟
گرامی: به خاطر دارم نفربرهای ارتش را که در وسط خیابان کار گذاشته بودند و روی برخی از آن ها مسلسل قرار داشت، دیدنش برای من جذاب بود. حرکت های نظامی جوانان با مواد و امکانات اولیه از جمله درست کردن «کوکتل مولوتوف» را به یاد دارم که اگرچه اثر قوی نداشت؛ ولی باعث می شد که نیروهای شاهنشاهی متوجه مردم معترض بشوند. به محض اینکه نیروهای شاهنشاهی کمی از ما فاصله می گرفتند سریع به خیابان ها می آمدیم و همراه با تظاهرات کنندگان و سر دادن شعار از این کوکتل مولوتف ها استفاده می کردیم.
خاطره جالبی به خاطر دارم که امیر دربندی یکی از فرماندهان پیشکسوت ارتشی تعریف می کرد. این فرمانده نظامی می گفت که آن زمان من فرمانده حکومت نظامی منطقه ای بودم که یک شب دیدم آقایی هر چند دقیقه یک بار از خانه به داخل کوچه می آید و دوباره به داخل خانه می رود. کسی را فرستادم تا این آقا را بیاورد و از او سوال کنیم که چرا حرکت مشکوک دارد؟ وقتی این شخص آمد، پرسیدم که مشکلی برایتان پیش آمده؟ گفت خانم من در حال وضع حمل است و با هرکسی که تماس می گیرم، می گوید حکومت نظامی است و نمی توانیم، بیاییم. حتی با امبولانس هم تماس گرفتم و همین را گفت. همانجا دستور دادم جیپ را روشن کنند تا این خانم را به بیمارستان برسانند، اما هر کاری کردیم جیپ روشن نشد. خواستیم با کامیون او را ببریم که کامیون هم روشن نشد. در آخر به آن مرد گفتم خانمت را داخل پتو بگذار که با تانک او را به بیمارستان ببریم. برجک تانک را کنار زدیم و خانم را در آنجا گذاشتیم و به اولین بیمارستان رفتیم.
وقتی به محل بیمارستان رسیدیم بوق زدیم که کسی در را باز کند، اما نگهبان توجهی نکرد. بعد از چندبار بوق زدن نگهبان کنار در آمد و دید یک وسیله غول پیکری دم در بیمارستان است. با تعجب گفت این تانک اینجا چه می کند؟ مگر اینجا بیمارستان نیست؟ گفتیم با خودمان زن زائو آورده ایم. نگهبان باورش نمی شد، می گفت تو ر ا به خدا ما را اذیت نکنید! آخر کار، راننده تانک گفت اگر در را باز نمی کنی در را بشکنیم و داخل بیاییم. بیایید هرچه سریع تر این زن را به داخل بیمارستان ببرید.
می خواهم این نکته را متذکر شوم که حتی در بدنه ارتش هم اعتقادات دینی ریشه داشت و کسی عملا قصد مقابله با انقلاب را نداشت. یکی از دوستان تعریف می کرد که یک بار در حال پخش نذری بودند که تظاهرات می شود و این ها هم وسط جمعیت تظاهر کنندگان گیر می افتند. وقتی نیروهای گارد به جمعیت تظاهرکنندگان حمله می کنند تا تعدادی از آنان را دستگیر کنند این آقا هم به دست نیرو می افتد. تعریف می کرد هرچه گفتیم ما جزو تظاهرکننده ها نبودیم و داشتیم نذری پخش می کردیم، کسی قبول نکرد تا اینکه یک استواری آمد و سیلی ای به گوشم زد و برایم ماشین گرفت و به زیردستانش هم گفت سریع این را به خانه برسانید و به ماهم گفت فقط سریع بروید. می خواهم بگویم در بدنه ارتش هم رحم و مروت وجود داشت.
دفاع پرس: خاطراتی از وقایع انقلاب و دوران مدرسه دارید؟
گرامی: یک معلم خانم داشتیم که بی حجاب هم بود. گاهی که صحبت از تظاهرات ها می شد، می گفت چرا این مردم توی خیابان تظاهرات می کنند؟! جوری صحبت می کرد که انگار این مردم چیزی نمی فهمند، اما معلم هایی هم داشتیم که همراه انقلاب بودند و بچه ها را نیز تشویق می کردند. ماهم که دوست داشتیم کلاس ها زودتر تعطیل شود و هم از مدرسه در برویم و هم در تظاهرات ها شرکت کنیم از این معلم ها می خواستیم زودتر ما را تعطیل کنند. این معلم ها غیر مستقیم می گفتند بله درس امروز تمام شده و دیگر نیازی به حضور در کلاس نیست. چون دیدن تانک و ادوات جنگی در وسط خیابان هم برایمان جذاب بود می خواستیم که در تظاهرات ها باشیم.
دفاع پرس: مردم بیشتر چه شعارهایی را سر می دادند؟
گرامی: اصلی ترین شعار «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» بود.
دفاع پرس: خودتان شعار نویسی یا پخش اعلامیه داشتید؟
گرامی: اتفاق عجیبی در قم افتاد که برای خودم
خیلی جالب بود. سال 57 با چند نفر از همکلاسی هایم در تظاهراتی شرکت کرده بودیم که دو نفر از
دوستانم را بازداشت کردند. یک دوستی داشتیم که صدای مسئول حکومت نظامی قم که بعدا
هم اعدام شد را خیلی خوب تقلید می کرد. چندباری هم سخنرانی های این شخص را در
رادیو گوش داده بود و روی صدایش تسلط داشت. وقتی ماجرای دستگیری دوستانمان اتفاق
افتاد خواستیم که با کلانتری تماس بگیرد و صدای مسئول حکومت نظامی را در بیاورد تا
بچه ها آزاد شوند. زنگ زدیم به کلانتری و همین کار را انجام داد و گفت شنیده ام
چند دانش آموز را گرفته اید. دست این ها چیزی نیست، همین الان آزادشان کنید به خانه
بروند. چند ساعت بعد دوستانمان آزاد شدند. ماهم سریع بلیط گرفتیم و قم را به مقصد
کرج ترک کردیم. ترسیدیم که نکند چند ساعت بعد ماجرا لو برود.
گرامی: وقتی مرکزیت تظاهرات ها در قم بود، ما با قم ارتباط داشتیم، خودم اعلامیه های امام (ره) را دیده بودم که به صورت محدودی تکثیر می شد. حتی مهر امام (ره) که در پایین اعلامیه ها با نام «روح الله الموسوی الخمینی» زده می شد را به خوبی به یاد دارم. معمولا کل اعلامیه یک صفحه و به صورت زیراکس بود. یادم هست وقتی در کرج ساکن بودیم پدرم یک دستگاه زیراکس داشت و می دیدم که برگه هایی را از قم به خانه می آورد. بعدها فهمیدم این برگه ها اعلامیه بود و چون پدرم دستگاه داشت آن را تکثیر می کرد.
دفاع پرس: خانواده مشکلی با حضور شما در تظاهرات ها نداشتند؟
گرامی: نه، همه خانواده خودشان در جمع ها شرکت
می کردند. واقعا به این مسائل اعتقاد داشتیم و چون امام (ره) دستور می دادند به
آن مقید بودیم. در اواخر پیروزی انقلاب اسلامی زمانی که مردم تظاهرکننده به ارتشی ها
گل می دادند ما از نزدیک شاهد این صحنه ها بودیم. حتی شیرینی فروشی ها هم شیرینی پخش می کردند. واقعا روحیه عجیبی در بین مردم حاکم بود. شیرینی فروشی ها و گل فروشی ها اقلام خود را در اختیار مردم قرار می دادند. نکته قابل توجه این بود که در میان جمع افراد خردسال و نوجوانی حضور داشتند که قد آن ها کوتاه تر از مابقی افراد بود برای همین نمی توانستند به نیروهای ارتش شاخه گل هدیه بدهند، در این میان بعضی از ارتشی ها از ماشین های خود پیاده می شدند این کودکان را بغل کرده، می بوسیدند و شاخه گل را از آنان میگرفتند.