خاطره/ احمد دواتگر

سومار منطقه ای مملو از مارهای سمی

قبل از عملیات والفجر ۶ شرایط سختی را در منطقه سومار سپری کرده بودیم. یادم هست وقتی قرار شد از منطقه میمک و نفت شهر به سمت سومار حرکت نمائیم در ذهن تک تک بچه های گردان سومار منطقه ای تصور می شد که مملو از مارهای سمی خواهد بود که این نگاه برگرفته از اسم این منطقه بوده است با نگاه خاصی وارد منطقه جنگی سومار شده بودیم در حالیکه تصور می کردیم عملیات بعدی در این منطقه خواهد بود.
کد خبر: ۲۲۸۷۴۱
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۵ - 23February 2017

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مازندران، احمد دواتگر رزمنده مازندرانی اهل شهرستان آمل که بهترین ایام عمر خود را در اسارت بعثی ها سپری کرد، این روزها در سنگر دانشگاه مشغول تدریس درس آشنایی با مبانی دفاع مقدس است، این پیشکسوت دفاع مقدس به بهانه سالگرد عملیات والفجر ۶ در منطقه دهلران خاطره ای را به دفتر خبرگزاری دفاع مقدس مازندران ارسال نمود که در ادامه می آید:

 چند روزی بود که در منطقه سومار نرسیده به قله ۴۰۲ که مشرف به شهر مندلی عراق بود؛ مستقر شده بودیم آن روزها نگارنده بی سیم چی نفربری بودم که راننده اش آقای اخلاقی از رشت و توپچی ما نیز آقا بهروز متولیان از آمل یا همان ها بهروز دوست داشتنی گردانمان بود که وقتی می خواست بنده را صدا بزند می گفت: «کجه دری دواتگر» ( کجایی دواتگر)

کارش این بود که هر کسی را با لحن خاصی صدا می زد چون دست خودش هم نبود بچه ها نیز با روش او عادت کرده بودند.

........... 

منطقه عملیاتی چیلات از چپ سید شفیع شفیعی و احمد دواتگر

بهروز در میان نفرات گردان که آن روزها به نیروهای واحد زرهی ۲۶ المهدی لشگر ۲۵ کربلا معروف بودیم جایگاه خاصی داشت لذا حضورش در بین دوستان لذت بخش بوده است شوخ طبع بود و شاد کننده بچه های گردان.

کارهایی را انجام می داد که موجب خنده و شادی همرزمانش در گردان می شد کارهایی که برخی هایش عجیب و غریب به نظر می رسید. بماند اما هر چه بود یه بهروز بود و یه گردان به نام زرهی ۲۶ المهدی در لشکر ۲۵ کربلا.

قبل از عملیات والفجر ۶ شرایط سختی را در منطقه سومار سپری کرده بودیم. یادم هست وقتی قرار شد از منطقه میمک و نفت شهر به سمت سومار حرکت نمائیم در ذهن تک تک بچه های گردان سومار منطقه ای تصور می شد که مملو از مارهای سمی خواهد بود که این نگاه برگرفته از اسم این منطقه بوده است با نگاه خاصی وارد منطقه جنگی سومار شده بودیم در حالیکه تصور می کردیم عملیات بعدی در این منطقه خواهد بود. لذا سعی داشتیم با شرایط جدید خودمان را وفق دهیم شرایطی که سختی های خاص خودش را داشت سختی هایی همچون نرسیدن غذا به مدت دو روز که در نهایت مجبور شده بودیم همان نان هایی که بچه های ارتش قبل از رفتنشان از آن منطقه زیر خاک دفن کرده بودند را بخوریم، تا بمباران بسیار وحشتناک و غیر قابل تحمل هواپیماهای عراقی که همزمان ۱۲ فروند بر سرمان ظاهر می شدند، را می توان نام برد.

........... 

 محوطه ی گردان در عقبه ی منطقه عملیاتی والفجر ۶ و بچه های دوست داشتنی واحد زرهی ۲۶ المهدی

مدتی قبل از حرکت به سمت منطقه عملیاتی والفجر ۶ در دهلران فرمانده گردانمان حاج آقا مقدس به دلیل بیماری والده اش به مرخصی رفته لذا مسئولیت گردان به حاج آقا سوخته سرایی از گرگان محول گردید کار خاصی در سومار نداشتیم روزها و شب هایمان یکنواخت شده بود دیگر به بمباران های وسیع هواپیماهای عراقی هم عادت کرده بودیم تا صدای هواپیما می آمد بچه ها (سلمان مدائنی؛ داود رحیمیان؛ شهید برزو آقائی؛ و....) سریع روی تانک و نفربر رفته و با دوشکا و یا تیربار گرینوف به سمت آن ها شلیک می کردند.

چند روزی از حضورمان در این منطقه می گذشت همه منتظر عملیات بودیم اما از عملیات خبری نبود.

 فضای صمیمی میان بچه ها به گونه ای بود که عدم شکل گیری عملیات را تا حدودی قابل تحمل نموده بود تا آنکه در نهایت صبح روز یکم اسفند ۱۳۶۲ حاج آقا سوخته سرایی اعلان کرد آماده باشیم تا به سمت منطقه عملیاتی حرکت نمائیم.

........... 

پایگاه شهید بهشتی اهواز از چپ حسین سوخته سرایی؛ رحیم باقری و احمد دواتگر

همزمان با اعلان این خبر مسرت بخش و خوشحال کننده به اتفاق کل بچه های گردان با جمع کردن وسایل و تجهیزات انفرادی و قرار دادن آن ها در نفربرهای خود آماده شده بودیم تا با آمدن خودروها تریلی( کمرشکن) به سمت منطقه عملیاتی که نمی دانستیم کجا خواهد بود، حرکت نمائیم.

در این میان برخی از بچه ها سرگرم نوشتن نامه برای خانواده های خود و برخی دیگر نیز مشغول نوشتن وصیت نامه شده بودند خلاصه هر یک از دوستان مشغول کاری شده بود کارهایی که معمولا خاص شب های عملیات بوده است تا آنکه در نهایت بعدازظهر آن روز سر و کله خودروهای کمرشکن در محوطه گردان پیدا شد دستور رسید تا راننده های پی ام پی نفربرها را سوار تریلی ها کرده و به جز راننده پی ام پی، خدمه ی توپ و بی سیم چی در داخل نفربر قرار گرفته و سریعا به سمت منطقه عملیاتی حرکت نمائیم .

خوب به یاد دارم در مسیر راه کلی اذیت شده بودیم زیرا وقتی تریلی به چاله و چوله ها برخورد می کرد، نفربر روی کفی با بالا و پائین پریدن تعادل ما را به هم زده و شرایطی شکل می گرفت که حاضر بودیم با هر وسیله ای غیر از این خودروها به سمت منطقه عملیاتی برویم بگذریم که چه مشکلاتی را تا رسیدن به خط تحمل کرده بودیم.

........... 

منطقه عملیاتی والفجر ۶ نشسته بهروز متولیان یا همان ها بهروز
ایستاده از راست محمود قنبری ایرائی؛ رحیم حمیدزاده( سرخان) و احمد دواتگر

خودرویی که نفربر ما را با خود حمل می کرد راننده اش با شنیده شدن صدای شلیک توپخانه ای که پشت سر ما قرار داست؛ ایستاد و تلاش کرد بدون آنکه نفربر را پائین بیاوریم از منطقه فرار نماید انگار همه راننده ها با هم یکدست شده؛ و پایشان را توی یک کفش کرده بودند و می گفتند ما بیشتر از این جلو نمی رویم و...

ظاهرا عملیات تازه شروع بود هر کاری کردیم آن ها حاضر نبودند جلوتر بروند به هر طریقی بود در تاریکی شب با آمدن یک دستگاه لودر دپویی برای تخلیه نفربرها زده شد و راننده نفربرها پشت سر هم نفربرها را از روی تریلی پائین آوردند برای دقایقی همه مات و مبهوت به آتش سنگین توپخانه نیروهای خودی و دشمن نگاه می کردیم و به همدیگر می گفتیم یعنی عملیات شروع شده و....

منطقه برایمان آشنا نبود لحظاتی بعد حاج آقا سوخته سرایی با یک تویوتا به همراه یکی از بچه های اطلاعات و عملیات ما را به سمت خط مقدم هدایت نمود آتش دشمن آنقدر سنگین بود که در چند مرحله مجبور شده بودیم در طول مسیر ایست کامل نمائیم .

در خاطرم هست آقای اخلاقی دائما از پشت بی سیم به بنده و بهروز متولیان می گفت: دهلیز (درب نفربر روی سرمان) را بندید از آنجائی که ایشان از رشت بودند و زبان ما را متوجه نمی شدند در یکی دو مورد بهروز به زبان محلی گفته بود: «احمد وه چه اماره ول نکنه» ( این چرا ما را ول نمی کنه) در حال خودمان بودیم که اصلا متوجه نشدیم کی به منطقه درگیری رسیدیم.

همه از نفربر پائین آمدیم و به سنگرهایی که در خط مقدم قرار داشت رفته بودیم اما نتوانستیم در سنگر بمانیم لذا دقایقی بعد آن هم با توجه به حجم درگیری سنگین در خط اول از سنگرهایمان بیرون آمدیم این در حالی بود که هنوز خط دشمن کاملا نشکسته بود و درگیری شدیدی در میدان مین وجود داشته است. ساعاتی بعد با شکسته شدن خطوط اولیه دشمن تا نزدیکی تپه هایی که زیر میدان مین و نزدیک پاسگاه چیلات عراق ها که تقریبا به جاده آسفالته اشراف داشته است حرکت کردیم.

 پس از قرار گرفتن در این مکان آتش سنگین دشمن که بطور جدی تازه شروع شده بود کل منطقه را زیر پوشش خود قرار داد که تا تا ظهر آن روز ادامه داشت هنوز شلیک چندانی نکرده بودیم که مجبور شدیم به عقب برگردیم ظاهرا عملیات با مشکل روبرو گردید پاتک های سنگین دشمن نیز آغاز شده بود و......

در واقع این عملیات برای فریب دشمن شکل گرفته بود تا لشکرهای سپاه و برخی از لشگرهای ارتش جمهوری اسلامی ایران بتوانند عملیات خیبر را در جزیره مجنون راحت تر آغاز نمایند. لذا لشکر ۲۵ کربلا به عنوان تنها یگان از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی وارد این عملیات گردید که به فرمود فرمانده ی وقت این لشکر سردار کوسه چی از دزفول اگرعملیات فریب در این منطقه (چیلات هلران) شکل نمی گرفت یگان هایی که در عملیات خیبر شرکت کرده بودند به مشکل جدی برخورد می کردند.

یاد همه شهدای عملیات والفجر ۶ شهیدان رضا عسجودی؛ محمد رضا گشتاسبی، مجتبی شفیق؛ مهدی و بهرام محمدزاده؛ اکبر انزانی؛ علی رضا قبادی نژاد؛ محمد عباس زاده؛ مجید روغنی؛ کمربسته، کاوه اسکی؛ و....... گرامی باد.

انتهای پیام/

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۸
انتشار یافته: ۱
09184356791سمیعی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۰۱ - ۱۳۹۷/۱۰/۲۵
0
0
عالی
نظر شما
پربیننده ها