بگذارید انقلاب «خود»، سخن بگوید
مگر میشود انقلابی به نام دین صورت بپذیرد بدون آنکه بخواهد دین را در ساحت معرفت بشری نیز حاکم گرداند؟ چرا نمیگذاریم انقلاب خود سخن بگوید؟
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، جامعهشناسی به چه میپردازد؟ کدام ساحت از واقعیت، محور نگاه جامعهشناسانه قرار میگیرد؟ وقتی از نگاه جامعهشناسانه سخن میگوییم منظورمان چه نوع نگاهی است؟ واقعیت اجتماعی از منظر جامعهشناسی چیست؟
نگاهی دقیق به ماهیت نظریهپردازی در جامعهشناسی، نمایانگر نسبت تام آن با فلسفهی غرب میباشد. فلسفهی غرب محصول سوژهی مدرن میباشد و جامعهشناسی محصول مرحلهای از تطور انسان مدرن است که در آن سوژه شانی اجتماعی پیدا میکند. علوم اجتماعی مدرن، علم معطوف به انسان مدرن، اساسا جز پدیدار نمیبیند و ذات در آن معنایی ندارد. همان طور که در تاریخ فلسفهی غرب و در ساحت معرفتشناسی، کانت معتقد است امر متافیزیکی ناشناختنی است آن چه بشر میتواند بشناسد ساحت پدیداری جهان بر اوست.
این علم هنگامی که امری چون دین را مینگرد نیز بدان همچون پدیدار نگریسته و آن را به صرف عوارض پدیداری آن فرو میکاهد. در سال ۱۳۵۷ در ایران انقلابی رخ داده به نام «دین». جامعهشناسی هنگامی که بدان مینگرد چه میبیند؟ از انقلابی که بدنبال حاکمیت ساحت قدسی عالم بر همهی وجوه زندگی بشری بود چه میبیند؟ آیا این نوع نظریهپردازی تناقضی ذاتی در درون خود پنهان نکرده است؟ اینکه نگاه جامعهشناسانه تنها با وجه پدیداری انقلاب مواجهه دارد در حالیکه انقلاب اسلامی ساحتی نظری داشته و به انقلاب صوری صرف، محدود نشده و خود نوید دهندهی نوع نگاه جدیدی در عرصهی نظریهپردازی پیرامون تحولات اجتماعی بوده است.
این نگاه با ساحت نظری انقلاب در تعارض قرار میگیرد. بگذارید کمی روشنتر بگویم. انقلاب اسلامی رجوع به امر قدسی برای حاکمیت در تمامی ساحتهای زندگی بشری است. در حالی که فلسفهی غرب از جایی آغاز میگردد که معرفت بشری تنها به ساحت پدیداری عالم نظر داشته و دیگر ساحات را نادیده انگاشته یا اساسا بدان کاری ندارد. جامعهشناسی را به هیچ وجه و حتی لحظهای نمیتوان جدای از فلسفهی غرب در نظر گرفت.
جامعهشناسی مدرن فرع نگاه کانتی و هگلی به جهان میباشد و نگاهی سوبژکتیو و اومانیستی به جهان و موجودات دارد. با رجوع به نگاههای کلاسیک و متاخر جامعهشناختی این نسبت دیده میشود. حال در دوران مدرن انقلابی صورت گرفته که ارجاع به ذات و حقیقت دارد.
ذات و حقیقتی که برای کانت دستنیافتنی بود و در هگل شانی از حضور روح مطلق یا انسان در این عالم! این انقلاب علاوه بر آنکه موجب تحولات عظیمی در نظریات جامعهشناسی انقلاب گردید، جامعهشناسی را با معضلات عدیدهای مواجه کرد.
ماهیت این انقلاب در ادبیات امام راحل به روشنی بیان گردیده است. جملاتی از این قبیل که: «جاوید باد پرچم پر افتخار الله اکبر، که رمز پیروزی معجزهآسای ملت بزرگ ایران است.» یا آنجا که میگوید: «این پیروزی ارتباط به من نداشت، من یک طلبه هستم و نباید این را به من منتسب کنید! پیروزی ارتباط به ملت هم نداشت، این پیروزی مربوط به خدا بود.» انقلابی که منبع مشروعیت خود را به ارادهی مردمی میداند که ارادهی الهی را بر سرنوشت خود حاکم گردانیدهاند.
انقلابی که بدنبال حاکمیت امر قدسی در ساحت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است. انقلابی که در برابر محوریت بشر مدرن محوریت امر قدسی را در همهی امور خواهان است. جامعهشناسی فرع سوژهی مدرن چگونه میخواهد انقلابی که رجوع به ذات دارد را تحلیل کند جز با فروکاهیدن آن به پدیدار یا فنومن؟ با وجود آن که تمایز میان علم و غیرعلم مدتهاست که مورد بحث و مناقشه قرار گرفته است.
پس در این میان علم چگونه از موضعی استعلایی میتواند انقلاب را چونان پدیدهای تحلیل کند؟ مگر میشود انقلابی به نام دین صورت بپذیرد بدون آنکه بخواهد دین را در ساحت معرفت بشری نیز حاکم گرداند؟ چرا نمیگذاریم انقلاب خود سخن بگوید؟ چرا حرفهای مدرن در دهان انقلاب میگذاریم؟ چرا با علمی که محصول قرن ۱۹ ( و نه حتی ۲۰!) است میخواهیم انقلابی را که بازگشت به ذات دارد تحلیل نماییم و به دنبال استحالهی آن در قطاری با مقصد ناکجاآباد هستیم؟ بگذاریم دین سخن بگوید. بگذاریم انقلاب، «خود» سخن بگوید.
منبع: مهر