به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، ارژنگ هادی در یادداشتی درباره فیلم آمریکایی «ستیغ هکسا» نوشت:
اغلب پژوهشگران تاریخ نمیتوانند باور کنند که کشور ژاپن بدون هیچ دلیل سیاسی - نظامی، در دوران جنگ جهانی دوم به کشور ایالات متحده حمله کرد. سال 2005 با انتشار برخی اسناد سازمان سیا، گره تاریخی حمله ژاپنی ها به «پرل هاربر» گشوده شد و مشخص شد که به مثابه کارزار جهانی اول، ورود آمریکا به جنگ، با تحریک سرمایهداران آمریکایی صورت پذیرفته است.
اما تقابل میلیتاریستی میان ایالات متحده و ژاپن، در دوران جنگ جهانی دوم، سه نقطه عطف دهشتناک دارد. نخست حمله ژاپنیها به بندر«پرل هاربر»، سپس تقابل زمینی آمریکاییها و ژاپنیها در اوکیناوا و سومین پرده این تقابل، حمله اتمی ایالات متحده به هیروشیما و ناکازاکی است. در مورد این سه عطف نظامی در دوره جنگ جهانی دوم فیلمهای فراوانی ساخته شده است.
فیلم «ستیغ هکسا» ساخته «مل گیبسون»، به نبرد «اوکیناوا» در جبهه «هکساریج» میپردازد و مثل فیلم «پرچمهای پدرانما» و «نامههایی از ایوجیما» (دوساخته متوالی کلینت ایستود) توصیفی جنگی و جمعی از تاریخ تقابل دریایی - زمینی دو کشور ایالات متحده و ژاپن است. نبرد «اوکیناوا» یکی از خونینترین تقابلهای نظامی در تاریخ جنگ جهانی دوم است.
روایت فیلم «ستیغ هکسا» درباره «دزموند.تی.داس» یک مخالف وجدانی جنگ است که در دهه چهل وارد ارتش میشود. «مخالف وجدانی» که به دلیل گرایشات مذهبی با جنگ و کشتن مخالف است و حاضر نیست دست به اسلحه ببرد و «داس» تلاش میکرد به عنوان «بهیار» در جنگ فعالیت کند. عمده مخالفان وجدانی جنگ از پیروان کلیسای «ادونتیست روز هفتم»، یکی از مذاهب مسیحیت پروتستانی هستند. با این حال «داس» به صورت داوطلبانه عضو ارتش شد و با اینکه تمایلی به جنگیدن نداشت توسط دادگاه نظامی محاکمه شد. اما با دستور مستقیم «سرتیپ ماسگرو» از همرزمان پدرش در جنگ اول جهانی، از دادگاه تبرئه شد و راهی جبهه نبرد اوکیناوا شد. «ستیغ هکسا» گوشه دیگری از نبرد سهمگین نیروهای آمریکا با سربازان ژاپنی در «اوکیناوا» در ماههای آخر جنگ جهانی دوم در سال 1945 را تصویر میکند. «دزموند.تی داس» (اندرو گارفیلد) در این نبرد پس از عقب نشینی نیروهای آمریکایی هفتاد و پنج همرزم خود را از مرگ نجات داد.
برای کلیشه های هالیوودی آغاز و پایانی نیست!«ستیغ هکسا» اثری تکراری و کاملا کلیشهای است. قصه این فیلم حول پرسوناژی است که از مخالفان وجدانی جنگ به شمار میرود و دزموند پس از حضور در دوره های آموزشی - نظامی از سلاح گرفتن امتناع میکند. هالیوود پیش از این هم درباره یک «مخالف وجدانی» فیلمی را بر اساس شخصیت واقعی «گروهبان الوین سی یورک» در سال 1941 تولید کرده است. « آلوین یورک » (گری کوپر) با اعتقاد به «حرام» بودن جنگ، به صف مخالفان آن مىپیوندد، اما پس از مدتى باورهایش را عوض مىکند و به جبهه اروپا مىرود و به تنهایى 20 سرباز آلمانى را مىکشد و 132 اسیر مىگیرد.
شاید سلوک نمایشی «گروهبان الوین سی یورک» و «دزموند.تی.داس» متفاوت باشد اما انتخاب یک «مخالف وجدانی» جنگ و روایتهای داستانی مرتبط با چنین کاراکتری، کشف تازهای از سوی سازندگان نیست و ذوقزدگان هالیوود مآب در تمجید از بکر بودن سوژه «ستیغ هکسا»، سینمای کلاسیک آمریکا را به خوبی رصد نکردهاند و با نوستالوژی خاص فیلم «شجاع دل» در تمجید از «مل گیبسون» بیهوده ذوق زده شدهاند.
فیلم در انتخاب شخصیت محوری که از مخالفان وجدانی جنگ است به یک کلیشهگرایی محض مبتلاست و از همان آغاز فیلم، با نمایشی از صحنه نبرد در «اوکیناوا» و همچنین در نیمه دوم فیلم، به نمایشی خاص از جبهه نبرد منحصر میشود که پس از ساخته شدن فیلم «نجات سرباز رایان» نوعی کلیشه نمایی و بازتکرار همان رویداد سینمایی است و صد البته برداشتی از الگوهای اسپیلبرگ در دو فیلم «اسب جنگی» و نجات سرباز رایان کاملا چشم نوازی میکند. تنها تفاوت «ستیغ هکسا» با نجات سرباز رایان این است که گیبسن دقت رقتانگیزی نسبت به لحظات میدانی جنگ دارد و ویژگی خاص این فیلم همان دقت رقتانگیز جزئی نگر درباره نبردهای تن به تن به سبک و سیاق فیلم «شجاع دل» است.
فیلم در لحظات نمایش نبرد دو جبهه تقابلی نظامی، آثاری نظیر خشم (دیوید آیر) ، استالینگراد (تئودور باندارچوف)، جوخه (الیور استون) را به یاد مخاطبان میآورد. «گیبسن» به شکلی افراطی و رادیکالی قصد دارد حس حضور در میدان جنگ را به مخاطب منتقل کند و به صورت دقیقتری بازفراهمآوری دیگری از «نجات سربازان رایان»،«شجاع دل»، «مصائب مسیح» را به سبک و سیاق خودش در قالب اثر دیگری ارائه کند.
تنها نقطه عطف فیلم «نجات سرباز رایان» نمایش دقایقی دلهرهآور از هجوم سربازان آمریکایی در ساحل نورماندی است. در ساحل نورماندی آلمانیها به صورت بیوقفهای سربازان آمریکایی را زیر هجوم بی وقفه آتش و گلوله قرار میدهند و این نمایش، تجربه حضور مخاطب در میدان جنگ، جنبشی بصری برآمده از فیلم اسپیلبرگ است. اما «مل گیبسون» چرا تاکید دارد که تصویری واقعی از میدان جنگ توام با خشونتی هرزگرایانه را ارائه کند؟ با پاسخ دادن به این سئوال، کلیشه مسیحایی دیگری که گریبان این فیلم را میگیرد را میتوان شناسایی کرد.
برای یافتن پاسخ در ابتدا باید به تلاش تهیه کننده برای انتخاب «مل گیبسون» در مقام کارگردانی طرد شده از هالیوود اشاره کنیم. «بیل مکانیک» برخلاف جریان اصلی کمپانیهای فیلمسازی که در یک اقدام دست جمعی گیبسون را به دلیل اظهار نظرش در مورد یهودیان، تحریم کردهاند، هدایت فیلم را به یک دلیل محتوایی به مل گیبسون 60 ساله سپرده است تا گیبسون «ستیغ هکسا» را بسازد تا بازتکراری ترکیبی باشد از مفاهیمی مضمونی؛ از آنچه که در فیلم «مصائب مسیح» ارانه شد. «بیل مکانیک» از همان ابتدا که این پروژه را در دست گرفت خیلی علاقهمند بود که مل گیبسن فیلم را بسازد. دریافت مکانیک از آثار گیبسن، برداشتی هنری نبود و درمقام کارگردان، قطعا دیدگاه ایدئولوژیک گیبسون بود که سبب شد این پروژه برای ساخت به او واگذار شود.
گیبسون بی تردید در فیلم «مصائب مسیح» خشونت آمیخته به شقاوتی را در کنار مفهوم ایمان مذهبی در ترکیبی برانگیزاننده و متضاد در کنار هم قرار داده و به همین دلیل مصائب مسیح اثر ماندگاری در کارنامه او شد.
موقعیت «ستیغ هکسا» در اوکیناوای ژاپن در جنگ جهانی دوم، جایی شبیه جبهه سوم (somme) در نزدیک شهر «وردون» فرانسه، در جنگ جهانی اول است. جایی که اغلب جنگجویان با شقاوت و حقارت، به سطحی حیوانی سقوط کردهاند و تنها انسان باقیمانده ظاهرا «دزموند داس» است که با الهام از ایمان خود دست به کاری قدیس گونه میزند و جان خودش را بارها و بارها، برای دیگران به خطر میاندازد.
«دزموند» یک تنه مجروحین را از پشت خطوط نیروهای دشمن به بیمارستانهای صحرایی انتقال میدهد و زیر آتش دشمن به نجات زخمیها میرود و در راه نجات همرزمان زخمی میشود. او کشتن انسانها در جنگ را ناحق میداند و به خاطر ایمان مذهبیاش هرگز اسلحه در دست گرفت.
عکس شخصیت واقعی فیلم دزموند تی داسه
«دزموند» در مستندی درباره خودش پیش از مرگش ظاهر شده و خاطرات «ستیغ هکسا» را بازگو کرد و در سالهای 2002 تا 2004 در نگارش سناریوهای مقدماتی «ستیغ هکسا» اقدامات موثری انجام داد. سناریو در میان تهیه کنندگان هالیوود سالها دست به دست می گشت و بارها دستخوش تغییر شد تا اینکه سرانجام بیل مکانیک (تهیه کننده) به «مل گیبسون» بایکوت شده در هالیوود رسید.
این فیلم در بخش سوم باز هم نوعی کلیشه گرایی ایدئولوژیک را در متن خود دارد. در واقع دزموند و ایمان مذهبی او سبب می شود که «مل گیبسون» یک شبه مسیح را خلق کند و تعمدا در نمای پایانی به جای فرود بدن زخمی دزموند به پایین دره «ستیغ هکسا»، دوربین به همراه بدن شبه مصلوب شدهاش به آسمان برود.
«مل گیبسون» با ساخت فیلم مصائب مسیح به عنوان فیلمساز مولف در نمایش متفاوتی از خشونت شناخته شد. خشونت ورزی فراوان نسبت به بدن عریان و مقدس حضرت مسیح (ع)؛ دقیقا رویکرد مولف مسیحی گیبسن را بیهیچ واسطهای به رخ میکشد و موجب میشود که هرزنگاری افراطی در نمایش خشونت در فیلم «شجاع دل» (اثر قبلیاین فیلمساز) به رنج «فردی – مسیحی» فیلمساز نسبت داده شود. با این حال نقطه مشترک ایدئولوژیک «شجاع دل» نسبت به «مصائب مسیح» این است که دست یازیدن به سلوک متعالی توام با «فضیلت روحانی مذهبی» را با آزمون پایداری جسمی در برابر خشونت «جهنمی- زمینی» برابری میدهد. در فیلم «ستیغ هکسا» بازهم شاهد چنین پرداختی با لحن و بیان توصیفی از یک شخصیت متفاوت در دل تاریخ هستیم.
مسیح وارگی آمریکایی در ستیغ هکسا!در فیلم «ستیغ هکسا»، «گیبسون» کاملا دست به کلیشه نمایی میبرد و تا دندان مسلح به کلیشههای پیشین و پسین است. در فیلم «ستیغ هکسا» شاهد پرداخت دقیق خشونت هستیم. «گیبسون» در سایر آثارش نیز از جمله فیلم «شجاع دل»، موضوع مورد علاقهاش یعنی آزمایش و تطهیر خمیره اخلاقی انسانی را به روش مسیحی به بوته آزمایش گذاشت و از طریق نمایش وحشیگری تهوعآوری، خشونت سازشناپذیری را به تصویر کشید. خشونتی که به پذیرش نوعی ایمان خاص مسیحی میانجامد. از نظر تصویرسازی خشونت و نمایش لبریز از جزئیات، همچون مثله شدن اندام انسان، دریده شدن ماهیچهها، عضلات و استخوانها، در اثر گلوله و انفجار، هیچ فیلمسازی به پای گیبسون نمیرسد. اشتهای «گیبسون» برای کشتار و خون ریزی در هالیوود همتا ندارد و با توجه به سوژه مناسبی که به مثابه «مصائب مسیح» یافته، بار دیگر یک «مسیح نمای صلح طلب» را در حمام خون و خشونت غسل تعمید میدهد. وقتی آثار «مل گیبسون» را میبینیم خواسته و یا ناخواسته، دریافتهای درونی این فیلمساز را میتوانیم درک کنیم که او یک مسیحی افراطی شبیه کاراکتر مامور فدرال نلسون ( مایکل شانون) در سریال امپراطوری بورداک است.
او به مثابه نلسون در نفرتی از خودش غرق شده و تنها راه تعالی روح و رستگاری جسمی را در خودزنی میبیند تا یافتن مرزهای محو خویشتن. به همین دلیل نمایش کشتار سربازان در میانه جبهه برای گیبسون حیاتیتر از تاکید دراماتیک روی قهرمان آرامش طلب فیلم است. پروای مسیح واره، «دزموند. تی. داس» عبور از خویشتن است و ایثار در جبهه جنگ از دید «داس» نوعی دست یازیدن به اخلاص روحانی است.
می نویسم «دزموند داس» اما می خوانیم مل گیبسونبا این توصیف محتوایی، تفاوتی میان انگیخته شدن احساسات با دیدن «ستیغ هکسا» یا «مصائب مسیح» نمیتوان قائل شد. از سوی دیگر عمده قصههای قهرمانی گیبسون در مورد شخصیتهایی هستند که بیرون از قلمروی تجربههای انسانی معمول، زندگی میکنند و کارهای خارق العادهای انجام می دهند. «دزموند داس» شخصیتی نیست که تجربه ما را از جنگ تغییر دهد، جنگ انسانها را به واکنشی غریزی وار میدارد و مسیحواره گیبسون فاقد هر گونه واکنش انسانی است.
«دزموند داسی» که در فیلم میبینیم دست پروده مل گیبسن است و هیچ ربطی حتی به جهان واقعی ندارد هر چند فیلمساز با تیتراژ پایانی اصرار دارد نشان دهد که این شخصیت کاملا واقعی است. در واقع گیبسون خودش را در قالب دزموند خلق کرده، مردی که دائما با ایمان خود میجنگد. این همان ملگیبسنی است که ما بارها در اخبار شنیدهایم و دیدهایم و با دیدن این فیلم می نویسم «دزموند داس» اما می خوانیم مل گیبسون.
جنگ یا ضد جنگ؛ مسئله این نیست!با اینکه فیلم لبریز از صحنه های خشونت آمیز است اما مفهومی ضد جنگ درونش نیست، این تلقی کاملا اشتباه است که بسیاری از فیلمهای جنگی آمریکایی را ضد جنگ و یا ضد سیستم سیاسی – ملیتاریستی محسوب کنیم. سالها پیش یکی از بزرگان فرهنگی کشور نیز این اشتباه را در مورد آثار «الیور استون» کرد. فیلم «ستیغ هکسا» درباره شخصیتی است که از رئیس جمهور وقت ایالات متحده مدال افتخار گرفت و در نبرد پایانی ستیغ، برای افزایش روحیه سربازان جنگجو میشود، حتی پدر داس نیز ( هوگو وینگ) در جنگ جهانی اول حضور داشته است و مردی خشن و روانپریش است؛ فرزندانش با اینکه عاقبت پدر را دیدهاند به جنگ میروند. این مخالف وجدانی جنگ نیز که تاثیر پذیرفته از نگرش ضد جنگ پدر و الگوهای رفتاری مسیحی مادر است، با وجود این تجربههای خاص، برای نجات راهی میدان جنگ آمریکایی میشود.
تحلیلگران سینمایی وطنی باید به این موضوع دقت کنند و نباید دریافت منتقدان فرنگی را با عبارت ضد جنگ در مقالاتشان مندرج کنند؛ بدون هیچ تاویل و تحقیقی همان عبارتی که فرنگیان بکار گرفتهاند در مقالات منتقدان وطنی استفاده میشود. اگر دزموند داس مخالف وجدانی جنگ است چرا با وجود دادگاهی شدن به خاطر این عقیده دوباره در میدان جنگ حضور پیدا می کند؟!
کلیشه های گزنده گیبسنی!مقدمه فیلم شبیه اغلب آثاری است که قبلا با شمایل دیگری در هالیوود دیدهایم . مثلا علاقه دزموند داس و انگیزه ازدواج او با یک پرستار، بی هیچ تردیدی شبیه فیلم «پرل هاربر» است. رفتار معلق گونه و خنگ بازیهای عاشقانه فارست گامپ را با ضریب هوشی بیشتری را در ذهن متبادر میکند و میز شام قضاوت در فیلمهای آمریکایی حیرت انگیزترین لحظات آثار هالیوودی را در بر میگیرد. خاطرمان باشد که در فیلم اسپیلبرگ، پل جاسوسان، میز شام قضاوت آمریکایی در مورد جاسوس یا جاسوس نبودن رزنبرگیها به شکل زیرکانهای ارائه میشود. گویی همه آمریکایی ها قرار است در مورد یک بحث سیاسی کلان سر میز شام تصمیم بگیرد. این میزانسن شام آخر در واقع به کرات در آثار آمریکایی تکرار میشود. در فیلم «ستیغهکسا» نیز به مثابه فیلم استیون اسپیلبرگ ناگهان پدر و مادر داس همراه با برادرش سر میز شام نشستهاند که ناگهان برادر دزموند با لباس نظامی وارد اتاق میشود و بر سر میز شام می نشیند و تحلیلی جهانی در مورد جنگیدن یا نجنگیدن مطرح می شود.
سر میز شام مادر میگوید پس فرمان خداوند برای نکشتن چه می شود؟ برادر دزموند پاسخ می دهد کشتن در جنگ قتل محسوب نمیشود نوعی محافظت کردن است، بسیاری پسرانی هستند که کلیسا میروند، در حال اعزام به جنگ هستند. در ادامه همین دیالوگ اشاره میکند با کار کردن در کارخانه کاغذ نمیشود کشور را نجات داد! برای این بخش ها نام شعر می توان برگزید،اشعار آمریکایی برای تقدیس نبردهای میلیتاریستی آمریکایی.
پس از رفتار فارست گامپی دزموند داس در خون دادن به سربازان و نجات «ژان والژانی» یک تعمیرکار ماشین و شروع سرباز رایانی فیلم با نمایش جنگ در اوکیناوا ، کلیشه پذیری باسمه ای فیلم بیشتر نمایان میشود.
فاجعه درماتیک در همان ابتدای فیلم رخ میدهد؛ پس از آن صحنهای که دزموند برادرش را کتک میزند و از جانب پدر مورد عتاب قرار میگیرد در کمتر از چند صدم ثانیه در مقابل نقاشی فرمانهای مسیح (ع) قرار میگیرد و مادر، دزموند را نصیحت میکند و استحاله کودکانه دزموند را مخاطب زورکی باور کند تا با همین یک صحنه باسمهای مسیح واره گیبسون متولد شد.
فیلم «ستیغ هکسا» رقت انگیز، تهوع آور و ملال آور و مثل عمده آثار هالیوودی با سیاق پروپاگاندایی ساخته شده؛ شاید برای تجویز گسیل کردن سربازان آمریکا برای تجاوزهای بعدی ایالات متحده.