به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از ساری، سیزدهم تیر ماه امسال، بیست و هشتمین سالروز شهادت سردار شهید « محمد رحیم بردبار» فرمانده واحد تخریب لشکر ویژه 25 کربلا بود. به همین مناسبت زندگی نامه ی این شهید بزرگوار را ورق می زنیم و صفحات پر از عشق و حماسه ی لحظات زندگی این شهید عزیز را مرور می کنیم.
* تولد تا مدرسه
در خجسته روزی از فصل سرد زمستان سال 1340 کودکی قدوم میمون و مبارکش را در عرصه خانواده ای زحمتکش و کشاورز بر زمین گذاشت. پدر نام این فرزند که آخرین فرزند خانواده نیز بود را محمد رحیم گذاشت. طبیعت خانواده کشاورز که نتیجه اش رزق و روزی حلال است از یک طرف و تعصب مذهبی و مقلد بودن خانواه از طرف دیگر دست به دست هم داده تا شخصیت محمد رحیم در جهتی که می بایست سوق داده شد.
وی در سال 1347 در سن هفت سالگی به دبستان رفت. از همان اوان کودکی تیزهوشی و زکاوتش در پرس و جوئی زیاد و به جا در اموری که لهجه بسیار شیرین داشت، هویدا بود و همین مطلب باعث شوخی زیاد دوستان و آشنایان می شد. در سال 1352 با موفقیت تمام و با نمرات بالا دوره دبستان را در مدرسه طوسی نکا گذراند و با همان پایه عالی دوره راهنمائی را در مدرسه داریوش نکا به پایان رساند. پس از آن جهت ادامه تحصیلات در سال 1355 به دبیرستان هفده شهریور ساری رهسپار شد تا در رشته علوم تجربی ادامه تحصیل دهد.
*فعالیت های انقلابی
سال تحصیلی 56-55 سالی که نغمه های دلنواز انقلاب اسلامی از ملتی ستمدیده و رنج کشیده و مظلوم به گوش می رسید و محمد رحیم به سبب وابستگی عمیقش به روحانیت عزیز زمینه افکارش را از این جریان نوین اسلامی ساخت و شکل داد. به اعتراف همه دوستان و همکلاسی هایش چه آنانی که به افکار مذهبی اش معتقد بودند یا نبودند همگی به شجاعت و گستاخی و راحت لهجه اش در مقابل مزدوران رژیم او را می ستودند. در زمان مزدوری شریف امامی که هنوز رژیم شاه بر سر قدرت بود وقتی رئیس دبیرستانش در موضع دفاع از دولت بر می آید این شهید دلیر بود که از جمع همکلاسی ها بلند شد و با فریاد شعارهایی برعلیه رژیم شاهنشاهی موجبات عصبانیت رئیس دبیرستان را به وجود آورد و این کار نهایتا به ترک از کلاس درس کشیده شد.
در کلاس دوم نظری سالهای تحصیلی 57-56 سال شروع و اوج گیری انقلاب و گریزهای خیابانی و سال برپائی و بزرگداشت سوم و هفتم و چهلم های شهدا در اکثر این مجالس که در منطقه نکا و شهرستانهای مجاور (ساری، بهشهر و قائمشهر) برپا می شد حضوری فعال داشت و با دستگاه تکثیری که با کمک یکی از برادرن روحانی از شروع انقلاب اسلامی تهیه شده بود فعالیتش مضاعف می شود و سطح وسیعی از منطقه خود را زیر پوشش گرفت. تهیه کاغذ و جوهر برای پلی کپی اعلامیه حضرت امام از مشکلات بزرگ آن وقت بود که مأمورین در به در به دنبال تهیه کنندگان کاغذ پلی کپی بودند. بعضی وقتها پیش می آمد. شهید به علت نداشتن قدرت بدنی لازم جهت به دوش کشیدن کیسه های محتوی بسته های کاغذ آن را در بازار و خیابان بر زمین می کشید تا پای ماشین ببرد و از آنجا به محل مورد نظر حمل کند. اینها را بعدها صحبت می کرد و می خندید. و خوشحال بود از اینکه خداوند توفیق خدمت به او را می دهد.
کار تهیه سه راهی و کوکتل و مواد مورد استفاده آن و به کار بردن آن در خیابانها و اماکن مورد نظر معمولا به خاطر شجاعت و شهامت و بی باکی بی نظیرش به او محول می شد. شهید در کمال ساده پوشی و ساده خوردن و کم خوردن بود و در این جهت دقت زیادی می کرد و سعی می کرد پولهای به دست آمده از این طریق را صرف تکثیر اعلامیه های حضرت امام کند. در همین اوان بود که اکیپ های کوهنوردی را در منطقه به کمک و راهنمائی برادر شهید ابوعمار تشکیل داد و سعی در شناسائی و نقشه کشی از جنگلهای منطقه را داشت. محمد رحیم در توجیه این کارش می گفت: «در صورتی که رژیم شاه موفق به سرکوبی حرکت انقلابی مردم بشود آن وقت ماها اولین طعمه اش می شویم و منزل ما جنگل می شود پس باید محل های قابل استفاده منطقه و روستاهای اطراف آن را شناخت.»
*بعد از انقلاب
بعد از انقلاب اسلامی از عمده ترین و مرموزترین طرح های استکبار جهانی ایجاد تفرقه در جامعه انقلابی و اسلامی ایران بود که با ایجاد دهها گروه کوچک و بزرگ الحادی و مارکسیستی و سوسیالیستی و التقاطی به جنگ امت مسلمان آمد. شهید «محمد رحیم بردبار» به اتفاق دیگر برادران و همرزمان به طرح مرموز استکبار به زودی و به عنایت خداوند تبارک و تعالی توسط برادری که همه این خطوط الحادی، التقاطی را از داخل زندان مخوف شاهنشاهی به خوبی می شناخت به درستی و کاملا آگاه به اهداف پلیدشان پی برد که در مدرسه مرتبا در حال بحث و جدال با این گروهکهای ملحد بود.
*حضور در کردستان
در سال آخر تحصیلش که مقارن بود با غائله کردستان به جهت اعتقاد تحقیقی که به خط امام پیدا کرده و با شناختی که از طرح براندازی گروهکهای ملحد یافته بود و به خاطر کمک رساندن به برادران سپاهی از مدرسه به پایگاههای نظامی کشیده شد و تمام جدیت و تلاش خود را معطوف به مسائل مربوط به آموزش و شرکت در نبرد با عناصر ضد انقلاب نمود. ابتدا مدتی در مریوان در کوهستانهای برف گیر و سرد آن منطقه به عنوان مسئول گروه، لیاقت و همت خود را نشان داد که در مدت کوتاهی به گروه ضربت آن منطقه پیوست و با حضور در مقرها و پاسداری از آنها علی رغم مهم بودن مطلب قانع نمی شد و می خواست سهم بیشتری در به دوش کشیدن رنج نامه کردستان را داشته باشد و این یکی از خوصیات بارز شهید بود که تا آخرین عمر پربارش ادامه داشت.
*فعالیت های آموزشی در جبهه
بعد از کردستان مدتی در صحنه آموزش بود و طی این مدت به آموزش برادران رزمنده اعزام به جبهه می پرداخت. در این بین بود که مطالعه رزمی و تخصصی را در امور تخریب با آزمایشگاهی که در منزلش درست کرده بود توسعه داد. جالب توجه اینکه هر کسی را می یافت که در امور مهندسی یا تخصصی در علم فیزیک و یا شیمی داشت پرسشهای زیادی را مطرح می کرد که همگی برایش در آزمایشگاه به وجود آمده بودند و هیچ گونه خجالتی در این مورد نداشت و این از دیگر خصوصیات بارز این شهید بود که از دوران طفولیت در حد اعلایش در شهید عزیز وجود داشت با اینکه هر چه را نمی داند از دیگران بپرسد. همت و پایمردی وی در حد اعلی بود بچه ها را استراحت می داد و خود جهت شناسائی با یاران نزدیک و باوفایش که خداوند حفظ شان کند و تأئیدشان فرماید انشاءالله به منطقه می رفتند. از غربی ترین نقطه غرب تا جنوبی ترین نقطه جنوب همه جا خاطره است و حماسه.
*روحیات شهید
محمد رحیم از جذابیت خاصی برخوردار بود و فوق العاده بر اعصابش مسلط بوده که به حق می توان گفت که بردبار بود و بدین صورت از آینده مطمئن و روشن برای جنگ که همان پیروزی رزمندگان باشد برای بچه های واحد صحبت می کرد. بعد از عملیات والفجر4 که بچه ها آستینهای خود را جهت گرفتن وضو بالا زده بودند و جمشعان جمع بود، در حالیکه بدنشان خسته از دوندگیها و سر و روی مبارکشان پر از گرد و خاک بود اما مصمم،که در این هنگام هواپیماهای عراقی صیهونیستی سر می رسند و همه ی این بچه ها یکجا به زیارت آقایشان امام حسین (ع) می روند.
استاد خستگی ناپذیرشان «محمد رحیم بردبار» از غم از دست دادنشان می سوزد و طاقت از دست می دهد. چرا که ماهها برای آموزش عزیزانش زحمت کشیده بود و آنها را پشتوانه قوی و محکم برای رزمندگان اسلام و بالاخره انقلاب اسلامی می دید، او نتوانست در منطقه بماند. به مرخصی جهت دیدار خانواده اش در نکا می رود تا شاید تسکینی بر این درد بزرگ شود. ولی نه می توانست در اتاق راحت بنششیند و نه در حیاط راحت بایستد همه اش درد بود و فکر و اندیشه باور نکردنی از آنچه که پیش آمده بود. استاد فداکار و متقی چطور می توانست یاران مؤمنش که همگی در انتظار فتحی بزرگ نشسته بودند را اینچنین ببیند. زندگی در جبهه این شهید عزیز همه اش حماسه بود و خاطره.
*سال 1365 و حضور در منطقه عملیاتی مهران
از یک سال قبل از شهادتش به فکر کمیته ابتکارات و ابداعات در واحد می افتد و طرحش را به فرماندهان محترم می دهد و بارها در قانع کردن دوستان و همرزمانش با اینکه وسیله ای برای شروع این کار نداریم، می گفت: «آمریکا و اسرائیل هم از صفر شروع کردند و به اینجا رسیدند.» و بالاخره یکی از روزهای تیر ماه 1365 بعد از اینکه امام عزیز فرمان فتح مهران را صادر می کند، محمد رحیم برای اجرای عملیات کربلای یک با جمع یاران با وفا و دلیرش عازم منطقه مهران می شود. بعد از اجرای همه برنامه های محوله و پیش بینی شده شب موعود فرا می رسد عملیات آغاز می گردد عملیات معبر زنی با همت یاران و هدایت فرمانده شهید و با حمایت حق تعالی و با سلامتی همه یاران به اتمام می رسد. بعد از سه روز که رزمندگان در محلهای از قبل تعیین شده مستقر شدند.
*لحظه های شهادت
روز جمعه 13تیر ماه سال 1365فرا می رسد. عید محمدیها عید عاشقان به سنت نبوی فرمانده دلاور و محبوب کربلا خواهان در جایی که از فرات خستگی چند شبانه روز تلاش و دوندگی نشسته بود برخاست و شربتی برای یارانی که با او بودند درست کرد و رو به بچه ها گفت بچه ها اسم این شربت را چه بگذاریم؟ بچه ها با خنده گفتند: « شربت شهادت» ضمن تحسین گفتن شربت را آماده کرد و همگی با نام امام حسین (ع) شربت را نوشیدند.. ساعت در حدود 10 الی 9 صبح وقتی یکی از دوستان نزدیک توسط بی سیم از وی می پرسد خواستی جهت استحمام بیایی چه شد؟ می گوید: «نماز ظهر همین جا با بچه ها هستم بعد می آیم.» یاران با فرمانده عارف و متقیشان وضوی عشق می سازند.
محمد رحیم دوباره در همان جایی که از صبح نشسته بود به راهروی سنگر می رود، انگار منتظر کسی باشد به بیرون سنگر می نگرد که نزدیکی های ظهر چندین هواپیمای دشمن بعثی در آسمان منطقه حاضر می شوند، نزدیک همین سنگر که سنگر امید بچه ها بود بمبها ریخته می شوند، در اینجا چندین بمب بر سر و بدن دلیر مرد خط نور اصابت می کند که با وضو و با بدنی خسته بر سجاده خون به وسعت زمین و به مظلومیتی به طول تاریخ همانند همه شهدایمان نماز ظهر جمعه 13 تیر ماه 1365 را در مقابل دیدگاه یاران دلیر و با وفایش اینچنین اقامه می کند. آفرین بر تو و بر عزم و اراده قوی و مصمم تو. راهت پر رهرو و یادت گرامی باد.
*شهید بردبار به روایت همرزم
یکی از همرزمان شهید روایت می کند: «رحیم واحد را آماده عملیات محرم کرده بود قبل از عملیات همانند پروانه ای عاشق بر گرد فرمانده محبوبش (مرتضی قربانی) می چرخید و فرامین ایشان را با جان و دل می گرفت و به کار می بست با زحمات طاقت فرسائی که محمد رحیم کشید توانست با همت بچه ها در سه محور عملیاتی سه معبر بزند طوری که عزیزان رزمنده توانستند سالم از آن عبور کنند و به طرف دشمن یورش ببرند و خود دقایقی بعد بالای سر بچه ها حاضر شده و مشکلات و کمبودهایشان را رسیدگی کرد.
در شب عملیات از توکل عجیبی برخوردار بود و به بچه ها اعتماد به نفس می داد به مسائل عقیدتی و معنوی در کنار آموزش نظامی اهمیت زیادی می داد به خصوص به دعاها اهمیت می داد و بارها اعلام می کرد: «تخریب رزمنده عاشق می پذیرد.» بارها در جمع رزمندگان طلبه ضمن تأکید و اصرار بر اینکه در واحد عاشقان بمانند، می گفت: «همه شما باید در هنگام عملیات عمامه ببندید تا دشمن کور شده زاغه مهمات اصلی جمهوری اسلامی را ببیند و از این همه عظمت وشوکت و زیادی مهمات بر خود بلرزد.»
یکی دیگر از همرزمان شهید می گوید: « من یادم نیست که ایشان قصد پشت جبهه را کرده باشد مگر چند مرتبه ای که مجروح شده بود (والفجرمقدماتی، والفجر4، عملیات فاو) در این صورت هم در کمترین زمان ممکن خود را به بچه ها می رساند.»