به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس؛ از حاج احمد گفتن سخت است. این سختی به این خاطر است که حاج احمد متوسلیان دارای صفانی است که کمتر فرماندهای می تواند همه آنها را یکجا داشته باشد.
برای گفتگو درباره شخصیت چنین فرماندهای به سراغ گلعلی بابایی رفتیم.
گلعلی بابایی، متولد سال 1339 در روستای برار از توابع شهرستان چالوس است. وی از جمله رزمندگان دفاع مقدس است که پس از پایان جنگ رسالت خود را بعنوان نویسنده و با ثبت و ضبط خاطرات و تجلی بخشیدن به صحنههای حماسی دفاع مقدس دنبال کرده است.
همپای صاعقه، در هاله از غبار، غربت هور، از الوند تا قراویز، حکایت مردان مرد، نبردهای جنوب اهواز، حکایت مردان مهر و " نقطه رهایی" تنها بخشی از آثار منتشر شده وی هستند.
اما دو کتاب وی یعنی همپای صاعقه و در هاله از غبار بیش از همه بوی حاج احمد دارد. کتاب همپای صاعقه که با همکاری حسین بهزاد نگاشته شده، همان کتابی است که حضرت آیت الله خامنهای پس از مطالعه آن در تقریظی که بر این کتاب نوشتهاند آن را منبع غنی و ارزشمندی برای استخراج دهها کتاب در گونه زندگینامه و فیلمنامه دانستند. و از کتابی که شبهایی از آبان و آذر هشتاد و شش (مثل خیلی از کتابهای مطالعه شده پیش از خواب) مطالعه کرده بودند تجلیل کردند.
«همپای صاعقه» کارنامهای تاریخی و مستند از شکلگیری لشکر 27 محمد رسول الله(ص) است. روایتی از یک مقطع زمانی شش ماهه از جنگ تحمیلی. از ابتدای دی ماه 1360 تا اواخر تیر ماه گرم سال 61. موضوع اصلی کتاب شرح مستند مراحل آغازین تاسیس تیپ نظامی محمد رسول الله است و نقش این تیپ را در دو عملیات بزرگ فتحالمبین، بیتالمقدس و لبنان بیان میکند. از موضوع کتاب مشخص است که محور چنین کتابی شخصی نیست جز حاج احمد متوسلیان.
اطلاعات گسترده گلعلی بابایی که خود در لشگر 27 محمدرسول الله (ص) بوده است، بهانه ای شد برای گپ و گفت با این رزمنده و نویسنده دفاع مقدس درباره اسطوره ای به نام حاج احمد.
به عنوان اولین سئوال چه اتفاقی پیش آمد که تیپ 27 محمدرسولالله(ص) از جنوب ایران حرکت داده شد تا به جنوب لبنان برود؟ اصلا چرا تیپ 27 محمدرسول الله برای عملیات در لبنان و سوریه انتخاب شدند؟
بعد از اینکه ایران چند عملیات موفق مثل ثامن الائمه(ع)، طریقالقدس، فتحمبین و بیتالمقدس را انجام داد که به آزاد سازی خرمشهر منجر شد، و وضعیتی پیش آمد که گردونه جنگ به نفع ایران چرخید، استکبار و حامیان خارجی صدام، همچون: کشورهای مرتجع عرب و کشورهای غربی، این موضوع را فهمیدند که خطر ایران دارد هر روز شدیدتر میشود. برای همین دنبال یک راهی برای خروج از این بن بست بودند که اتفاقی در دنیای اسلام بیافتد تا ایران را سرگرم آن کنند. این شد که موضوع تجاوز ارتش رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان را طراحی کردند.
دشمنان ایران، این را هم میدانستند تنها کشوری که به ندای کمکخواهی مسلمانان پاسخ خواهد داد، ایران انقلابی خواهد بود. چون در آن موقع حمایت از مستضعفین از شعارهای اساسی ما بود.
به این ترتیب وقتی این اتفاق افتاد و رئیس جمهور لبنان هم درخواست کمک کرد، در شورای عالی دفاع موضوع کمک نظامی به لبنان برای مقابله با رژیم صهیوینستی مطرح شد و یک تصمیم عاجلی گرفتند تا لشکری از رزمندگان ایرانی برای مقابله با تجاوز اسرائیلیها به لبنان اعزام بشوند.
وقتی که تصمیم گرفته شد، آقای محسن رضایی در مصاحبهای که من خودم با ایشان انجام دادم و در کتاب "همپای صاعقه" هم آمده است، گفت که ما دنبال نیروهایی بودیم که بتوانند در یک کشور بیگانه با مردم ارتباط برقرار کنند. نیروهای تیپ 27 محمدرسولالله(ص) که بچههای تهران بودند یک اولویت برای ما بود. از طرف دیگر یک فرمانده مقتدری هم بالای سرشان داشتند. به همین جهت تصمیم گرفتیم تیپ 27 محمدرسولالله(ص) را انتخاب بکنیم. به خاطر شخصیت حاج همت و حاج احمد و این طرح را بردیم و تصویب شد و روزی که قرار بود اینها بروند، قبل آن من حاج احمد را خدمت مقام معظم رهبری که آن زمان رئیسجمهور و رئیس شورای عالی دفاع بود بردم.
حاج احمد اول باور نمیکرد. (با شعف) میگفت ما به جایی رسیدیم که برویم با خود صهیونیستها و اسرائیلیها بجنگیم؟ گفتم بیا برویم تا خودت از زبان ریاست جمهوری بشنوی. او را بردیم پیش حضرت آقا. و آنجا گفتند که بله چنین اتفاقی قرار است بیافتد که شما هم انتخاب شدید. حاج احمد خیلی از این اتفاق خوشحال شد و بعد هم تیپ را جمع و جور کرد و رفت.
اینها با این نیت رفتند که حتما کاری را انجام بدهند چون وقتی که وارد سوریه شدند اولین کاری که کردند گروه شناسایی تشکیل دادند. یک عده ای را بردند توی ارتفاعات جولان و بخش جنوب لبنان کار شناسایی انجام دادند تا ببینند وضعیت دفاعی اسرائیل چه جوری است.
حتی به گفته بعضی از آنهایی که در شناسایی بودند رفتند عکسهای برچسبی امام را روی تانکهای اسرائیلی ها چسباندند. ولی خب سیاست آن موقع بعضی از کشورها این نبود که با اسرائیل درگیر بشوند. بیشتر جنبه تبلیغاتی و امتیازگیری داشت که این مورد نظر حداقل امثال حاج احمد نبود .
وقتی فرماندهان نیپ 27 مقداری به نیت مقامات سوری شک کردند، با اعتراض گفتند: چرا ما وضعیت بلاتکلیف داریم؟ چرا آمدیم توی پادگان درب و داغانی مثل پادگان زبدانی بلااستفاده ماندیم؟ ولی به آنها جواب سربالا دادند. حتی حاج همت به آنها گفت: فکر نکنید آمدن ما سیاسی و تبلیغاتی است. اگر میخواهید بدانید ما با چه نیتی آمدیم، بروید توی بازار نجارها و از آنها بپرسید. ما هزار عدد تابوت سفارش دادیم، ما با این نیت آمده ایم که همهمان با تابوت برگردیم.
اینطور نیست که شما بخواهید با ما معامله بکنید. اگر مرد جنگید بسمالله. اگر نیستید بگذارید ما هم برویم دنبال کار خودمان. ما الآن با صدام جنگ داریم هنوز بخشی از کشور ما دست عراقیهاست. اگر ببینیم دارید مسامحمه میکنید و ما را وجه المصالحه قرار میدهید، ما مرد این کار نیستیم و می رویم دنبال کار خودمان.
بعد از این اتفاق حاج احمد سفر غیر منتظرهای به تهران انجام داد و یک سری صحبتهایی کرد که نتیجهاش این شد، حضرت امام خمینی گفته است: «راه قدس از کربلا میگذرد» و اصلا رفتن نیروها اشتباه بود و سریع بگویید برگردند. حاج احمد هم سریع دست به کار شد.
خودش میگوید، امام به من گفته است: اطلاعات دقیقی از وضعیت بیروت و شیعیان جنوب لبنان تهیه کنم که وقتی میخواهد برود بیروت آن اتفاق ناگوار پیش میآید.
بعد از ربودن حاج احمد بالاخره چه اتفاقی میافتد، این افراد کجا می روند ، عدهای میگویند هنوز اسیر هستند عده ای میگویند که همان ابتدا به شهادت رسیدند کدام روایت معتبرتر است؟
ببینید کشور لبنان کشور عجیبی است با احزاب گوناگون و افراد مختلفی که هر کدام یک سیستم جدایی از دولت مرکزی برای خودشان دارند. این موضوع هم متأسفانه در وضعیتی قرار گرفت که هم پیگیریها در آن زمان از طرف خود ایرانی ها کم بود یعنی به صورت جدی پیگیری نشد، و مشمول مرور زمان شد، هم در آنجا گروه خاصی پاسخگو نبود و هیچکس این قضیه را به عهده نمیگرفت. هر دفعه یک گروهی علم میشد. در این رابطه پیگیریهای زیادی از طریق افراد مختلف مثل حمید داوودآبادی به عنوان یک پژوهشگر یا خود سید رائد پسر سید محسن موسوی به عنوان کسی که فرزند یکی از این گروگان هاست صورت گرفت.
این جوری اتفاق زیاد افتاده است که حتی گفتند آدمهایی را دیدند که میگفتند ما با آنها در زندان هم بند بودیم. ولی هیچکدام از حرفهای آنها قطعی و معتبر نبود. یعنی هیچکس نتوانسته به واقعیت این موضوع پی ببرد، حرفهایی که زده شده و ادعاهایی که کردند آیا واقعاً درست است یا نه؟
مثلا امثال داوودآبادی که با افراد مختلف، از جمله سید حسن نصرالله و با آدمهای خودی که در داخل اسرائیل نفوذ داشتند، صحبت کرده است، ولی هنوز نمی تواند این سؤال را جواب درست و حسابی بدهد.
من خودم در همان مصاحبهای که با آقای محسن رضایی داشتم، از ایشان پرسیدم: شما به عنوان فرمانده سپاه، بالاخره باید یک تحلیلی ازاین موضوع داشته باشید. گفت راستش من حتی با برخی از این علمایی که اهل دل و بصیرت هستند، (فکر میکنم آن موقع نظرشان روی آیتالله بهجت بود)، هم متوسل شده ام برای اینکه بتوانم بفهمم که سرنوشت اینها چه شده است. ایشان هم جواب قطعی نداشت ولی می گفت امیدواریم که زنده باشند.
از طرفی هم اطرافیان حاج احمد مثل عباس برقی، سعید قاسمی و امثالهم با روحیاتی که از ایشان سراغ دارند میگویند بعید است که بشود ایشان را در بند کرد و برد و این همه سال نگه داشت. چون همان اول یک حرکتی، رفتاری از خودش نشان میداد و اتفاق ناگواری میافتاد. به هر حال یک چیز دربسته است، همان در هالهای از غبار است. شعری که آقای آغاسی برایش سرود.
اتفاقا در همین کتاب "همپای صاعقه" که خوب است شما به آن اشاره بکنید در دو، قسمت کتاب به همان آینده نگری یا پیشبینی که حاج احمد می کند درباره سرنوشتش می کند اشاره شده، یکی همان روایتی که آقای برقی دارند که بعد از عملیات فتحالمبین حین وضو گرفتن آن پاسدار را می بیند و یا مورد دیگر زمانی است که در تهران سوارماشین سپاه هستند و شیشه ها پایین است و... ، شما خودتان یک اشارهای بکنید.
من به عنوان یک پژوهشگر این وقایع را به نقل از راویان بهطور کامل در کتاب آوردهام. الآن هم بهتر است خود راویان بیایند بگویند، آقای برقی بگوید. موضوعی که باز هم بصیرت حاج احمد را نشان میداد که آینده و سرنوشت خودش را می دانست که چیست و به قول آقای محسن رضایی وقتی که از زبان حضرت آقا شنید که میخواهد با اسرائیلی ها بجنگد یک برق شادی در چشمانش درخشید.
یک چشمهای از آن سعادت را به او نشان داده بودند. طوری که حاجاحمد میدانست به چه سمتی دارد میرود. جالب است که در دوجا هم این را مطرح میکند. یک بار بعد از عملیات فتحمبین که موضوع را به عباس میگوید. بار دوم وقتی است که به تهران میآید و در خیابانهای ناامن تهران با خونسردی و با لباس فرم سپاه تردد میکند که وقتی بچهها به هشدار میدهند، منافقین اگر ماشین سپاه را ببینند یا نارنجک میاندازند یا رگبار میبندند که ایشان با اطمینان میگوید: نگران نباشید من نه به دست منافقین کشته میشوم و نه به دست عراقیها بلکه به دست شقیترین آدمهای روی زمین یعنی صهیونیستها، کشته میشوم.
این همان بصیرت و اعتماد به نفسی است که شهدا و رزمندگان ما داشتند. حاج احمد هم به عنوان سمبل یکی از آن رزمندههای با بصیرت، این شناخت و آگاهی را داشته است و با آگاهی به این سفر رفته است.
یک مسئلهای که هست این است که ما زیاد از حاج احمد نمیشنویم. شما زحمت کشیدید کتاب نوشتید و بقیه دوستان و پژوهشگرها کارهایی داشتند در مورد حاج احمد ولی گویا تصویر حاج احمد به عنوان یک فرمانده اسطورهای به نسل جوان منتقل نشده است، به جرات میتوان گفت، چند درصدی از آن نبوغ و شجاعت در جامعه نشان داده نشده است و جوانان با آن بیگانهاند. شما با این موافق هستید یا نه؟
تا قبل از سال 75-76 حرف زدن از حاج احمد ممنوع و به عنوان خط قرمز تلقی میشد.
چرا؟
میگفتند اینها دیپلمات بودند و رفتند اسیر شدند و الان هم دنبال این هستند که اینها را آزاد کنند. وقتی بحث برگزاری کنگره سرداران شهید تهران پیش آمد، گفتیم: چکار کنیم؟ شما میخواهید کنگره سرداران تهران را بگیرید. یکی از قدرترین سرداران تهران حاج احمد متوسلیان است، دیگر نمیشود دوباره ایشان توی گمنامی بماند. این شد که از آقای محسن رضایی؛ فرمانده وقت سپاه کسب تکلیف شد که آقای رضایی مجوز داد و گفت: بروید برای حاج احمد هر کاری میخواهید بکنید.
در همان مقطع برای اولین بار کتاب "در انتهای افق"را آقای حسین بهزاد نوشت که در ایام کنگره تهران چاپ شد. بعدش "همپای صاعقه" و ... درآمد که حاج احمد مطرح شد و حاج همت و حاج احمد یک مقدار افتادند سر زبانها.
ولی متاسفانه کتاب بردش محدود است و تا وقتی که در قالب فیلم و سریال درنیایند، آن نمود را پیدا نمیکنند. مثلا مستندی از همت ساخته شد به نام "سردار خیبر" که خانم شهید همت در آن مستند، خیلی از ناگفته های این شهید را گفت. اصلا سر زبانها افتادن همت از همان مستند شروع شد. از همان حرفهای تازهای که خانمش برای اولین بار زده بود.
ولی حاج احمد از این قاعده مستثنا بود. همان موقع به ذهن مسئولین لشکر آمد که برایش یک سریالی را با همکاری شبکه 2 سیما کار کنند. حتی آقای بهزاد بهزادپور هم فیلمنامهای برای حاج احمد نوشت به اسم "وقتی کوه گم شد". ولی نساختند. این سازمان، آن نهاد، به هر کارگردانی داده شد، یک بهانهای آورد که بیشتر دلایلش سیاسی بود.
به هر حال سریالی برایش ساخته نشد.ولی اخیرا گروه سازنده فیلم" آخرین روزهای زمستان" دارند روی همین کتاب ها کار می کنند. فیش برداری هایشان را کردند والان هم فکر میکنم آقای مهدویان دارند فیلمنامهاش را مینویسد که انشاءالله آن مستند اگر ساخته بشود باز بیشتر شناخته میشود.
ولی به هر حال خود حضرت آقا هم در همین تقریظی که برای "همپای صاعقه" نوشتند تاکید کردند که چندین فیلمنامه و زندگینامه میشود از آن استخراج کرد. در همین دیداری که ما قبل از عید با مسئولین بنیاد حفظ نشر و ارزشهای دفاعمقدس خدمت آقا رسیدیم، حضرت آقا اشاره به کتابهای جنگ میکند و میگوید کتابهای خوبی نوشته شده است، فیلمهای خوبی هم ساخته شده.
بعد اشارهای هم به فیلم "چ" می کند البته اسم نمیآورد و میگوید این فیلمی که اخیرا در مورد پاوه ساخته شد فیلم خوبی است و من دیدهام و میشود بیشتر از اینها ساخت.
من روبهروی ایشان نشسته بودم. یک دفعه حضرت آقا فرمودند: «همان موضوعی که آقای بابایی در کتابشان "همپای صاعقه" آورده بودند، آن برخورد حاج احمد و وزوایی خودش دستمایه یک فیلم است.»
ولی متاسفانه نساخته اند. الان هم از چند جا شنیده ام که می خواهند سریال بسازند. یک گروه آقای برزیده با آقای داوودی با هم هستند، یک گروه آقای آقای مهدویان هستند، باز یک جای دیگر شنیده بودم که داشتند برای حاج احمد کاری میکردند ولی هنوز چون هیچ کدام به ظهور نرسیده، شخصیت حاج احمد فقط در کتابهاست. برد و اثرگذاری کتاب هم که متاسفانه در جامعه به حد مطلوب نیست.
اشاره کردید به فرمایش مقام معظم رهبری نسبت به آن برخوردی که حاج احمد و شهید وزوایی داشتند. خیلی داستان عجیبی است. این داستان به زیبایی آن شخصیت چند وجهی حاج احمد را نشان می دهد.از یک طرف خشم، از یک طرف عطوفت، از یک طرف فرماندهی. کمی درباره خود شخصیت حاج احمد صحبت بکنیم. اینکه شما با توجه به آن تحقیقاتی که کردید حاج احمد را چگونه دریافتید؟ کدام یک از این ویژگی ها را در او پررنگ تر دیدید؟
ببینید شخصیت حاج احمد یک شخصیت نظامی صرف نبود، ضمن اینکه خیلی هم نظامی بود. طوری که بعضی اوقات تحکمهایی نسبت به موضوع داشت. حتی به هملباسیهای خودمان، توی ارتش و جاهای دیگر. ولی خیلی جاها هم عطوفت داشت نسبت به مسائلی که پیش میآمد.
مثل برخورد با خانوادههایی که توی کردستان بودند یا آن موضوع حمایتی که از خانوادههای مهاجمین کومله داشت. برایشان آذوغه می برد حتی مستمری میداد. پدرش برای خود من تعریف می کرد که احمد میآمد حقوق خودش را میگذاشت که هیچی از من هم یک چیزی میگرفت و میبرد خرج خانوادههای کومله و دموکرات میکرد.
اطرافیان و همرزمان او میگویند وقتی به ایشان اعتراض میکردیم که بابا! اینها دارند با ما میجنگند. اینها در این کوه و کمرها دارند بچههای ما را شهید میکنند، چرا داری به اینها باج میدهی؟ گفته بود این باج نیست. آنها دارند با ما میجنگند، خانودههایشان که گناهی ندارند. خانوادهها نیاز دارند که ما از آنها حمایت کنیم.
و یا در موضوع خود مردم مریوان وقتی که وارد مریوان میشود و آنجا را از لوث وجود ضد انقلاب پاک میکند. به قول آقای مجتبی عسگری خودش یک حکومت تشکیل می دهد ، مجتبی میگوید: من میشوم مسئول بهداری. آن یکی میشود وزیر بازرگانی. شهید دستواره و شهید زمانی کارشان این میشود که ارزاق ببرند برای مردم پخش کنند. نفت و سوخت به مردم بدهند. جهاد سازندگی کوچه و پسکوچهها را درست کند.
بعد همین فشار را به مسئولین میآورد. خود محسن رفیق دوست میگوید: یک روز احمد متوسلیان آمد پیش من که آن روز مسئول پشتیبانی سپاه بودم. قبل از آنکه چیزی بخواهد به او گفتم: ببین حاج احمد از من چیزی نخواه. اگر میخواهی برو همان منطقه 8 پیش آقای بروجردی و کاظمی و از آنها بگیر من با آنها طرفم.
دیدم خیلی مظلومانه گفت: من هیچی برای خودم نمیخواهم، برای سپاه هم نمیخواهم، برای نیروهایم هم نمیخواهم، برای مردم کردستان و مریوان امکانات می خواهم. حاج احمد اینطوری برای مردم دلسوزی میکرد.
از آن طرف هم اگر می فهمید یک نفر سر مسئولیت یا ماموریت نظامی کوتاهی کرده است با شدیدترین وجه با او برخورد میکرد همان قضیهای که آقای عسگری تعریف میکند. میگوید: از مرخصی آمده بودم توی بیمارستان مریوان.
با خودم گفتم اول بروم ناهارم را بخورم و یک دوشی بگیرم و بعد بروم بیمارستان سروقت مریضها. گویا حاج احمد در همان فاصله می رود از بیمارستان بازدید کند. حاجی میبیند یک پسربچهای با دست و بال خونین، همینطور خونها شتک زده روی لباسها و سر و صورتش هست. میپرسد چند روز است که اینجایی؟ مثلا میگوید سه چهار روز. میگوید کسی نیامده شما را تمیز و پانسمان کند؟ میگوید نه.
یک نفر را میفرستد دنبال آقا مجتبی که بیا. از او توضیحات خواست. آقا مجتبی در جواب حاج احمد میگوید: من رفته بودم مرخصی و... داشتم برایش توضیح می دادم که بالاخره ما تشکیلات داریم، اینجا مسئول بخش داریم و از این حرفها که دیدم حاج احمد برافروخته شد و دنبال یک چیزی دارد میگردد(خنده) می گوید فهمیدم الآن است که یک چیزی بیاید به طرفم، در رفتم دیدم چنگال از کنار صورتم رد شد.از آن طرف هم با نیروها جدی بود و اینطور برخورد داشت.
یا در جای دیگری یکی از رزمندگان حاج احمد میگوید من راننده حاجی بودم یک روز زمستانی سرد، برف آمده بود در مریوان داشتیم از محور دزلی بازدید می کردیم. یکدفعه گفت نگه دار علی. گفتم چی شده گفت بهت میگم نگه دار.
می گوید من هم ترمز کردم ماشین یک مقدار جلوتر ایستاد. دیدم حاج احمد با عصبانیت پیاده شد و رفت سمت یک پسربچهای که داشت نگهبانی میداد. دیدم این رزمنده کوچولو اسلحهاش آویزان است و روی زمین کشیده میشود یک اورکت پوشیده و دستانش یخ زده، خیلی شل و ول ایستاده است. حاج احمد رفت به او گفت: ببینم پسرجان چرا اینطور داری پست میدهی؟ نیروی کجایی؟ گفت نیروی سپاه مریوان هستم.
حاج احمد یک خورده سر این پسر داد زد و به او توپید. آن بنده خدا که حسابی هل کرده بود با صدایی بغضآلود گفت: تو که هستی که داری سر من داد میزنی؟ اصلاً میدانی من نیرو کجا هستم و فرماندهام کیست؟ اگر تو میفهمیدی فرمانده من چه کسی است، هیچ وقت جرات نمی کردی سر من اینطوری داد بزنی. من نیروی برادر احمد هستم. برسم مریوان شکایت تو را به برادر احمد میکنم. حاج احمد وقتی این حرفها را میشنود، منقلب میشود و آن بنده خدا را بغل میکند و او را دلداری میدهد و میگوید: مرا ببخش برادر!
میخواهم بگویم حاج احمد یک آدم چند وجهی بود. نمیشود گفت یک نظامی صرف یا یک دیپلمات صرف و یا یک سیاستمدار صرف بوده است.
فکر می کنم دانشگاه علم و صنعت تحصیل کرده بودند؟ در واقع رتبه برتر کنکور هم بودند؟
: بله دانشگاه علم و صنعت بودند. ولی رتبه برتر فکر نکنم. مدرکی که از ایشان موجود است یک مصاحبهای است مربوط به آذر سال 60، شروع آن مصاحبه این است، بسم الله الرحمن الرحیم من احمد متوسلیان هستم. فرزند غلامحسین، دانشجوی سال دوم دانشگاه علم و صنعت.
تعدادی در سالهای گذشته شبهه کرده بودند که اصلا کی گفته حاج احمد دانشجو بوده است؟ حاج احمد اصلا دانشگاهی نبوده است. این افراد میگفتند چون احمدینژاد علم و صنعتی بوده است حاج احمد را هم میخواهند علم و صنعتی کنند!
خدایا با اینها چکار باید کرد؟! اصلا "در انتهای افق" سال 75 نوشته شد و در آن آمده که حاج احمد دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بوده. آن موقعها اصلاً اسمی از آقای احمدینژاد نبوده.
یکی دوتاشان را می شناختم، از همان بچه های نویسنده بودند این نوار را پشت تلفن برایشان گذاشتم. گفتم درست است که این مملکت سیاست زده است و ما همه چیز را با نگاه سیاسی داریم میبینیم ولی حداقل بعضی از خط قرمزهایمان را حفظ کنیم و نگذاریم آدمهای بزرگمان به همین راحتی مصادره شوند.
مقام معظم رهبری هم سال 87که در دانشگاه علم و صنعت حضور پیدا کردند به حاج احمد به عنوان یکی از افتخارات این دانشگاه اشارهای کردند.
بله، آقا هم به شهید شهبازی و هم حاج احمد متوسلیان اشاره می کنند و میفرمایند: «اینها افتخارات این دانشگاه هستند.»
وقایع تاریخی و نظامی در کتاب "همپای صاعقه" خیلی به صورت جزئی و مستند گردآوری شده ولی شاید بشود گفت که یک موضوع سربسته مانده است که به این خاطر است کسانی که در این امر دخیل بوده اند در هنگام نگارش کتاب در قید حیات نبودند و شهید شده بودند، آن موضوع هم، تعیین حاج احمد به فرماندهی تیپ محمدرسولالله(ص). آقای محسن رضایی میگوید ما رفتیم به حاج احمد و ابراهیم همت و محمود شهبازی گفتیم که آقا شما فرمانده همدان، شما فرمانده پاوه و شما فرمانده مریوان. شما خودتان بروید یک فرمانده را انتخاب بکنید. که اینها رفتند یک جلسهای میگذارند و بعد از این جلسه حاج احمد میگوید من فرمانده تیپ هستم. از محتوای آن جلسه مستندی است ؟ چه حرفهایی زده شده است؟ چون به نظر میآید که اتفاق جالبی در آن جلسه افتاده باشد؟
این موضوع را من در مصاحبهای که با آقای محسن رضایی داشتم، مطرح کردم. به ایشان عرض کردم: یک فیلمی را بچههای همدان ساخته بودند برای شهید شهبازی به اسم "فاتح گمنام"در آن فیلم شما میفرمایید: من وقتی خواستم تیپ 27 را تشکیل بدهم، احساسم این بود که بهترین شخص برای فرماندهی تیپ محمود شهبازی است.
در فیلم دیگری به اسم "سردار خیبر" که برای همت ساخته شده بود، فرمودند: وقتی میخواستم تیپ 27 را تشکیل بدهم از نظر من همت بهترین شخص بود برای فرماندهی این تیپ.
گفتم آقای محسن رضایی شما اینها را گفتید؟ الآن هم ما میخواهیم در مورد حاج احمد حرف بزنیم. اگر صلاح میدانید اصل ماجرا را بفرمایید. ایشان گفت: راستش درست است، من آنها را گفتم. چون وقتی میخواستم فرمانده تیپ 27 را تعیین کنم، واقعاً نمیتوانستم بین این سه نفر فرقی قائل شوم و کسی را ارجح قرار بدهم.
در آخر به این نتیجه رسیدم و گفتم: ببینید من شما سه نفر را قبول دارم. با هم بنشینید و تصمیمگیری کنید. شما خودتان از بین خودتان یکی بشود فرمانده، یکی بشود جانشین و یکی هم بشود رئیس ستاد. که بعد در تصمیمگیری این میشود که حاج احمد فرمانده، محمود شهبازی جانشین و همت هم رئیس ستاد تیپ.
یک بحثی که خوب است مطرح شود اثرگذاری قوی است که حاج احمد روی نیروی های خودش داشت که به قسمتی از آن شما اشاره کردید ولی به صورت مشخص دو نفر هستند که میتوان گفت مجذوب حاج احمد بودند یکی حسین قجه ای و یکی هم تقی رستگارمقدم که میشود گفت همیشه با خود حاج احمد بوده؟ اصلا چی شد که اینها از حاج احمد اینقدر متاثر شدند؟ کدام وجهه از حاج احمد اینها را جذب خودشان کرد؟
اینکه اینها مشخصاً جذب کدام ویژگی اخلاقی حاج احمد شدند من صلاحیتش را ندارم تا بگویم حسین قجهای و تقی رستگار از کسانی هستند که از ابتدا با حاج احمد در مریوان بودند. تقی از قم اعزام شده بود و قجهای هم از زرین شهر اصفهان. اینها رفتند مریوان و به قول خودشان گم شدهشان را پیدا کردند.
حسین قجهای در صحبتهای که بعضی از دوستان مطرح میکنند، به حاج احمد خیلی ارادت نشان میداد روز اولی هم که وارد سپاه مریوان شد به عنوان یک توپچی رفت. یکی از افراد پدافند ضدهوایی بود روی یکی از ارتفاعات مستقر بود و رفت به عنوان توپچی آنجا مستقر شد.
آقای میرکیانی میگوید یک روز ما با رضا چراغی نیروهایمان را به خط کرده بودیم تا برویم به محور دزلی سر بزنیم، دیدیم حسین قجهای آمد به رضا چراغی گفت: برادر می شود من هم با شما بیایم؟ رضا چراغی گفت: باشد، شما هم بیا. و کسی که به عنوان نیروی عادی آمد بعد از چند وقت آنقدر از خودش قابلیت و لیاقت نشان داد که شد فرمانده دزلی و چراغی هم شد جانشین او.
این است که اینجور افراد چون خودشان افراد قابل و با شخصیت و توانایی هستند، وقتی یک آدم توانا مثل حاج احمد را که از همه جهات اشراف به کار و لیاقت دارد، برای فرماندهی، ببینند عاشقش میشوند مثل خود قجهای مثل دستواره.
دستواره در صحبتهایش هست که می گوید: من ابایی ندارم که بگویم: من یک آدمی بودم که توی بدترین نقطه تهران داشتم زندگی می کردم واگر شخصیت حاج احمد جلوی من قرار نمیگرفت معلوم نبود که چه سرنوشتی داشتم.
خب اینها آدمهایی هستند که حاج احمد را شناخته بودند و حاج احمد هم به لحاظ شخصیتی که خودش داشت خیلی در تاثیرگذاری بر دیگران موثر بود. تقی رستگار هم به عنوان یک مربی آموزش نظامی نیروها را آموزش میداد. بعد به عنوان یک راننده بیشتر به عنوان یک آچار فرانسه بود برای حاج احمد. می خواست جایی برود تقی به عنوان راننده همراهش بود و خدا توفیقی به او داد تا آخرین نفر از بچههای تیپ باشد. از تیپ 27 فقط تقی بود که همراه حاج احمد رفت. به هر حال اینها یک سَر و سِرهایی با هم دارند که ماها الآن نمیتوانیم آن را درک کنیم.
شما اشاره کردید که خود حاج احمد باعث تحول خیلیها شدند مثل شهید دستواره. اما آیا حاج احمد هم قبل از انقلاب یک شخصیت متفاوتی داشته است شاید بتوان گفت برخی از شهیدها اینطور بوده اند که یک شخصیت متفاوتی قبل از انقلاب داشته اند و بعد از انقلاب متحول می شوند.؟
حاج احمد به دلیل شرایط زندگیاش، این امکان را داشته است که به اصطلاح آدم مثبتی باشد. وی در محله سید اسماعیل که آن زمان یکی از بهترین نقاط تهران بوده و همه بازاری های مذهبی در آنجا زندگی می کردند رشد کرده است.
از طرفی هم پدرش به عنوان یک کسبه مورد اعتماد محل بوده است. بعضی از دوستان مثل آقای اللهکرم میگویند حاج احمد در میدان قیام پای درس آقای حق شناس هم می رفته است. یعنی این زمینهها درون او وجود داشته است.
بعد هم در سال 56 به عنوان یک مبارز سیاسی دستگیر میشود و یک مدت به زندان میرود و شکنجه میشود، شکنجههایی که بعضی از دوستان مطرح می کنند زمانی که در مریوان بودند حاج احمد متوجه بود تا کتف و کمرش معلوم نشود. اگر هم حمامی میرفت زمانی میرفت که کسی نباشد. سعید (قاسمی) میگوید یکبار یواشکی نگاه کردم دیدم که پشتش جای شلاق و آن شکنجههای زمان پهلوی مانده بود.
این زمینهها در او بود تا جنگ شد و انقلاب شد و درگیریهایی که در کردستان اتفاق افتاد ولی این اصلی که مهم است و همیشه ما باید در نظر داشته باشیم بحث پردازش شخصیتها در جنگ است. حضرت آقا بعد از مطالعه دوتا کتابی که این اواخر نوشتهام روی دو موضوع خیلی تاکید فرمودند که جای تامل دارد.
من اگر عین فرمایشات آقا را از رو بخوانم، خیلی بهتر است. ایشان میفرمایند: «به این نکته خوب است پرداخته شود و در اظهارات گفته شود این نکته را در ارتباط با مطالعه کتابهای مربوط به 8 سال دفاع مقدس میگویم، نکته ای که از بس واضح است مغفول واقع میشود و آن این است که در دوره جنگ افرادی و عناصری بودهاند و جوانانی که اطلاع از جنگ نداشتند و شاید سربازی هم نرفته بودند بعد میبینیم که در ظرف یک سال و یک سال و نیم تبدیل می شوند به یک استراتژیست نظامی. این نکته درباره همه صدق میکند درباره آقای رشید، آقای جعفری و دیگران. اول جنگ همه اینها در نظامیگری صفر بودند من شرح حال آقا جعفری را میخواندم، کتابی که چاپ کردهاند "کالکهای خاکی" در آن با او مصاحبه کردهاند اولی که دارد میرود به طرف سوسنگرد میگوید من اصلا هیچ نمیدانستم یعنی شلیک هم نکرده بودم، بلد هم نبودم شلیک کنم دیگران هم همینطور لکن در عملیات فتحمبین او یکی از طراحهاست و در اجرا هم یکی از مدیران خوب است که فرماندهی یکی از قرارگاه ها را به عهده میگیرد من شرح حال این آقایان و کتابهای جنگ را زیاد میخوانم. همین کتابی که درباره "گردان نهم" تهران اخیراً نوشته شده و شهید وزوایی و دیگران را مفصلا شرح داده است. آدم میبیند این بچههای بیاطلاع و بی خبر از فرمول جنگ ظرف مدت کوتاهی یک نظامی بزرگ میشوند با سرهنگهای ارتش آنطور بحث میکنند، اینها یک چیزی میگویند و آنها یک چیزی می گویند و بحث میکنند، این خودش یک معجزه است. جنگ کاری کرد که سرباز صفر ما تبدیل شد به یک استراتژیست نظامی. این چیست؟ این معجزه انقلاب و دفاعمقدس است این حرفها از بس واضح است گم میشود."
حاج احمد هم همینطور، جوهره این شخصیت در وجودش بود، ولی بستری باید آماده میشد که این جوهره را نشان بدهد. امثال حاج احمد کسان دیگری هم بودند مثل: احمد کاظمی، خرازی، همت، شهبازی، باکری و... وقتی جنگ شد اینها خودشان را نشان دادند. حاج احمد هم یکی از آنها.
یک اشارهای هم بکنیم به عملیات فتح