به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، رزمندگان در دوران دفاع مقدس و در مواقعي كه خبري از انجام عمليات نبود سعي ميكردند به بهترين شكل ممكن از وقتشان استفاده كنند. آنها در كنار راز و نياز و مطالعاتشان به فكر ورزش و تقويت جسمشان هم بودند. به همين خاطر براي حفظ آمادگي جسمانيشان رو به ورزشهاي مختلفي ميآوردند تا در كنار تفريح، سلامتيشان را هم حفظ كنند. برگزاري مسابقات كشتي و فوتبال يكي از ورزشهاي پرطرفدار در جبهه بود كه بين رزمندگان، دوستداران بسياري داشت.
كشتي به چند دليل محبوبترين ورزش در جبهه بود. اول به خاطر رقابت تن به تن نياز به افراد زيادي نداشت و با تعداد نفرات كم هم امكان برگزاري يك مسابقه كشتي بود. دوم آنكه فضاي كمي براي انجامش نياز بود و به سادگي ميشد زمين كشتي را مهيا كرد. نكته آخر اينكه كشتي به دليل خوي پهلوانياش كه از قديمالايام مورد علاقه ايرانيها بوده، ورزشي محبوب به شمار ميرفته است.
.
رزمندگان در كتابها خوانده بودند كه مراد و رهبرشان حضرت امام خميني(ره) هم علاقه زيادي به اين ورزش پهلواني داشته و در جواني خودشان كشتي ميگرفتند. همين مرور خاطرات به رزمندگان انگيزه بالايي براي كشتي گرفتن در جبهه ميداد.
سيد هاشم حسيني از رزمندگان باسابقه دفاع مقدس است كه سابقه 50 ماه حضور در جبهه را دارد. او به عنوان بسيجي از كارخانه ذوب آهن شاهرود به منطقه اعزام شده بود و از نزديك شاهد عملياتهاي بزرگ زيادي بوده است. حسيني با شهيد تهراني و باباخاني رفاقتي صميمي داشت. او زير آتش عمليات سنگيني مثل رمضان با اين شهيدان كشتي گرفته بود.
هاشمي درباره كشتي گرفتن در جبهه ميگويد: «با شهيد تهراني دوست صميمي بودم. پسر بسيار با اخلاص و هميشه به دنبال اداي تكليف بود. كشتيگير بود و ورزش باستاني كار ميكرد. ايشان دو بار با من كشتي گرفت. يك بار در عمليات رمضان در زير آتش سنگين دشمن در حالي كه خستگي امانمان را بريده و روحيهها تضعيف شده بود سر صبح آمد و با من كشتي گرفت. بار ديگر در عمليات والفجر3 بود كه درخواست كشتي گرفتن كرد. ايشان و شهيد باباخاني در آن عمليات از طريق گلوله تانك به شهادت رسيدند.»
عنايتالله رفيعي نيز خاطرات كشتي گرفتنش با ديگر رزمندگان را اينگونه بازگو ميكند: «از وقتي در خط مقدم شلمچه مستقر شده بوديم، درگيري جدي با عراقيها نداشتيم. بعضي وقتها حوصلهمان سر ميرفت و يك بازي چيزي اختراع ميكرديم. من 16 سال بيشتر نداشتم و سرشار از انرژي بودم. در گردانمان پسر تپلي بود به نام «بيتاله» كه بدن ورزيدهاي داشت و اهل روستا بود و زورش به من ميچربيد. من هم دنبال فرصت مناسبي بودم كه تلافي كنم. بيكار داخل كانال نشسته بوديم كه ديدم، با چند نفر از بچهها سر و كلهاش پيدا شد. چند لحظه با تعجب نگاهم كرد و نزديكتر آمد. دستش را جلو آورد تا يقهام را بگيرد. دستش را پس زدم. جا خورد و گفت: «به به! ميبينم كه دل و جرئت پيدا كردي. اگه راست ميگي بيا وسط كشتي بگيريم.»
با اينكه ميدانستم بازندهام اما كم نياوردم و پيشنهادش را پذيرفتم. زورش آنقدر زياد بود كه نتوانستم تعادلم را حفظ كنم، تلوتلو خوران عقب رفتم. همان لحظه چشمم به نقطههاي سياهي افتاد كه از دور پيدا بود. حواس نگهبانها به كشتي گرفتن ما بود. خوابيدم پشت خاكريز و دقيقتر نگاه كردم. سيلي از تانكها و ماشينهاي عراقي به طرفمان ميآمدند. بلند شدم و به طرف سنگر فرماندهي دويدم. بچهها خنديدند و فكر كردند كه جا زدهام. قضيه را به فرماندهي گزارش دادم. سريع دست به كار شدند و دستور تيراندازي دادند. عراقيها عقبنشيني كردند. اگر كمي ديرتر مطلع شده بوديم. ماجرا يك جور ديگر رقم ميخورد.»
در اين ميان پدر و پسرهايي هم بودند كه شرط رفتنشان به جبهه پيروزي در مسابقه كشتي بود. حاج محمد حسين عرب رستمي، پدر شهيدان عرب رستمي رفتن پسر كوچكش به جبهه را چنين شرح ميدهد: «من تصميم گرفتم كه با او حرف بزنم و او را قانع كنم، به اصغر گفتم كه پسرم تو توانايي حمل كوله پشتي را نداري چگونه ميتواني به جبهه بروي؟ او با لبخندي شيرين در جواب من گفت: پدر از كجا ميداني كه من توانايي ندارم؟ من هم شرط گذاشتم كه با من كشتي بگيرد، اگر برنده شد، به او اجازه ميدهم. طبق شرط من شروع كرديم به كشتي گرفتن و فقط ميشنيدم كه ميگفت: يا صاحب الزمان (عج) و يك لحظه ديدم روي سينه من نشسته. او گفت بابا مرد است و قولش! من هم صورت پر از عرق او را خشك كردم و به او اجازه رفتن دادم، بيخبر از آنكه او قبلاً كارهاي جبهه خود را انجام داده بود.»
منبع: روزنامه جوان