همسر شهید مدافع حرم:

آنقدر به حال شهدا غبطه خورد تا شهيد شد

همسر شهید سیدعیسی حسینی گفت: حسرت و غبطه‌ا‌ی كه همسرم به حال شهدا می‌خورد، آخر كار دستش داد؛ برای دفاع از اسلام به سوريه رفت و شهید شد.
کد خبر: ۲۳۱۶۱۸
تاریخ انتشار: ۲۲ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۷ - 12March 2017
آنقدر به حال شهدا غبطه خورد تا شهيد شدبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، وقتي مسير زندگي تا شهادت رزمندگان مدافع حرم فاطميون را يكي پس از ديگري مرور مي‌كنيم و پاي صحبت خانواده شهدا مي‌نشينيم به نكات ارزنده‌اي مي‌رسيم. نكاتي كه نشان از ايمان و اخلاص اين نيرو‌هاي مجاهد دارد.
 
شهيد سيدعيسي حسيني زمان جنگ تحميلي به ايران مهاجرت كرد و راهي ميدان نبرد شد، اما سن كم و نداشتن تجربه كافي و مخالفت خانواده او را از ادامه حضور در جهاد منع كرد. سال‌ها گذشت و سيد عيسي در حسرت روزهاي جهاد و شهادت ماند اما به محض آغاز نبردي ديگر عليه تروريست‌هاي تكفيري در ميدان جهاد عزمش را جزم كرد و راهي شد. رفت و در نهايت همه روزهايي كه به حال شهدا غبطه مي‌خورد، در راه دفاع از حرم عقيله بني هاشم با افتخار به شهادت رسيد. براي آشنايي با زندگي تا شهادت اين شهيد گرانقدر با ام‌البنين حسيني همسر شهيد همكلام شده‌ايم.

چطور با شهيد حسيني آشنا شديد؟ گويا با هم نسبت فاميلي داشتيد؟
 
خانواده من در سال 1357 و در بحبوحه پيروزي انقلاب اسلامي به ايران سفر كرد. من متولد سال 1365مشهد هستم و همسرم سيدعيسي حسيني متولد سال 1350. خانواده ايشان هم در سال 1364 و در اوج جنگ تحميلي به ايران مهاجرت كردند.

پدر ايشان دايي پدرم است. دوتا از خواهرهايم زنداداش شهيد بودند. من دوم راهنمايي بودم كه پدرشوهرم به خواستگاري من آمد. ولي پدرم گفت دايي‌جان دو تا از عروس‌هايت دختر من هستند. ديگر خوبيت ندارد اما آنها دوباره به خواستگاري آمدند و پدر باز هم جواب منفي داد. بعد از مدتي رفت و آمد در نهايت پدرم رضايتش را اعلام كرد و ما در15خرداد سال1380به عقد هم درآمديم. اولين باري كه عيسي را ديدم همان روزي بود كه رفتيم براي عقدنامه عكس بگيريم. من با فاصله نشسته بودم كه عكاس گفت يك كمي نزديك بنشينيد عكس‌تان درست بيفتد. مهر ماه همان سال هم عروسي كرديم. ايشان آسياب داشتند و در آنجا كار مي‌كردند. همسرم در سال 1382 يك سفر زيارتي به كربلاي معلي داشت و در اين سفر روحاني بود كه از خدا شهادت خواست.

كسي از اعضاي خانواده شما در دوران دفاع مقدس حضور داشت؟

بله، همسرم سيد عيسي با توجه به اينكه سن و سال زيادي هم نداشت راهي ميدان نبرد مي‌شود اما برادرشان به خاطر نگراني خانواده و سن و سال كم، ايشان را از منطقه به عقب برمي‌گرداند. چون 15سال داشت برادرشان مخالفت مي‌كند و مي‌گويد: جنگ كه بچه‌بازي نيست. همسرم هم به دليل احترامي كه به برادر بزرگتر و خانواده‌اش مي‌گذاشت به جبهه بازنگشت اما هميشه از آن مدت كوتاه حضورش برايمان صحبت مي‌كرد و حسرت مي‌خورد كه چرا نتوانست در آن سال‌ها در كنار ديگر رزمندگان از اسلام و قرآن و ايران دفاع كند. مي‌گفت كاش سنم زياد بود و مي‌توانستم خدمتي به اسلام كنم. همه اين حسرت و غبطه‌ها‌يي كه به حال شهدا مي‌خورد، آخر كار دستش داد و براي دفاع از اسلام به سوريه مهاجرت كرد و خودش را به جمع كاروانيان كربلايي رساند. اگرچه اين زمان هم باز خانواده ايشان با جهادش مخالفت كردند اما ايشان راهي شد.

علاقه همسرتان به جهاد و شهادت شما را نگران نمي‌كرد؟
 
زمان عقد و ازدواج عيسي حرفي از شهادت نزند اما من مي‌دانستم با توجه به حضور كوتاه و علاقه‌اي كه به شهداي دوران دفاع مقدس پيدا كرده بود، روحيه‌اي مجاهدانه داشت. تا اينكه سفر ايشان به كربلا مهيا شد و از امام حسين (ع) خواست تا برات شهادتش را امضا كند. آن زمان دو تا از برادران من در سوريه بودند و در جبهه مقاومت اسلامي جهاد مي‌كردند. همسرم عيد نوروز سال 1393  گفت که دوست دارد به سوريه برود. من مخالف بودم اما ايشان طوري از آنجا صحبت کرد که گاهي اوقات مي‌گفتم اي کاش من هم با او بروم.
 
خانم حسيني جدايي از همراه 15 ساله زندگي‌تان چه حس و حالي داشت؟
 
خب طبيعتاً اين جدايي و دل كندن از همه زندگي‌ام سخت بود. همسرم موقع رفتن صورت فاطمه را بوسيد و به من گفت تو بايد خيلي قوي باشي. تو و فاطمه را به خدا مي‌سپارم. من گفتم فاطمه را بيداركنم؟ گفت نه بيدارش نكن دل كندن از شما براي من خيلي سخت است. اگر فاطمه بيدار بشود، نمي‌توانم بگويم كه دارم به مسافرتي مي‌روم كه ديگر برگشتش با خداست. در خواب فاطمه را بوسيد وگفت مراقب جگر بابا باش عزيزم. قرآن را آوردم و يك كاسه آب. موقع خداحافظي گفت مراقب خودت و فاطمه باش. تنها نگراني من، شما و فاطمه هستيد. برادرهايم كه خودشان در منطقه بودند، من را دلداري مي‌دانند كه نگران نباش ما هم در اين شرايط بوده‌ايم، هيچ اتفاقي نمي‌افتد. براي آخرين بار عيسي برگشت به طرف من نگاه كرد. يك لبخند زد وگفت مراقب خودتان باشيد.  دوم شهريور ماه 1393 اعزام شد و آخرين تماسش با ما دوشنبه بود كه گفت من روزها را مي‌شمارم و خيلي دلتنگتانم. نهايتاً دهم مهرماه سال93  به شهادت رسيد.
 
منبع: روزنامه جوان
نظر شما
پربیننده ها