خاطره/ احمد دواتگر

چرا اینجا هوا بس ناجوانمردانه سرد است؟

در ابتدای ورودمان به مریوان بچه ها به شوخی به یکدیگر می گفتند چرا اینجا هوا بس ناجوانمردانه سرد است؟ خدا خودش ختم به خیر کند.
کد خبر: ۲۳۲۳۹۸
تاریخ انتشار: ۱۱ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۰ - 31March 2017

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مازندران، خاطره‌ای از احمد دواتگر رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس اهل شهرستان آمل به دفتر خبرگزاری دفاع مقدس مازندران ارسال شد که در ادامه می آید:

تا آنجا که ذهنم یاری می کند در طول هشت سال دفاع مقدس، ماه اسفند از جمله ماه هایی است که برخی از عملیات ها در آن شکل گرفته است.

خوب به یاد دارم اواسط اسفند سال ۶۵ بود که از جنوب به غرب کشور حرکت کرده و وارد منطقه دزلی در مریوان شده بودیم و در چادرهایی که از قبل در محوطه ی گردان یارسول نصب شده بودند، استقرار یافتیم.

در ابتدای ورودمان به مریوان بچه ها به شوخی به یکدیگر می گفتند چرا اینجا هوا بس ناجوانمردانه سرد است؟ خدا خودش ختم به خیر کند.

اما با همه این تفاسیر همان چند روزی که در آن مکان مستقر بودیم برایمان جالب بود روستایی که در نزدیکی گردانمون قرار داشت و مردم دوست داشتنی و بی آلایش کرد که در آن روستا ساکن بودند و برخوردشان نشان می داد از آمدنمان خوشحال بودند تا نایلون های زخیمی که زیر چادرهایمان قرار داشته و روی آن؛ دو لایه پتو گذاشته بودیم پتوهایی که به  هنگام خواب یا راه رفتن روی آن به دلیل وجود گل نرم انگار که روی خمیر پا گذاشته باشی  پتوها را چند سانتی جابجا می کرد.

بگذریم. قبل از عملیات به اتفاق ارکان گردان دو مرحله برای شناسایی محور به سمت سنگر دیدگاهی که بچه های اطلاعات و عملیات روی ارتفاعات قله مشرف به شهر خرمال دائر کرده بودند، حرکت کردیم اما به دلیل وجود مه شدید موفق به شناسایی منطقه نشده تا آنکه در نهایت توسط سردار کمیل قائم مقام لشکر از محور دیگری موفق شده بودیم منطقه را شناسایی نمائیم دو روز بعد از آخرین شناسایی به سمت شیار وشکناو که زیر قله ی ملک خور قرار داشت حرکت کردیم.

دقیقا یادمه بعد از آنکه نماز مغرب و عشا را خوانده بودیم همه سوار تویوتا و  کامیون هایی که قرار بود ما را تا ابتدای مسیر قله ملک خور برسونه، شده بودیم شاید گفتنش راحت باشد اما بچه های گردان یا رسول که امروز برخی از آن دوستان زنده مانده اند خوب یادشون هست که چه می گویم سوز شدید سرما همراه با برف و بوران و در کنارش جاده ناهموار که هر لحظه افراد نشسته در پشت خوردو را به بالا و پائین هدایت می کرد، همه را کلافه کرده بود تا جائیکه لحظه شماری می کردیم تا مسیری که می بایست با خودرو جابجا شویم تمام شود اما نمی دانستیم حرکت با پای پیاده به سمت مقصد اصلی چه مشکلاتی را با خود به همراه دارد.

 خلاصه بعد از پیاده شدن از خودرو به صورت پیاده حرکتمان را ادامه دادیم اولین مقری که از کنارش عبور کردیم مقر تیپ ۷۵ ظفر بود که جمعی از نیروهای این تیپ کنار مقرشان ایستاده بودند پس از آن از مقر نیروهای پیشمرگ کرد که فاصله چندانی با بچه های تیپ ظفر نداشته است نیزعبور کردیم هر چقدر به سمت نوک قله نزدیک می شدیم سوز سرما که با افزایش برف و بوران توام شده بود بیشتر آزارمان می داد کلاه و شال گردن بافتنی که دور گردنم را پوشش داده بود کاملا یخ زده و مثل یک چوپ خشک روی بادگیرم آویزان گردید.

پس از عبور از مقرهایی که در مسیرمان قرار داشت به سنگری که تابلوی آن پوشیده از برف بود و به زور می توانستنی نوشته بهداری را روی آن بخوانی رسیدیم جلوی سنگر یک نفر ایستاده بود و می گفت بروید داخل کمی استراحت نمائید و....نمی دانم به یخکشی پیک گروهان بود یا چوپانی از بچه های گنبد و فرمانده دسته ۱ گفنم به بچه ها بگوئید بیایند داخل تا گرم شوند.

 داخل سنگر شدم محمد آقا اسماعیلی به اتفاق آقا محسن صمدی، شهید مصطفی عزیزی، و برخی دوستان کنار یک بخاری بزرگ هیزومی ایستاده بود گفت: دواتگر بچه ها کجا هستند؟ عرض کردم یکی یکی دارند می آیند.

برای دقایقی آنجا ماندیم و پس از آن به راهمان ادامه دادیم تا اینکه به نوک قله رسیدیم قله ای پوشیده از برف با سرمای غیر قابل تحمل اما چاره ای نداشتیم و می بایست مسیر را این بار به سمت پائین قله طی می کردیم در طول راه دره های وحشتناکی وجود داشت که با کمترین اشتباه به پائین پرتاب می شدی که متاسفانه دو یا سه نفری به دلیل سقوط در دره با مشکل روبرو شده بودند  در حالیکه شدت بارش برف هر لحظه شدیدتر می شد برفی که امان بچه ها را بریده بود خلاصه به هر طریقی که می شد پس از یک ساعت توانستیم آن ها را نجات دهیم.

یادمه آقا یحیی خاکی فرمانده گردانمون از طریق بی سیم علت ایستادن ما را سوال نمود که مشکل به وجود آمده را به او گفتم اگر اشتباه نکرده باشم بعد از ۱۳ ساعت پیاده روی به شیار وشکناو رسیدیم نزدیک بود نمازمان قضا شود با آب سردی که داخل یک تانکر بود وضو گرفتیم و نمازمان را بعد از کلی راه رفتن در دل شب و زیر شدیدترین برف خواندیم .

خدای خود را شاهد می گیرم از شدت سوز سرما دیگر رمقی برای ایستادن نداشتیم گرسنگی هم کم کم به سراغمان آمده بود در قسمتی از آن شیار چادر کوچکی وجود داشت که روی آن نوشته شده مقر حاجی جوشن بچه ها بدون آنکه چیزی بگویند خودشان را سریع به آنجا رسانده بودند حاجی جوشن باصفا که انگار منتظر بچه ها بود با کلی شیرینی و بیسکوبیت با چای داغ از نیروهای گردان یارسول پذیرایی نمود به قول بچه ها حسابی از شرمندگی بچه ها درآمده بود.

بعد از صبحانه آقای خاکی در جلسه ای که با ارکان گردان گذاشته بود در واقع آخرین توجیهات را مطرح نمود اگر چه بعدازظهر آن روز جلسه مختصری برگزار و این بار آخرین مراحل توجیهی قبل از آغاز عملیات مطرح گردید.

به یاد دارم در آن روز شهید علی صلواتی جانشین گروهان دوم آرام و قرار نداشت  هیچگاه بوسه های پی در پی او بر روی پیشانی این حقیر و بسیاری از دوستان آملی که در این گردان حضور داشتند، یادم نمی رود برای خودش عارفی بود فردی با صفا که برخوردش نشان می داد این بار پرواز خواهد کرد اما خودش باورش نمی شد دائما می گفت اگر شهید شدید دست ما را هم بگیرید و.....

در آخرین لحظاتی که آماده حرکت شده بودیم باز پیشانیم را بوسید در آن جمع با صفا عزیزان سعید مفتاح، محمد اسماعیلی، علی رضا سیفی، سعید همایونی؛ نادر برومند،.... و شهیدان علی رضا توکلی، جمشید نائیجیان؛ مصیب سریدار، مصطفی عزیزی هم حضور داشتند جمعی کامل از بچه های باصفای آمل که غروب آن روز شب وداع زیبایی را شکل داده بودند شب وداعی که خاص شب های عملیات بوده است تا آنکه وقت موعود فرا رسید همه می دانستیم محوری که قراره نیروهای گردان یارسول عمل نمایند بسیار مهم می باشد از قبل هم در جلسات توجیهی گفته شده بود امکانش هست تلفات گردان در این محور بالا باشد اما به هر طریقی که هست خط دشمن باید شکسته شود.

تا شروع عملیات سکوت سنگینی در کل خط حاکم بوده است اگر چه گهگاهی شلیک تیربار سکوت حاکم در آن لحظات را می شکست اما این سکوت نشان می داد که شرایط عادی می باشد به دستور آقا یحیی نزدیک به ۳۵ تن از بچه ها در اختیارم قرار گرفت و قرار شد در هر محوری که با مشکل روبرو شود به کمک آن ها برویم اولش خواستم قبول نکنم اما وقتی ایشان گفته بود حتما در سه محوری که وارد عمل می شویم؛ مشکل پیدا خواهیم کرد و در آن زمان به شما احتیاج خواهد شد، قبول کردم به یخکشی از بچه های بهشهر که کار پیک را انجام می داد گفتم به تک تک بچه ها بگوید زیر صخره ها جان پناه مناسب گرفته زیرا آتش سنگین دشمن تا لحظاتی دیگر کل فضای منطقه را تحت پوشش خود قرار خواهد داد.

از پشت بی سیم هر گروهان موقعیت خود را پشت میدان مین اعلان کرده بودند دقیقا یادمه هنوز دقایقی از حضور سه گروهان در محورهایی که قرار بود خطوطش شکسته شود نگذشته بود که رمز عملیات از سوی فرمانده گردان آقا یحیی خاکی اعلان گردید و به یک باره صدای شلیک تیربار عراقی ها به همراه شلیک آرپی جی و خمپاره کل منطقه عملیاتی را فرا گرفته بود جز محور یک که فرمانده گروهانش آقا حمید  قناعت به دلیل پیچیدیگی محورش با مشکل روبرو شده بود دو گروهان دیگر چندان به مشکل روبرو نشده بودند اگر چه خط آن ها نیز به راحتی شکسته نشده بود اما محور یک واقعا به مشکل برخورد کرد تا جائیکه خود آقا مرتضی قربانی فرمانده وقت لشگر ۲۵ کربلا از طریق بی سیم بر شکسته شدن خطوط دشمن اصرار داشت.

در این زمان چند بار از آقا یحیی خواسته بودم تا اجازه دهد با همان نیرویی که در کنارم می باشند در محور یک وارد عمل شویم اما او اجازه نمی داد توی اون لحظات حسابی حالم گرفته شده بود و با خودم می گفتم  بعد از کلی دردسر از گردان مکانیزه وارد این گردان شدم و..... اما باز خودم را قانع می کردم که اطلاعت از فرماندهی واجبه و نباید چبزی بگویم خلاصه به هر طریقی که بود خط محور یک نیز با تعدادی شهید و مجروح بیشتر نسبت به گروهان های دیگر شکسته شد در حالیکه آقا حمید قناعت نیز همانجا مجروح گردید نزدیک های صبح بود که آقا یحیی دستور داد به سمت گروهان دوم حرکت نمائیم نماز را در حالیکه پوتین در پا داشتیم، خوانده و سریع به سمت خط حرکت نمودیم.

کم کم هوا نیز در حال روشن شدن بود در میدان مین تعدادی از بچه ها مشغول جمع آوری شهدا و مجروحین بودند در یک لحظه به صحنه ای برخورد کردم که باورش برایم سخت بوده است صحنه ای که همچنان در ذهنم باقی مانده است شهید علی رضا توکلی و شهید علی صلواتی در کنار هم به شهادت رسیده بودند صحنه سختی بود اما تقدیر اینگونه بوده است خم شده و بوسه ای جانانه بر پیشانی و صورت هر دو نفرشان زدم هنوز آن صحبتی که زیر گوش شهید علی آقا صلواتی گفته بودم یادمه که گفته بودم علی جان آخرش به آرزویت رسیدی حالا تو شفاعت ما را بکن.

یاد همه شهدا خصوصا شهدای عملیات والفجر ۱۰ همواره گرامی باد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها