لیبرالیسم؛ استدلالی وارونه
انسان نیازمند رشتههای محکمی است که او را به اصل آسمانیاش پیوند دهند که اگر این رشته بریده شود وجود او چون خاکستری در باد پراکنده خواهد شد.
به گزاش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، در آستانه شهادت سید اهل قلم، «مرتضی آوینی» همواره فرصتی پیدا میشود تا نگاه و رویکرد آن هنرمند نویسنده در جنبههای مختلف هنری و فرهنگی بازخوانی شود. شاید یکی از مغفولترین بخشهای این نوشتارها و اندیشهها تئاتر بوده و هست. از همین رو در جستاری سعی بر آن شده است نگاهی به اندیشههای آوینی نسبت به تئاتر داشته باشیم تا بر معدود اندیشمندان حوزه فرهنگ و هنر کشور درنگی کنیم.
سیدمرتضی آوینی
و «اَمّا ما یَنفَعُ النّاسَ فَیمَکُثُ فِی الاَرضِ» یعنی که در روی این سیاره هر آنچه به نیازی ذاتی در وجود انسان جواب نگوید پایدار نمیماند و چگونه جز این باشد؟ لفظ «نیاز» را به مفهومی که در فرهنگ و زبان رسانهای مصطلح است به کنار نگرفتهام؛ چرا که در این فرهنگ، نیاز بشر متوجه «استمرار وضع موجود» است و کمال موهومی که آن را در بهشت زمینی لذت و فراغت میجوید... و اما معلوم نیست که نفع انسان نیز در همان باشد که او خود میطلبد. تشنهای که سراب را بهشت میانگارد نفع خویش را در وصول به همین مطلوب موهوم خود میبیند؛ یعنی که اشتباه در آنجا روی نمیدهد که تشنهای خود را گرسنه بینگارد – و اصلاً لفظ «تشنه» بر کسی اطلاق میشود که طلبِ آب عین وجود اوست –؛ بلکه اشتباه در آنجا رخ مینماید که تشنهای در طلب آب، سراب را بدل از واحهای سرسبز میگیرد و پای طلب در طریق آن مینهد. میدانم که در این دو قرن اخیر، چگونه دیکتاتورها با همین استدلال مردمان را فریفتهاند؛ اما مگر لیبرالیسم با استدلالی وارونه این، مردمان را به کام دیکتاتوری پنهان در پس نقاب دموکراسی نکشانده است؟ اگر دیکتاتورها با این استدلال که مردم خود قدرت تشخیص نیازهای واقعی خویش را ندارند وجود خود را توجیه کردهاند، دموکراسی غربی نیز عرش دیکتاتوری خویش را بر بنیان سخیفترین نیازهای بشر امروز بنا کرده است.
چه نسبتی بین انسان و تئاتر وجود دارد؟ ارسطو پیدایش تراژدی را به مناسک مذهبی پرستش دیونیسوس و یا باکوس بازمیگرداند. درباره صحتوسقم این سخن روا نیست که دچار تردید شویم. حیات انسان را بدون پرستش و آیینها و مناسک نمیتوان معنا کرد. وضع بشر در این روزگار در تمام طول حیات او بیسابقه است: علم به اسباب جایگزین شرایع گشته است و بشر در عالم وهم خود را مستغنی از مذهب میبیند. این بینیازی اگرچه توهمی بیش نیست؛ اما عالم مناسک را ویران کرده است و انسان که از طریق مناسک خود را در افق این جهان معنا میکرده است، مطرود از آسمان و رها شده و سرگردان؛ حتی نمیداند که در انتظار چیست – و البته این سرگردانی لازمه تحقق دوران تازهای است که فرامیرسد. یک چند فلاسفه جای انبیا را گرفتند تعقل محض جایگزین تعقل مذهبی شد. فلاسفه مردمان را به مذاهب فلسفی و ایدئولوژیها فراخواندند تا پوزیتیویسم، صورتی متعارف به خود گرفت و اوتوپی علمی، جانشین بهشت آسمانی شد و بشر را در عالم وهم و برای ایامی چند از این آرمان فطری مستغنی کرد.
چنین امری جز در عالم وهم امکانپذیر نیست و لاجرم دیر نمیپاید. چنین شد و دیر نپایید و آن دوران دیگر به سر آمده است و انسان، خسته از جستجویی بیحاصل، بهتدریج درمییابد که قرنها نقش حقیقت را در سراب میجسته است. شریعت نسبت میان انسان و حقیقت خود اوست و مناسک صورتِ مثالی و متنزل شریعتاند که حقیقت آن را پاس میدارند، وجود بشر رابط میان عوالم غیب و شهادت است و این سرگردانی که اکنون به آن دچار شده، مکافات گناه نخستین اوست. تا آنگاهکه بشر وجود خود را در ابزار و اسباب بجوید راه سفر به آسمان حقیقت را نخواهد یافت. با آپولو نیز جز تا ماه نمیتوان رفت و سفر حقیقی جز با انقطاع از اسباب ممکن نیست... و اگر انسان را برای سفر به آسمانها نیافریدهاند، این میل پرواز در درون او از کجا آمده است و این ندایی که او را از درون به آسمانی فراتر از همه آسمانها فرامیخواند؟
انسان میداند که حقیقت وجود او در مقامی فراتر از این تعلقات روزمره زمان فانی است. او چون به درون خویش میپردازد، خود را سرمدی و جاودانه مییابد و چون پای در طریق معیشت مینهد، راه را پوشیده در مناسبات فناپذیر زمان و مکان میبیند. انسان نیازمند رشتههای محکمی است که او را به اصل آسمانیاش پیوند دهند که اگر این رشته بریده شود وجود او چون خاکستری در باد پراکنده خواهد شد.
کتاب رستاخیز جان صفحهی
منبع: تسنیم