«اول اسفند 1357 بود. انقلاب تازه به پیروزی رسیده بود و ما دنبال نیروهای متعهدی بودیم تا بتوانند ارتش را فعال و با نشاط نگه دارند. در همین روزها، لیستی از اصفهان به دستم رسید که نام تعدادی افسر متدین و خوب در آن نوشته شده بود. برادرم صیاد شیرازی یکی از آنها بود.
همان روز گروهکهای ضد انقلاب در کردستان و خصوصاً سنندج و مهاباد، اغتشاشاتی راه انداخته بودند و ما میبایستی در کردستان، شخصی را که هماهنگی بیشتری با بچههای سپاه داشته باشد و از روحیهی بسیجی هم برخوردار باشد، پیشنهاد میدادیم تا وحدتی بین سپاه و ارتش بوجود آید.
دوستانمان به دلیل برخوردهای خوبی که از صیاد دیده بودند، ایشان را معرفی کردند و بعد هم توصیه نمودند تا او را- که آن زمان به دلیل برخوردهای بنی صدر، از ارتش منفک شده بود و در اداره عملیات سپاه مشغول شده بود ببینیم و این اولین ملاقات بود؛ بر روی کالک عملیات نشسته بود و با ماژیک، مناطقی از کردستان را مشخص میکرد. بعدها سپاه تلاش زیادی کرد تا او به عنوان فرماندهی منطقهی شمال غرب معرفی شود که البته با مخالفت بنی صدر روبه رو شد.
او معتقد بود پاسداران میخواهند افسر جوانی را به من تحمیل کنند. گر چه مقاومت میکرد، اما دست آخر، کوتاه آمد و قانع شد که صیاد شیرازی را به عنوان فرماندهی منطقهی شمال غرب معرفی نماید و همین باعث شد تا ارتباط دوستانه تری بین بچههای سپاه و بسیج و ارتش بوجود بیاید.
بنی صدر که از فرماندهی کل قوا کنار زده شد، امام (ره) شخصاً فرماندهی کل قوا را بر عهده گرفتند و من هم در شهریور سال 1360 شدم فرمانده کل سپاه. یکی دو ماه بعد صیاد هم به فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب شد. از آن روز به بعد با هم نشستیم و طراحی عملیات کردیم؛ سلسله عملیاتهایی به نام کربلا، از کربلای 1 تا 14.
طرحهایمان را میبایست شورای عالی دفاع تصویب میکرد تا قابلیت اجرایی میداشت. دوستانمان در شورای عالی دفاع، از این که میدیدند دو جوان آمدهاند و طرح آزادسازی بستان، شوش و دزفول و اهواز و خرمشهر را ارائه میدهند، تعجب کرده بودند. آخر تا آن روز، ما در جبههها به جز عملیات ثامنالائمه (ع)، موفقیت چشمگیر دیگری نداشتیم.
آنها با طرحهای ما موافقت کردند، گر چه ناباوری را در چهرهشان میدیدیم. از همان عملیات طریقالقدس، قرارگاه مشترکی را که تا آن زمان نبود تأسیس کردیم و بعد هم طرح دیگری به نام فرمانده مشترک. و ما توانستیم با این مدل جدید، پیروزیهای خوبی را به دست بیاوریم.
برادرم صیاد، در حقیقت به دلیل برخورداری از روحیهی انقلابی، توانسته بود خودش را به نیروهای انقلاب نزدیک کند و علاوه بر اینها، دانش نظامی خوبی هم داشت و ارتش را هم خوب میشناخت. گاهی وقتها از صبح تا شب و از شب تا صبح، کار میکردیم. ایشان میخوابید، من بیدار بودم؛ من میخوابیدم، او بیدار بود و روی طرحها کار میکرد.
یادم نمیرود بعد از عملیات رمضان، رفتیم خدمت امام تا گزارشی از کارها بدهیم. صحبتمان که تمام شد، بلند شدیم دست امام (ره) را ببوسیم؛ امام (ره) دستهای ما را گرفتند و میان دستهای خودشان قرار دادند و گفتند: «توکلتان به خدا باشد و از شکست نترسید.» صحبتهای امام (ره) و آن صحنهی دست گرفتن، روح تازهای به ما داد تا جایی که مبنای مهمی در تصمیمگیریهای بعدی شد.
در همین عملیات فتح خرمشهر، بحثهای اختلافانگیزی شروع شد؛ هم از سوی بچههای سپاه و هم از طرف فرماندهان ارتش. اما برخورد ما به گونهای بود که همه تصور میکردند ما یک روح هستیم در دو بدن و این نبود الا صداقت ایشان و آن ارتباطی که با منبع هستی داشت. من شهادت میدهم که او همیشه در حال عبادت بود. از نمازهای شب گرفته تا سایر فرایض. ملت ما سرباز شجاع و فداکاری را از دست داد که جایش برای همیشه در بین ما خالی است.
منبع سردار آفتاب
انتهای پیام/