به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از یزد، تازگی کارمند ذوب آهن شده بود. زمان، زمان اوج جریانات انقلابی بود مثل دیگر افراد میهن دوست و متعصب در این تظاهرات نقش مهمی را ایفا میکرد. وقتی جایی خبر از اعتصاب بر علیه رژیم میشد هم خودش شرکت میکرد و هم دوستانش را به این کار فرا میخواند.
قبلاً چند سالی در تهران زندگی کرده بود. یعنی وقتی برای انجام خدمت وظیفه به تهران رفت تصمیم گرفت همانجا بماند. کم کم شغل رانندگی تاکسی را برای خود انتخاب کرد و پس از مدتی هم با دختری که از خانوادهای مذهبی بود، ازدواج کرد. وقتی فساد و ابتذال تهران را که هر روز گسترش بیشتری پیدا میکرد دید، تصمیم گرفت با خانواده به زادگاهش باز گردد. با شروع تظاهرات ضد رژیم بیشتر به شهر یزد رفت و خود را آمد مبارزه میکرد.
در همین جریانات دو بار دستگیر و زندانی شد و از شدت شکنجه تمام بدنش کبود شده بود. پس از پیروزی انقلاب عملاً به خدمت سپاه در آمد و در جبهۀ کردستان برای پاکسازی و خدمت دلاوریهای زیادی از خود نشان داد. پس از مدتی به خاطر رنجی که از زخم معده میکشید به دیارش بازگشت و در قسمت موتوری سپاه مشغول فعالیت شد. با شدت بیماری و با دستور پزشک مبنی بر استراحت بیشتر بار دیگر در ذوب آهن مشغول به کار شد (آنجا رانندۀ ماشین بود) همیشه همکارانش را به پیروی از رهبر و تلاش برای پایداری اسلام و کشور دعوت میکرد. وقتی بار دیگر به درخواست خودش به جبهه رفت جانشینی فرمانده گردان امام حسین(ع) را بر عهده گرفت.
پس از چند ماه که مأموریتش تمام شده باز هم در جبهه ماند وی قبل از عملیات رمضان شبی خوابی دیده بود و به او الهام شده بود که شهید میشود. خوابش را برای دوستانش اینگونه تعریف کرده بود:«با شهید احمد طیبی که از اقوام من هستند و در عملیات قبلی شهید شده، سوار ماشین شدیم و ایشان مرا به جاهای خیلی با صفایی برد و در مورد مسائل گوناگونی صحبت کردیم. برای من یقین شده است که در عملیات بعدی شهید میشوم.» و از آنها حلالیت طلبیده بود.
عملیات رمضان فرا رسید. رمز شروع عملیات «یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی» بود، پشت خاکریز با تک تک افراد مصافحه و خداحافظی نمود و گردان را به جلو حرکت داد. وقتی دشمن متوجه شد نیروهای ایران پشت میدان مین رسیدهاند آنها را با سه تیربار مورد هدف قرار داد.
او که مشغول حرکت دادن سریع رزمندگان بود مورد اصابت تیر قرار گرفت و برای اینکه رزمندگان بتواند از روی میدان مین عبور کنند و کمتر شهید و مجروح بدهند خود را بر روی چند مین دیگر انداخت و بدین ترتیب به مقام شهادت نایل آمد. شهید آنقدر روحش بزرگ است که اجازه نمیدهد تنها به فکر خودش باشد، او دوست دارد غل و زنجیر را از پای دیگران بگشاید، خود فدا شود تا دیگران بمانند.
این رزمندۀ دلاور شهید محمد تفکری جانشین گردان امام حسین(ع) بود. در آن زمان سردار دلاور اسلام، شهید ذبیح الله عاصی زاده فرماندهی گردان امام حسین(ع) از تیپ 25 کربلا را عهده دار بودند.
شهید در وصیت نامهاش خواسته بود که این شعر را روی سنگ قبرش بنویسند:
از زبان حال من بشنو خروش رهبرم
بانگ تکبیر آید از سلولهای پیکرم
بستگانم را کسی هرگز نگوید تسلیت
که مبارک باد گویید از برای مادرم
زندگانی شما مرهون جان بازی ماست
پس روید راهی که من پیمودهام از رهبرم
روای: همررزم شهید