خاطره‌ بانویی از تبار ایثار و مقاومت؛

تا لحظه‌ای که عمر دارم راهت را ادامه خواهم داد

همسرم؛ به تو بگویم که من در پشت جبهه، راه تو را ادامه خواهم داد و تو در جبهه باید پیروز باشی. برو، برو به قلب دشمن بتاز، من هم راه تو را ادامه خواهم داد. اگر پیروز شدی و به دیار خود برگشتی به زندگیمان ادامه خواهیم داد و اگر شهید شدی، باز هم من به تو افتخار می کنم و تا لحظه‌ای که عمر دارم راهت را ادامه خواهم داد.
کد خبر: ۲۳۶۴۷۸
تاریخ انتشار: ۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۰:۳۰ - 23April 2017

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، و این بار پای صحبت بانویی دیگر از تبار ایثار و مقاومت و از دیار پر از صفا و اخلاص خودمان نشسته‌ایم او که به بیان خودش تمام دل‌خوشی‌اش ادای تکلیف است.

سرکار خانم ثریا فلاحی، متولد سال 1344 و دارای تحصیلات دوم متوسطه، یکی از هزاران همسر فداکاری است که در دوران دفاع مقدس با ایثار و گذشت، همواره مشوق همسرش بوده و زندگی دنیایی و حواشی آن حتی لحظه‌ای، او را از رسالتی که بر دوش احساس می‌کرد؛ باز نداشت.

از ایشان بسیار پرسیدیم و بسیار ساده پاسخ شنیدیم.

آنچه در ادامه می‌آید ماحصل گفت‌وگوی ما با خانم فلاحی است:

فعالیت‌های قبل از انقلاب

زمان پیروزی انقلاب، من 13 سال بیشتر نداشتم و شرایط سنی اقتضا نمی‌کرد که فعالیتی در دوران انقلاب داشته باشم، البته بعد از ازدواجم مدتی با حزب جمهوری اسلامی در یزد همکاری داشتم. مدتی هم عضو بهداری سپاه بودم و در بخش تزریقات خواهران کار می‌کردم که بعداً به علت مشکلات زندگی، مجبور شدم کارم را ادامه ندهم.

نحوه آشنایی با همسر، اوایل تشکیل سپاه، یعنی سال 58، پدرم در سپاه نام‌نویسی کرد و در اولین مأموریتی که به سیستان و بلوچستان اعزام شدند و چندین ماه هم طول کشید باعث شد که با آقای رنجبر که ایشان هم عضو سپاه بود، دوست شوند و همین مقدمه‌ای شد برای آشنایی من با ایشان. موقع ازدواج، من 15 سال داشتم و آقای رنجبر هم 21 ساله بودند.

نحوۀ ازدواج 

در آغاز سال تحصیلی 59 ، بنا به توصیه آقای رنجبر که آن موقع نامزد بودیم، من در مکتب‌الزهرا (س) یزد ثبت‌نام کردم. جنگ تازه شروع شده بود. ایشان هم رفت جبهه، زمانی که برگشت، قرار شد ازدواج کنیم. اوایل آبان بود، با مسئولین مکتب‌الزهرا (س) یزد صحبت کردیم که مراسم ازدواجمان را در مکتب‌الزهرا (س) برگزار کنیم و اتفاقاً با استقبال آنها روبرو شدیم. ظرف چند روز با همکاری مسئولین مکتب که آن زمان خانم غیاثی، خانم سعادت و خانم نقیب بودند، همه مقدمات کار فراهم شد، بچه‌های سپاه هم کمک کردند و خلاصه مراسم عقد و ازدواج ما در 11 آبانماه 59، با حضور خواهران حوزه مکتب‌الزهرا (س)ء و اعضای سپاه و بسیج یزد، در سالن مکتب برگزار شد. شاید بشود ادعا کرد، یکی از بی‌ریاترین مجالس عروسی که در آن، نه تنها گناهی صورت نگرفت بلکه می‌توانست بهترین الگوی مراسم عقد و عروسی برای جوانان باشد، مجلس عروسی ما بود. مهریه من هم، یک جلد کلام الله مجید و یک دوره تفسیر المیزان معین شد. تو مجلس عروسی ما فقط ذکر سلام و صلوات و تکبیر بود و چند سرود انقلابی که توسط خواهران مکتب‌الزهرا (س) و گروه سرود بسیج یزد اجرا شد.

شروط قبل از عقد 

قبلاً آقای رنجبر گفته بود که رعایت حجاب برایشان مهم است. با مهریه سنگین موافق نیستند، شغلشان پاسدار است و من، همه این شرایط را پذیرفته بودم.

چرا ازدواج با یک رزمنده ؟ 

از اینکه ایشان پاسدار بودند، من شغل ایشان را دوست می‌داشتم، اما واقعیت این است که آن زمان اصلاً فکر شهادت را نمی‌کردم، هنوز آن شرایط هم پیش نیامده بود. بعداً شرایط سخت جنگ و شهادت بیشتر شد. اما به هر حال راضی بودیم به رضای خدا.

شغل همسر قبل از جنگ

ایشان قبل از پیروزی انقلاب دانشجو بودند و بلافاصله پس از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه در آمده بودند.

آیا همراه ایشان به مناطق جنگی هم رفتید؟

فکر کنم از بین همسران رزمنده یزدی هیچکس به اندازۀ من در مناطق جنگی و نظامی نبوده. زمستان سال 63 و قبل از عملیات بدر بود که همسرم مرابه اهواز برد. آن موقع من سه تا فرزند خردسال داشتم، فرزندم بزرگم سه سالش بود و فرزند کوچکم یک سال بیشتر نداشت. تا اوایل سال 66 اهواز بودم و بعد، رفتیم بوکان. بوکان، آن موقع گروهک‌های ضد انقلاب، مثل «کومله» و «دموکرات» خیلی در منطقه فعّالیت داشتند. چند ماهی بوکان بودیم و بعد رفتیم سقز. یادم هست که زمستان سال 66 سقز بودیم. خیلی سخت گذشت. هم بخاطر سرما و برف و یخبندان و هم بخاطر نا امنی. در آن شرایط هواپیماهای عراقی مرتب بمباران می‌کردند و اصلاً آسایش نداشتیم. اوایل نوروز 67 بود که من با بچه‌ها آمدم یزد ولی همسرم همچنان در منطقه بود تا اینکه در عملیات بیت المقدس 4 مجروح شد و ناچار شد برای مدتی به یزد بیاید و بعد هم پذیرش قطعنامه و دوران آتش بس. سال 68 مجدداً با همسرم و بچه‌ها رفتیم اهواز و این مأموریت نیز سه سال طول کشید. دو تا از بچه‌های من دو سال در اهواز مدرسه رفتند و درس خواندند. سال 71 برگشتیم یزد.

مشکلی با شغل ایشان نداشتید؟

نه، اصلاً، افتخار می‌کردم.

مشکلات زندگی در مناطق جنگی

خیلی سخت بود. غربت، ناامنی، دلهره و اضطراب، نارسایی های زندگی. واقعاً امکانات زندگی کم بود. چاره‌ای جز تحمل نداشتیم. همان اوایل، اهواز که بودیم در یک منزلی زندگی می‌کردیم که پنج خانوار دیگر هم بودند. مشکلات فراوان بود.

دلخوشی‌های شما 

دلمان به این خوش بود که ادای تکلیف می‌کردیم. به گفته حضرت امام (ره) «کار برای خدا دلسردی ندارد» و ما دلمان به همین خوش بود.

تولد فرزندان

 بچه‌های من در همان سه سال اول ازدواج متولد شدند. یک اولاد هم سال 76 خدا به ما داد که جمعاً چهار فرزند، سه دختر و یک پسر داریم. 

فعالیت شما، زمانی که همسرتان جبهه بود

اداره زندگی، بزرگ کردن بچه‌ها. هم زن خانه بودم و هم مرد خانه. خیلی سخت بود و خدا را شکر گذشت.

نحوه ارتباط با دیگر خانواده‌ها که در منطقه با هم بودید

با هم دوست بودیم، مثل خواهر، غمخوار هم بودیم واقعاً. هنوز هم گاهی دوستی‌های آن زمان ادامه دارد و با هم ارتباط داریم.

دیدگاه جامعه و خانواده‌ها 

برایمان مهم نبود چه دیدی نسبت به زندگی ما داشتند. ما داشتیم زندگی خودمان را می‌کردیم. شاید خیلی‌ها دلشان به حال ما می‌سوخت. همین.

زمانی که در منطقه حضور داشتید، خبر شهادت کسی را هم آوردند؟

گاهی اتفاق می‌افتاد که بعضی از فرماندهان که ما با خانواده‌هاشان با هم بودیم، مجروح و یا شهید می‌شدند. به هر شکلی ناچار بودند، یک طوری به خانواده آنها اطلاع بدهند و آنها را به یزد برگردانند. نمونه آن خانواده شهید حسن انتظاری بود که با هم همسایه و دوست بودیم. حسن که شهید شد، آمدند خبر دادند، البته نگفتند شهید شده. گفتند مجروح شده و همسر ایشان، یعنی خانم اعیان را بردند یزد. بعد ما مطلع شدیم که به شهادت رسیده‌اند. شهید سید رسول اشرف هم همینطور.

میزان حضور همسر شما در خانه

زمانی که منطقه بودیم، ایشان هفته‌ای یک بار و گاهی حتی دو هفته یکبار به ما سر می‌زدند و باز می‌گشتند جبهه. زمانی هم که یزد بودیم، هر دو سه ماه یک بار چند روزی می‌آمدند و بر می‌گشتند.

بزرگترین آرزوی شما و همسرتان در آن روزها

پیروزی در جنگ و نابودی دشمنان اسلام و قرآن.

نحوه و میزان ارتباط شما با همسرتان، هنگامی که جبهه بودند.

خیلی ارتباط سخت و کم بود. نه آن زمانی که اهواز و یا مناطق دیگر که بودیم تلفن داشتیم و نه آن زمانی که یزد بودیم. فقط نامه می‌فرستادیم.

نحوه ارتباط شما با فرزندان 

مسئولیت بچه‌ها تقریباً به عهده من بود. ایشان که دائم جبهه بودند و خیلی فرصت ارتباط با بچه ها را نداشتند.

تأثیر جنگ روی بچه‌ها

فکر می‌کنم خیلی روی بچه‌ها اثر بدی داشت، مخصوصاً زمانی که بزرگتر شده بودند و معنی جنگ، بمباران و گلوله را می‌فهمیدند.

آیا مسئولیت همسرتان را می‌دانستید

بله می‌دانستم که ایشان فرمانده مهندسی رزمی تیپ هستند. همین.

آن روزها را چگونه توصیف می‌کنید، آیا مایلید یک بار دیگر آن شرایط را تجربه کنید 

روزهای سختی بود، سالیان سختی بر ما گذشت. ولی راضی بودیم به رضای خدا و خوشحالم از اینکه جوانی‌ام را در راه خدا و بخاطر دین و ناموس و نظام و رهبرم دادم. هیچکس از جنگ خوشش نمی‌آید، اما اگر خدای ناکرده باز هم کشورمان و دینمان مورد تهدید دشمنان واقع شود، مثل همان دوران، بلکه با آگاهی و بصیرت بیشتر، از دینمان و مملکت و نظاممان و از رهبرمان دفاع خواهیم کرد.

میزان موفقیت خود و همسرتان را چقدر می‌دانید 

فکر می‌کنم وظیفه‌امان را خوب انجام دادیم و الان خیلی راضی و خوشحال هستم و از خدای خود سپاسگزارم. 

آفرین برتو ای همسر دلیرم 

نامه شما به همسرتان 

من، یک تازه عروس پانزده ساله بودم و دقیقاً سه ماه و چند روز از ازدواجمان می‌گذشت. همسرش مدتی که در جبهه سوسنگرد بود که نامه‌ای به شوهرم نوشتم که خواندن آن خالی از لطف نیست.

بسم الله الرحمن الرحیم

«ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءً عند ربهم یرزقون»

(گمان نکنید کشته شدگان در راه خدا، مرده‌اند، بلکه زنده‌اند و در درگاه خدا روزی می‌خورند.)

خدمت همسر عزیزم که در جبهه با دشمنان خدا می‌جنگد، سلام عرض می‌کنم.

سلام، سلام بر خمینی بت‌شکن، ابراهیم زمان. سلام بر رهبر انقلاب. سلام بر امامم. سلام بر سربازان میهنم. سلام بر پاسداران میهنم و سلام و درود بر شهیدان انقلاب و سلام بر همسر عزیزو مهربانم. امیدوارم که حالت خوب باشد. اگر از حال اینجانب خواسته باشی، ملالی نیست، جز دوری تو.

عباس جان، سفارش تو را عمل خواهم کرد و به مطالعه درسم خواهم رسید. همسرم؛ به تو بگویم که من صبری زینب‌وار پیدا کرده‌ام و می‌خواهم زینب‌وار زندگی کنم و زینب‌وار سخن بگویم و زینب‌وار بمیرم و خواهشی که از تو همسر خوبم دارم، می‌خواهم در جبهه بمانی و یک وقت بخاطر من به یزد نیایی. می‌خواهم تا آن زمان که مایل هستی در جبهه بمانی. آفرین بر تو ای همسر دلیرم که لذّت این دنیا را از یاد بردی و آخرت را برای خود خریدی ... .

خوشا به حال تو ای همسر دلیر و وفادار به اسلام و درود بر تو . من افتخار می‌کنم که این‌چنین شوهری دلیر دارم.

همسرم به تو می‌گویم که هر گلوله‌ای که به قلب دشمن می‌زنی و او را نابود می‌کنی یک شاخه گل و یک دنیا امید، به ملّت خود هدیه می‌کنی.

همسرم؛ هر گلوله‌ای که از تفنگ تو و همسنگرانت، با طنین الله اکبر، بیرون می آید، امیدی است که به امام خود هدیه می کنید. پیش برو ای دلیر اسلام، ای همسر عزیزم . برو به امید خدا . تو برای خود بهشتی جاودانه را خریدی .

همسرم؛ از قول من، به سربازانی که در سوسنگرد هستند بگو «پیش بروید و بکشید دشمنان اسلام را، اگر شهید شدید، که هدیۀ خدایی را گرفته اید و پیروزید و اگر زنده ماندید، باز هم پیروز هستید .»

همسرم؛ به تو بگویم که من در پشت جبهه، راه تو را ادامه خواهم داد و تو در جبهه باید پیروز باشی. برو، برو به قلب دشمن بتاز، من هم راه تو را ادامه خواهم داد. اگر پیروز شدی و به دیار خود برگشتی به زندگیمان ادامه خواهیم داد و اگر شهید شدی، باز هم من به تو افتخار می کنم و تا لحظه ای که عمر دارم راهت را ادامه خواهم داد. من زینبی ام ، صبر می کنم .

خیلی می خواهم به جبهه بیایم ولی می دانم که پشت جبهه را هم باید محکم نگه داریم.

همسرم؛ مبادا فکر کنی که من تو را دوست ندارم، بلکه به الله قسم، به الله سوگند که من به چنین همسری افتخار می کنم. آفرین، آفرین، بتاز بر دشمن، بتاز با طنین الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، خمینی رهبر، مرگ بر منافقین و صدام.

به امید دیدار، خدا نگهدار، ثریا فلاحی 20/11/1359

اگر خواستی تلفن کنی، به حزب جمهوری تلفن کن، از ساعت 3 تا 4 روزهای یکشنبه، سه شنبه و پنجشنبه.

شماره تلفن حزب جمهوری یزد: 37883

 انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها