به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از قزوین، سردار حاج «حمزه قربانی» در گفتگویی به تشریح نقش رزمندگان استان قزوین در عملیات رمضان پرداخت که با هم این مصاحبه را می خوانیم.
مسوولیت شما در این عملیات چه بود؟ چه تعداد نیرو از قزوین شرکت داشت؟ و نحوه اعزام شما به منطقه چگونه بود؟
با سلام و درود به روح بلند حضرت امام(ره) و شهدای نظام مقدس جمهوری اسلامی، جنگ تحمیلی وعملیات رمضان. در عملیات رمضان بنده به عنوان مسوول یکی از گردانها از قزوین ابتدا به پادگان امام حسن مجتبی(ع) و از آنجا به تیپ 17 علی ابن ابیطالب قم رفتیم و به آنها ملحق شدیم و همراه آنها به اهواز رفتیم و در کارخانه نورد آهن اهواز مستقر شدیم. ابتدا ورود نیروهای قزوین به تیپ 17 علی ابن ابیطالب از همین عملیات بود. در آنجا شهید پرویز بهعنوان فرمانده گردان قدس و در کنار ایشان شهید عبدالحسین مشاطان و بنده مسوولیت نیروها را بر عهده گرفتیم.
ما 40 روز قبل از عملیات رمضان در منطقه پاسگاه زید مستقر شدیم. در خط پدافندی که ما مستقر بودیم بهخاطر گرمای هوا شرایط بسیار سخت و طاقت فرسا بود. من به عنوان جانشین دوم گردان و فرمانده گروهان سوم از گردان قدس بودم. برادر عزیزمان شهید حسن پور هم بعد از یک ماه با یک گردان بهعنوان شهید دلاک از قزوین آمدند و در منطقه مستقر شدند و مشغول آماده سازی نیروها برای عملیات شدیم. شهید بهروزی هم بهعنوان مسوول خط از تیپ 17 قم حضور داشتند. صحبتهایی را داشتند و در جلسه پایانی قبل از عملیات به بررسی و ارزیابی و نحوه زدن به خط عملیات پرداختیم.
عملیات رمضان در چه تاریخی و چگونه آغاز شد و گردان شما چگونه عمل کرد؟
عملیات در ساعت 21:30 روز 22تیر61 با رمز یامهدی(عج) ادرکنی در منطقه پاسگاه زید آغاز شد. در خط پدافندی ما نیروهای عراقی به نزدیکی دژ ایران رسیده بودند و در آنجا خاکریز زده بودند. ما طی مدّتی که در خط بودیم مواضع دشمن و معبرهای عبور از میدانهای مین که عراق ایجاد کرده بود را شناسایی کردیم . وقتی معبر در میدان مین باز شد نیروهای ما در سه محور پیشروی کردند. در ابتدای عملیات که دشمن متوجه ما شد آتش سنگینی به روی ما میریخت و تیر بارهایشان شدیداً کار میکرد جلوی ما یک تیر بار بود که جلوی پیشروی نیروها را گرفته بود.
برادر گروسی یکی از پیکهای ما بود که در مسیر، تیر دوشگاه به او اصابت کرد و مجروح شد شهید شالباف، از نیروها سبقت گرفتند و رفتند با یک نارنجک تیربار و سنگرشون رو منهدم کردند و خط شکسته شد. ما نیروها را هدایت کردیم و بچهها شروع به پاکسازی سنگرها کردند. کمی جلوتر یک خاکریز کوتاه بود که نیروها را پشت آن خاکریز مستقر و سازماندهی کردیم. صبح روز بعد یک بولدزر پیش ما آمد و ارتفاع خاکریز را برد بالا که در روحیه بچهها خیلی موثر بود. صبح تانکهای دشمن نزدیک شدند، آرپچی زنها را صدا کردیم و صف کشیدند، گفتم بگذارید نزدیک بشوند تا از اصابت موشک آرپیچی به تانک مطمئن شوید. بچهها تانکها و نیروهایشان را منهدم کردند. بهخاطر سوختن تانکها و کشته شدن نیروهایشان وحشت زده شده بودند. بچهها آنجا محشری به پا کردند و حماسه عظیمی آفریدند و آنها عقب نشینی کردند.
در مراحل بعدی عراق به پیشنهاد اسرائیل سنگرهای مثلثی شکل که اضلاع آن 750 متر و هر گوشه آن مثلثهایی به اضلاع 150 متر قرارداشت را احداث کرد که برای عراقیها بسیار کارساز و مقاوم بود. در ادامه عراق کانال پرورش ماهی را شکافت و آب را که از رودخانه دجله به کانال میآمد را به سمت ما پمپاژ میکرد تا مانعی جلوی ما ایجاد کند. در این عملیات تلفات ما بسیار کم بود ولی در مقابل تلفات و خسارت سنگینی به عراق وارد کردیم.
خاطرهای از عملیات رمضان برایمان بگویید.
شهید ابراهیم گروسی که جوان متین، با تقوا و محجوبی بود، بهعنوان پیک در عملیات حضور داشت. وقتی ما حرکت کردیم سمت دشمن ایشان تیر خورد، من دیدم دستهایش را به سمت آسمان بلند کرد و شکر خدای بزرگ را کرد که خدایا اگر هم شهید بشوم راضیم من برای شهادت آمدهام.
ایشان را با چفیه بستم و به یکی از برادرها گفتم که او رابه عقب برساند. بعد از عملیات هم پیگیر اوضاع ایشان شدم که برادرای امدادگر رو دیدم و از آنها سوال کردم، گروسی چه شد؟ گفتند وقتی ایشان را به عقب انتقال میدادیم در مسیر میگفت شما نمیتوانی من را ببری برو و کمک بیار. میگفت من رفتم و با کمک برگشتم ولی گروسی رو پیدا نکردم.
امدادگر راه را اشتباه رفته بود گروسی رو پیدا نکرده بود. او میگفت من فکر میکنم نیروهای خودی در مسیر برگشت او را به عقب رساندند. من بلافاصله به بچهها گفتم آمار مجروحین و شهدا را به من بدهید که اسم گروسی در بین اسامی نبود. در نهایت سه چهار نفر از بچهها را به همراه امدادگر فرستادم دنبال گروسی. دو روز بعد گروسی را پیدا کرده بودند که خون زیادی از او رفته بود و در اثر گرمای بسیار زیاد در این دو روز چشمانش پوچ شده و در حالت سجده به شهادت رسیده بود.
با سردار شهید مسعود پرویز چگونه آشنا شدید؟ و اگر خاطره ای از ایشان دارید بفرمایید.
یکی از فرماندهان دلاوری بود که من از بدو ورود به سپاه با او آشنا شدم. جوان بسیار باهوش، نترس و باتقوایی بود. یادم هست در آن زمان ابتدای انقلاب دو طایفه بودند که در یکی از روستاهای اطراف قزوین درگیر شده بودند و مدت زیادی بود با هم اختلاف داشتند .شهید پرویز به من گفت برویم و ببینیم مشکلشان چیست. که در نهایت با درایت شهید پرویز آن دو طایفه را با هم آشتی دادیم و تاکنون هم من ندیدم مشکلی در آن روستا به وجود بیاید. در عملیات رمضان هم شهید پرویز مسوولیت گردان را به عهده داشتند که با درایت خاصی نیروها را هدایت میکردند که در همین عملیات رمضان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. قبل از عملیات رمضان هم همراه با شهید پرویز در منطقه عملیاتی میمک بودیم که شهید پرویز به همراه چند تن از برادران میخواستند بروند برای شناسایی که خمپاره بین اینها خورده بود و چند تن از برادران از جمله شهید یوسفعلی حیدری به شهادت رسیده بودند که شهید پرویز هم مجروح میشود و از هوش میرود. ایشان آنجا جا مانده بود. میگفتند که مسعود پرویز به شهادت رسیده. وقتی برگشتیم و میخواستیم شهدای میمک رو تشییع کنیم، خبر رسید که پرویز به شهادت نرسیده و دو روز بعد از اینکه ترکش خورده بود به هوش آمده و با دلاوری خودش را به عقب رسانده و در بیمارستان بستری شده.این نشانه شجاعت و جوانمردی این شهید بود.
از جلوههای معنوی رزمندگان در عملیات رمضان برایمان بگویید.
سراسر جبهه پر از لحظات معنوی بود. در عملیات رمضان هم به دلیل تقارن این عملیات با ماه رمضان اوج راز و نیاز بچهها با معبودشان بود. شما اگر صبح زود به طبیعت بروید میبینید که پرندهها به آواز خوانی مشغولند و از هر گوشهای نوای دلنشینی به گوش میرسد. در جبههها همینطور بود. وقتی نیمه شبها به بیرون از سنگر میرفتیم رزمندها را میدیدم که هر کدام در گوشهای در حال خواندن دعا، قرائت قرآن و مشغول خواندن نافله شب و نماز هستند. از هر گوشه جبههها و از داخل سنگرها نوای زیبا و دلنشین مناجات به گوش میرسید، این نشانه حقانیت ما در جنگ بود و همین اعتقادات باعث میشد تا ما با سلاح تقوا و با نیروی بسیار کم همانطور که آیه قرآن هم میگوید(کم من فئةٍ قلیله) در مقابل دشمنی که در واقع از سوی تمام کشورهای جهان حمایت میشد، ایستادیم و پیروز شدیم.