جزئیات عملیاتی که منجر به کشته شدن موسی خیابانی شد/ پسر مسعود رجوی در سال ۸۰ چه کرد؟
مصطفی رجوی در سال ۸۰ وقتی که سازمان ورشکست شد و چیزی برای رو کردن نداشت، به عنوان یک اتفاق، رونمایی شد. جالب اینکه رجوی و مریم قجر حاضر نشدند بچه هایشان قربانی سیاست های سازمان شوند.
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، «ماجرای نیمروز» به جریانی میپردازد که سالهاست مردم آنها را طرد کردهاند؛ منافقینی که تاکنون بیش از ۱۷۰۰۰ نفر را در کشور ترور کردهاند و بیشتر آنها مردم عادی بودند و بدون داشتن هیچ گناهی کشته شدند.
این فیلم به کشتهشدن مرکزیت سازمان در داخل کشور در بهمن ۱۳۶۰ میپردازد و به صورت بسیار هنرمندانهای این وقایع را به نمایش میگذارد.
برای شناخت دقیقتر جریان منافقین و اطلاع از جزییات این حادثه به سراغ محمدصادق کوشکی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، رفتیم. کوشکی کتابی با نام «تبار ترور» نوشتهاست که به سوابق و کارنامه تروریستی این سازمان پرداخته است.
بهعنوان اولین سؤال، بفرمایید که آیا در کشورهای دیگر نیز فیلمهای تاریخی ساخته و جدی گرفته میشود؟
دانستن تاریخ برای هر ملتی ضروری است. هر ملتی تاریخش را نداند، شناسنامه و هویتش را گم کرده است و این ملت نمی تواند اقتصاد، تمدن و رفاه داشته باشد و ملتی بی همه چیز خواهد بود. برای همین است که هر ملتی اصرار داشته و دارد که تاریخش ثبت و منتقل شود.
از سوی دیگر همه مردم مورخ نیستند و خواندن کتابهای تاریخی هم برای همه امکانپذیر نیست و برای همین از سینما و تصویر برای روایت تاریخ استفاده می شود.
یکی از اولین فیلم هایی که در هالیوود ساخته شد، فیلم «تولد یک ملت» بود. اگر سهم تاریخ را در سینمای جهان بررسی کنیم شاید بدون اغراق ۳۰ درصد از سینمای جهان، سینمای تاریخی است. این نشان می دهد کسانی که فرهنگ سازی می کنند چقدر به اهمیت تغذیه تاریخی مردم واقف هستند. حتی گاهی اوقات، تاریخ در قالب یک داستان ملودرام ارائه می شود.
مثلا برشی از تاریخ آمریکا در جنگ های شمال و جنوب این کشور در قالب فیلم بر باد رفته که اقتباسی از یک رمان است، خودش را نشان می دهد. فیلم ساز نمی گوید من تاریخ می گویم اما عملا دارد تاریخ نبرد شمال و جنوب و منطق این جنگ را در قالب یک فیلم سینمایی بیان می کند که ادعای تاریخی بودن هم ندارد. عملا اگر تاریخ را از سینما بگیریم، شاید بخش زیادی از سینما را حذف کرده ایم.
آیا در کشور ما هم به موضوعات تاریخی توجه میشود؟
متاسفانه در کشور ما سینمای تاریخی خیلی ضعیف بوده و هست. جز مقطع کوتاهی در اوایل انقلاب، تقریبا سینمای ما به تاریخ نپرداخته یا این پرداختن به تاریخ ایران و اسلام و تاریخ انقلاب خیلی کم و محدود بوده است.
اصلا تاریخ در کشور ما و در سینما مهجور است. سینمای ما سینمای امروز است یعنی زندگی های مردم را به خودشان نشان می دهد و به همین خاطر هویت ساز نیست و شناسنامه مردم نمی شود و نشده است.
مردم آمریکا از سینما، شناسنامه خودشان را گرفته و فهمیده اند که آمریکا چگونه آمریکا و غرب چگونه غرب شده است.
مردم آمریکا و اروپا جنگ جهانی دوم را از خلال سینما خوب می شناسند. هنوز سینما گریبان جنگ جهانی دوم را رها نکرده و ما در سی امین سال جنگ تحمیلی تقریبا فاتحه سینمای دفاع مقدس را خوانده ایم. سالی یک فیلم ضعیف یا متوسط داریم؛ سینمای تاریخی هم که هیچ.
ما درباره تاریخ اسلام اصلا ورود نکرده ایم. می شود گفت یک فیلم قابل اعتنا داشته ایم که آن هم «سفیر» بوده و بعد از آن درباره تاریخ اسلام، هیچ فیلم مطرحی ساخته نشده است. مثلا فیلم آقای درویش(رستاخیز) هم هست که هنوز اکران نشده است. دیگر چند تا فیلم درباره تاریخ اسلام داریم که ارزش دیدن داشته باشد؟ درباره تاریخ انقلاب و دفاع مقدس هم همین طور.
در دهه هفتاد البته فیلم هایی درباره جنگ بود اما ما اگر به نسبت اروپایی ها و موضوع جنگ جهانی دوم مقایسه کنیم، یک دهم آن ها هم فیلم نساخته ایم، در حالی که از جنگ جهانی دوم بیش از ۷۵ سال می گذرد و از جنگ ما کمتر از ۳۰ سال گذشته است با این حال برخی می گویند نباید درباره دفاع مقدس دیگر فیلمی ساخت.
به نظر میرسد تلویزیون در زمینه تاریخ اسلامی تاحدی موفق بوده است و فیلمهای خوبی ساخته است. نظر شما در این باره چیست؟
تلویزیون در محتواها ضعیف است مثلا سریال و تله فیلم تاریخی ساخته ولی ضعیف بوده است. استثنائا در تاریخ اسلام مختارنامه را داریم که شاخص است و با فاصله زیاد از مختارنامه، کار امام علی(ع) را داریم و با فاصله زیاد از آن، سریال ولایت عشق. سریالی که درباره امام حسن(ع) ساخته شد هم مثل همان امام عزیز، مظلوم واقع شد و آن قدر ضعیف بود که دون شأن امام حسن مجتبی بود.
سریال یوسف هم بود که البته من آن را سریال تاریخی نمی دانم چون نه نویسنده و نه سازنده آن، دنبال گفتن تاریخ نبوده اند. البته می شود تاریخ با آن قدمت را گفت اما این مجموعه دنبال گفتن یک قصه قرآنی بوده و کار قرآن هم گفتن تاریخ به این معنی نیست.
در حوزه تاریخ انقلاب و منافقین تاکنون چه کارهایی انجام شده است؟
در حوزه مجموعه های تلویزیونی شاید فقط مجموعه «ارمغان تاریکی» کار آقای جلیل سامان، اولین کاری بود که در حوزه تاریخ انقلاب ساخته شد. من به عنوان کسی که از اوایل انقلاب ماجرای منافقین را به خوبی به یاد دارم و در تظاهرات قبل از انقلاب، پلاکاردهای منافقین و کتاب هایی که می فروختند را دیده و خریده ام و آن ها را ۱۰ بار خوانده ام و جزواتی مثل دفاعیات رضا رضایی و مسعود رجوی و ... را از خود فروشنده مجاهدین خلق گرفته ام و برخی اوقات نشریه مجاهد را می گرفتم تا بخوانم و برایم مهم بود؛ همچنین ترورها را به خوبی لمس کرده ام و در این فضاها زندگی کرده ام و در این حوزه تعلق خاطر داشتم و کتاب هم نوشته ام، از لحاظ وفاداری به تاریخ، ارمغان تاریکی را کار قابل توجهی می دانم؛ اگر چه این مجموعه دنبال بیان ملودرام عاشقانه بود و ادعای گفتن تاریخ نداشت اما بعد از سی سال گذشتن از ماجرای منافقین، پرونده را باز کرد و از این نظر کار آقای سامان قابل تقدیر است و فکر می کنم مطالعاتش زیاد بوده تا به اینجا رسیده است.
در سینما هم یک کار با نام «توهم» ساخته حاجی میری را داشته ایم که اولین ساخته او بود و حاتمی کیا هم در یک سکانس کوتاهش بازی می کرد.
حتی اولین فیلم درباره خنثی سازی بمب های تروریست ها در تهران توسط کمیته انقلاب که شاه حاتمی ساخت درباره گروهی بود که به عراق و حزب بعث وابسته بودند و به منافقین ربطی نداشت. من دیگر یادم نمی آید فیلمی در این زمینه ساخته شده باشد.
به نوع خیلی کمرنگی، مرحوم ملاقلی پور در فیلم پناهنده اشاره ای به سازمان مجاهدین کرده اما بدون اسم و خیلی کمرنگ.
یک کار هم «سیانور» بود که سال قبل به نوعی خواست مقطعی از تاریخ سازمان مجاهدین خلق را نشان بدهد و کار «ماجرای نیمروز» که می خواست آنچه بر سازمان بعد از انقلاب رفت را نشان بدهد.
ماجرای نیمروز را شما چگونه ارزیابی میکنید.
من از زاویه تاریخی به ماجرای نیمروز ورود پیدا می کنم. چند اشکال در فیلم وجود دارد که من آن را متوجه تیم سازنده نمی بینم؛ یعنی تیم سازنده معدل سنی بالایی ندارند و آن زمان را ندیده اند و یا خیلی کودک بوده اند. البته برای ساخت فیلم تاریخ لازم نیست کارگردان، آن زمان را زندگی کرده باشد. مثلا آقای میرباقری آنقدر مقاطع تاریخ مورد نظرش را مطالعه کرده که آدم فکر می کند این آدم، زمان مختار را زندگی کرده است. من تاریخ اسلام هم درس داده ام و وقتی مقایسه می کنم، می بینم که تاریخ اسلام را هم عبور کرده و روح جامعه آن زمان را لمس کرده و ورای عددها و اسامی که در تاریخ هست کارکرده است.
از یک فیلمساز جوان که دغدغه دارد و بلد است و دوست دارد که در این زمینه حرکت کند، توقع می رود که بار تحقیقاتی اش را خیلی سنگین ببندد. فرم کار آقای مهدویان خاص و جذاب است و در مدار ۷۰ و ۱۰۰ ساله سینمای ایران حرکت نمی کند و کسی که این نوگرایی در فرم را دارد، توقع می رود که لااقل مشاورین گردن کلفت و قَدَری در حوزه تاریخ داشته باشد. حالا اگر می خواهد با شاهدان عینی هم گفتگو کند خیلی خوب است اما بار کار تحقیقی را نباید روی دوش چند شاهد عینی گذاشت.
ایشان اگر خاطرات مجاهدین خلق را می خواند، خوب بود. کتاب هایی که در این زمینه بود را می خواند، خوب بود. با بچه های سپاه، دادستانی، کمیته و حتی اعضای منافقین صحبت می کرد خوب بود. شاید این کار را هم کرده باشد اما من ندیدم که با مورخ قدری مشاوره کرده باشند. یا اگر هم بوده، تاثیرش در کار ایشان قابل مشاهده نیست و اشکالاتی به روایت ایشان وارد است.
بیان این مسائل به این جهت است که ان شا الله کارهای بعدی ایشان قوی تر باشد چون به هر حال نشان داده که به تاریخ وفادار است. ممکن است فردا کاری دراماتیک بسازد اما احساس می کنم ایشان در این کار دراماتیک هم تاریخ را تورق می کند که خیلی خوب و ارزشمند است. اگر تاریخ را در قالب قصه بریزد که خیلی هم خوب است.
جزییاتی از اشکالات تاریخی این فیلم را میتوانید به صورت مصداقی ذکر کنید.
این فیلم با صحنه ای از ۳۰ خرداد شروع می شود. حرکت منافقین در این روز خیلی خاص بود و از همه تهران و همه شهرهای بزرگ میلیشیا را فراخوان زدند و بعد از ظهر ۳۰ خرداد نیروها را از میدان ولی عصر تا سر خیابان قرنی و میدان فردوسی بسیج کردند و مسیر را پر از آدم کردند و رقم آن ها بالای چند هزار نفر بود.
۳۰ خردادی که «ماجرای نیمروز» نشان می دهد، دعوای ۳۰– ۴۰ نفر با هم است و بیننده ای که ۳۰ خرداد را می بیند، می گوید حالا چند تا منافق آمده اند و یک دختری یک بیانیه خوانده و عده ای آن ها را زده اند و آن ها هم یک اتوبوس و تاکسی آتش زده اند و این مگر چه اشکالی دارد؟ اصلا عظمت جنایت منافقین را نشان نمی دهد. آن ها داشتند کودتا می کردند در حالی که در فیلم ما بوی براندازی را حس نمی کنیم. فراخوان دادند تا برای براندازی جمع بشوند.
کاش روزنامه مجاهد که ۳۱ خرداد منتشر شد را می خواندند تا بفهمند ماجرا خیلی بزرگتر بوده است. آن روز خدا کمک کرد و مردم آن قضیه را جمع کردند و الا اگر به بچه های سپاه و کمیته و دادستانی بود، شاید چیزی از نظام باقی نمی ماند. به مردم شلیک کردند، با کارد موکت بُری به صورت دختران حزب اللهی کشیدند، صدها نفر از مردم در این ماجرا زخمی شدند، شهید دادند ولی از انقلاب دفاع کردند.
در این فیلم، ممکن است کسانی که اطلاع ندارند، دلشان برای منافقین بسوزد! ممکن است آقای مهدویان بگوید برای نشان دادن این ماجرا لجستیک لازم را نداشتم. می گوییم اشکالی ندارد؛ شما می توانستید تصاویر مستند را در داستان بگنجانید تا بیننده بفهمد منافقین می خواستند چه کار کنند.
این سکانس اصلا واقعیت ۳۰ خرداد را نشان نمی دهد. مثل این که بخواهیم ۱۷ شهریور را نشان بدهیم که چند تا سرباز در یک کوچه فرعی از خیابان ۱۷ شهریور ایستاده اند و تعدادی مردم و عابران را کشته اند. بله چنین اتفاقی هم افتاده اما ۱۷ شهریور، این نیست.
بندهای که ۳۰ خرداد را می شناسم و آنی که دیده، برایش تجدید خاطره می شود اما نسلی که بخواهد این فیلم را ببینند، تقریبا نه دیده و نه خوانده و نه از آن خبر دارد، بلکه در فضای مجازی فقط مظلوم نمایی مجاهدین خلق را دیده و این فیلم ناخواسته دارد این مظلوم نمایی را نشان می دهد.
بحث دیگری که درباره این فیلم مطرح شده است، نقش و جایگاه شهید لاجوردی و اعضای دادستانی و ... در این واقعه بوده است که به نظر میرسد توجه زیادی به نقش آنان نشده است.
بله، بحث دیگر این است که در این فیلم، فقط یک نیروی خاص در برخورد با منافقین جلوه می کند در حالی که مدیریت برخورد با منافقین از قبل از خرداد ۶۰ به عهده دادستانی و شهید لاجوردی بوده که ایشان به نوعی مدیریت کلان این قضیه را بر عهده داشت و اصلا در این فیلم، این حقیقت تاریخی فید می شود و نقش آقای لاجوردی بسیار حاشیه ای و کمرنگ دیده می شود اما نقش یک بخش دیگر، پر رنگ می شود.
اصلا کمیته در این داستان محو است. درست است که کمیته الان وجود ندارد اما در تاریخ که نمی شود این کار را کرد. اشکالی ندارد که بخواهند نقش سپاه را پر رنگ کنند اما نباید نقش کمیته، دادستانی و اطلاعات مردمی را بی رنگ کنند.
به تعبیر حضرت امام که می فرمودند سازمان اطلاعات ۳۶ میلیونی پرونده منافقین را بست؛ به اقرار کسانی که در این ماجرا بودند اعم از دادستانی، سپاه و کمیته، اگر مردم با دستگاه های اطلاعاتی نوپا همکاری نمی کردند، چنین پیروزی اتفاق نمی افتاد.
مثلا در ماجرای خانه زعفرانیه اتفاق جالبی می افتد که در این فیلم آن را نمی بینیم و اتفاقا بار دراماتیک بسیار بالایی دارد. چنین خانه باعظمتی یک محمل بوده و زن و شوهری صبح از آن خارج می شدند و به سر کار می رفتند و شب برمی گشتند. چون نظام فراخوان داده بود، یکی از همسایه ها به کمیته اطلاع می دهد که من به این ساختمان مشکوکم. یک زن و شوهر بیشتر در این خانه زندگی نمی کنند اما هر شب مقدار زیادی زباله بیرون می گذارند و این یعنی افراد بیشتری در این ساختمان حضور دارند!
یکی از عواملی که باعث می شود نیروهای انقلابی به سمت این خانه جلب شوند بر اساس گزارش یک زن خانه دار بوده است. ما باید این نکات را بیان کنیم تا فهمیده بشود که حکومتِ مردم نهاد و سازمان اطلاعات ۳۶ میلیونی یعنی چه؟!
مواردی از این دست در این فیلم وجود دارد و در این فیلم اصلا مردم نیستند و فقط در یک صحنه منافقین را می گیرند و کتک می زنند. اگر یک نفر در سخنان امام این عبارت را بخواند، نمی تواند آن را در این فیلم ببیند. حتی در قالب یک دیالوگ و سکانس می شد نقش مردم را بیان کرد.
در آن زمان دادستانی چون بحث قضایی کار را به عهده داشت، به نوعی مدیریت این پرونده را هم داشت چون شهید لاجوردی کسی بود که قبل از انقلاب حدود ۱۰ سال منافقین را به عنوان منافقین می شناخت و از اول به ابن ها مشکوک بود و با این ها درافتاد و بسیار در زندانشان آسیب دید. خیلی ها آن زمان می گفتند منافقین عده ای بچه فریب خورده اند، به این ها سمتی بدهید تا ساکت بشوند.
اما شهید لاجوردی می دانست که این ها چه موجوداتی هستند و چقدر خطرناکند و اگر مدیریت ایشان نبود، واقعا نظام را به زانو در می آوردند و البته تیمی که ایشان به دادستانی آورد و مدیریت و هماهنگی واحدهایی مثل کمیته، اطلاعات سپاه ، بسیج و شهربانی و گروه های ضربت خاصی که در دادستانی بودند و گشت هایی که دادستانی و کمیته داشتند خیلی موثر بود و خیلی در جمع آوری پدیده نفاق، نقش داشتند.
به نظر شما چرا سپاه در این واقعه کمتر حضور داشته است؟
در آن زمان سپاه مجبور بود بخش اعظم توجهش را روی جنگ بگذارد. چه کردستان سال ۵۸ تا ۵۹ و چه جنگ از سال ۵۹ تا ۶۷. علی رغم اینکه بچه های اطلاعات سپاه با منافقین می جنگیدند اما واقعا ۱۰۰ گرفتاری دیگر هم داشتند. آن ها همان زمان درگیر پروند کودتای نوژه، حزب توده، چریک های فدایی خلق، چریک های اتحادیه کمونیست ها و چریک های جنگل بودند. بخش زیادی از اطلاعات سپاه در جنگل های شمال مصروف بود. بخش زیادی به عوامل وابسته به حرب بعث عراق مصروف بود و به همین خاطر اینکه قهرمان فیلم ماجرای نیمروز بچه های سپاه هستند، دقیق نیست.
البته این ها هیچ فرقی نمی کنند و همه بچه های انقلاب هستند و شهدایشان ستارگان افتخار معنویت هستند اما چون تاریخ را می گوییم باید دقیق حرف بزنیم و البته این فیلم می تواند بگوید من می خواستم این بخش را بگویم اما می شود با دقت، نقش سایر گروه ها را نشان داد در حالی که آنجا مغز فعال مبارزه با گروهک ها جوانی است که نقشش را بازیگر نقش ارسطو در «پایتخت» بازی می کند. ایشان با شهید بهشتی جلسه دارد و همه کاره است در حالی که اصلا اینگونه نبود. یعنی تنها همین چهار نفر مغز متفکر این عملیات هستند.
فیلم کوتاهی از شهید لاجوردی وجود دارد که نشان میدهد پسر مسعود رجوی به صورت زنده از خانه تیمی بیرون آورده شده است. بر اساس این فیلم نمیتوان گفت که شهید لاجوری نقشی جدی در این واقعه داشتهاند؟
حتی این فیلم مجبور می شود تاریخ را تحریف کند. جایی که دارد حیاط خانه زعفرانیه را نشان می دهد، اصل تصاویر معلوم است. شهید لاجوردی آنجاست، مصطفی رجوی در بغلش است و آن کلاه معروف هم سر شهید لاجوردی است. نمی دانم چرا اینجا تاریخ تحریف می شود و بازیگری به نام کمال این کار را می کند؟ چرا شهید لاجوردی را نمایش ندادند؟ هدف چه بوده؟ اگر خوب بوده، چرا نشان ندادند؟ و اگر بد بوده، چرا کمال باید متکفل آن بشود؟
آن صحنه ای که کمال با بچه در بغل دارد در حیاط می گردد، عین صحنه ای است که شهید لاجوردی انجام داده؛ چرا شهید لاجوردی نقش خودش را ایفا نمی کند؟
آیا عمدی در کار بوده؟ یا این که می خواهند بگویند بد است شهید لاجوردی را در این کاراکتر نشان بدهند؟ به هر حال این نکته ابهام وجود دارد. اگر دلیلی داشت بگویند تا ما هم توجیه بشویم.
آیا گفتار و رفتار منافقین در فیلم به صورت دقیق و کامل نمایش داده میشود و مخاطب میتواند منافقین را به صورت واقعی بشناسد؟
برخی نکات دیگری در خصوص رفتار اعضای سازمان هست و کسانی که سازمان را خوب می شناسند مثل کسانی که توبه کرده اند و دارند زندگی می کنند می توانند بیایند و بیان کنند. بچه هایی که با سازمان مقابله می کردند و بچه هایی که بازجویی می کردند و سازمان را می شناختند و رفتاری که از اعضای سازمان نشان داده می شود بعضا دقیق نیست.
بعضی از واژه ها در این فیلم توسط منافقین استفاده می شود که آن ها در سال های ۶۹ و ۷۰ به بعد استفاده می کردند و سال ۶۰ چنین واژه هایی نبود. مثل محفل زدن. این واژه، واژه ارتش آزادیبخش است؛ به چه عنوانی این واژه را آورده اند؟ شاید بگویند خیلی مته به خشخاش گذاشتن است. می گویم: نه. مثل اینکه یک نفر بیاید و صحنه ای از سال ۱۲۰۰ شمسی را نشان بدهد و آنجا یک نفر بگوید خفن باش. این خیلی به کار لطمه می زند. آن هایی که فیلم تاریخی می سازند، سعی دارند همان ادبیات و واژگان را استفاده کنند. این فقط یک نشانه دارد که کسی که این واژه را در فیلمنامه آورده، یا بی دقتی کرده و یا اینکه نمی دانسته این واژه برای چه زمانی است یا این که سازمان را نمی شناخته است.
یک نکته خیلی مهم که خلأ آن حس می شود این است که منافقین جنایتی مرتکب نمی شوند که ما ببینیم. تنها جنایت، کشتن آن دختر بچه کوچک است که خیلی خوب در آمده و کمال دیوانه می شود و می ریزد به هم. یکی هم آن صحنه که در قالب پوشش کمیته، مردم را قتل عام می کنند و غیر از این دو صحنه عملا صحنه ای از جنایات نیست. در حالی که از خرداد ۶۰ تا بهمن ۶۰ جنایت های زیادی انجام شد.
مسعود رجوی در مصاحبه سال ۶۱ در پاریس که بیلان کاری اش را می دهد به صراحت می گوید که بالای ۶۰۰۰ نفر ر ا در این یک سال کشته ایم و از آن ها حدود ۱۸۰نفرش مسئول یا پاسدار و ... بوده اند، یعنی بقیه مردم عادی بوده اند. در این فیلم ظاهرا جرم اصلی مجاهدین خلق این است که حزب جمهوی و بهشتی و رجایی را زده اند و فقط ۲ نما از مبارزه با مردم عادی می بینیم و این خیلی پررنگ نیست و ممکن است یک بیننده بگوید: این ها چه کرده اند که دارید اینگونه با آن ها برخورد می کنید؟!
نحوه رفتار حامیان منافقین چگونه بود؟
برخی از این ها حتی حاضر نبودند اسمشان را بگویند. یعنی به قدری خشک مغز بودند که فقط فریاد درود بر رجوی می زدند. ما این افراد را در فیلم به این معنا نمی بینیم. آدم هایی که اگر ۱۰۰ بار آزاد و زندانی می شدند، باز هم به راهشان ادامه می دادند.
رقمی بیش از چند صد نفر از این ها از زندان آزاد شدند و برخی از این آدم ها، افرادی بودند که وقتی از زندان آزاد شدند، به عراق و ارتش رجوی رفتند و سال ۶۷ همین ها به جمهوری اسلامی حمله کردند و شهر اسلام آباد و کرند را زیر پایشان لگدکوب کردند و چند صد نفر مردم غیر مسلح را کشتند و در بیمارستان قتل عام کردند که در این فیلم نشان داده نشده است.
ما دو تا زندانی سازمان را می بینیم که اعتراف می کنند اما آن هایی که شستشوی مغزی شده اند و بیشترین جنایات را می کنند، در فیلم نشان داده نمی شوند. ما حق داشتیم یکی از منافقین با این جنس را در فیلم ببینیم.
جزییاتی از عملیاتی که منجر به کشته شدن موسی خیابانی و برخی دیگر از اعضای مرکزیت شد برای ما بفرمایید.
آن عملیات در سال ۱۳۶۰ نامش مرصاد بود و در روزنامهها به این اسم مطرح شد و در آن فضا هم اصل ماجرا خیلی از اینی که هست سنگین تر بود. یعنی هیچ کسی احتمال نمی داد مرکزیت سازمان در ایران لو برود و آن خانه به قدری به لحاظ جاسازی و از لحاظ تدابیر مختلف، محکم بود. قلعه ای ساخته شده بود که احتمال سقوطش صفر بود و جالب است در آن ساختمان اتفاقاتی افتاده که باید گفته می شد. در آن زمان در ایران چیزی به نام موز وجود نداشت و مردم نمی دانستند موز چیست. در خانه زعفرانیه مقادیر زیادی موز و کمپوت آناناس خارجی پیدا می شود و بعد از آنها که بازجویی می کنند، گفته می شود که مسعود رجوی گفته در این خانه چون مصطفی پسر من هست، باید آناناس باشد و مجاهد خلق، با خوردن آناناس قوی بشود. آن هم سازمانی که مدافع حقوق خلق و پابرهنگان و فقرا است! ماهیت این سازمان و اینکه چرا می گوییم منافق باید مشخص بشود.
موسی خیابانی هم نفر دوم سازمان بود و قهرمان سازی از آن شده بود و آن زمان مسعود مثل بعدها دیکتاتور نشده بود و عملا موسی نفر دوم بود و اشرف آن موقع سمبل زن انقلابی معرفی می شد و این که مسعود زنش را اینجا گذاشته بود یعنی این که به دوستانش بگوید چون شما گفتید، جانم را برداشتم و به پاریس رفتم. می گوید من می خواستم بمانم و تا آخرین فشنگ با رژیم بجنگم. البته بلافاصله که به پاریس رفت با دختر بنی صدر(فیروزه) که ۱۸ ساله بود ازدواج کرد و یک سال بعد هم طلاقش داد که خیلی هم معنی داشت.
اینکه چرا سازمان در واقع به این فاز مسلحانه افتاد را در کتاب «تبار ترور» مفصل گفته ام. حتی چهره هایی که به نوعی از سازمان طرفداری می کردند مثل مرحوم عزت الله سحابی هم اشاره کرده اند که سازمان برای قدرت طلبی وارد فاز مسلحانه شد. حتی اعضای سازمان هم این را به صراحت گفتند که سازمان فشار می آورد که ما وارد فاز مسلحانه بشویم و ما اصرار داشتیم که هنوز زمان این کار نیست و تا وقتی که وارد فاز مسلحانه نشد، نظام کاری به آن ها نداشت. نشریه داشتند، تجمعات چند هزار نفری برگزار می کردند و کسی کارشان نداشت و این ها در واقع خودشان مثل کسی که به شیشه کلانتری سنگ می زند تا دعوا را شروع کند، این گونه دعوا را شروع کردند.
مهمترین مشکل این فیلم به لحاظ تاریخی چیست؟
در این فیلم منافقین معرفی نمی شوند. اینکه چه فکری می کنند و حرف حسابشان چیست؟ چرا می خواهند براندازی کنند و چرا مردم را می کشند؟ مرض دارند؟ کودتا چی هستند؟ وابسته به صدامند؟ خوارجند؟ اصطلاحا بدمن ماجرا را نمی شناسیم.
گاهی هست که بدمن ماجرا معروف است. مثلا در فیلم جنگی چند بعثی نشان می دهیم که همه می دانند که تعدادی بعثی نامرد به ایران حمله کردند و قصد سرنگونی داشتند اما اینجا مخاطب، مخاطبی است که اصلا سازمان مجاهدین را نمی شناسد. چهار کلمه شنیده و ممکن است همین ۴ کلمه را هم نشناسند. این فیلم وظیفه داشت این آشنایی را ایجاد کند.
البته در رابطه آن پسر سپاهی و آن دختر منافق چیزهایی وجود دارد و می خواهد به نحوی نشان بدهد اما خیلی ضعیف است و ما باز هم از شخصیت منافقین، کمی را از کارکتر آن دختر منافق با چند دیالوگ و در حد بسیار محدود می بینیم که جا داشت جدی تر گفته بشود.
ببینید ما به توده ای ها و چریک های فدایی خلق، گروه فرقان و... نمی گوییم منافق و فقط به این گروه می گوییم منافق چون رفتارشان با گفتارشان ۱۸۰ درجه فرق داشت و برعکس بود. در عین این که می گفتند مبارزه با امپریالیست اما با پاریس ارتباط داشتند و از آنجا بنز ضدگلوله برایشان آمده بود و عواملشان برای شوروی جاسوسی می کردند و می گفتند ما مستقل ترین گروه ایرانیم. بزرگترین مشکل منافقین این بود.
مردم نام منافقین را روی این ها گذاشتند به خاطر اینکه این ها خودشان را متدین تر نشان می دادند و وقتی به خانه تیمی شان می رفتید، می دیدید که اصلا به دین و اخلاق احترام نمی گذارند. خودشان را وکیل مدافع خلق می دانستند در حالی که بر اساس نشریه مجاهد چند هزار نفر را کشتند بدون اینکه اسمشان را بدانند. دستورالعمل سازمانی هست در آن نشریه که هر کسی که موتور هوندا و ریش داشت و دم مسجد بود را بزنید. اسمش را هم لازم نیست بدانید. می گفتند اینان سرانگشتان رژیم اند. به همین سادگی. این خیلی عجیب است و خیلی معنی دارد.
سرنوشت پسر مسعود رجوی چه شد؟
مصطفی(پسر مسعود رجوی) هم تحویل پدر و مادر مسعود رجوی شد. جالب است که بعدا عوامل سازمان این بچه را می دزدند و از طریق ترکیه به عراق می برند و مسعود چیزی نمی گوید. بعد از این، مصطفی در سال ۸۰ وقتی که سازمان ورشکست می شود و چیزی برای رو کردن نداشته، به میان می آید و مسعود رجوی از مصطفی به عنوان یک اتفاق، رونمایی می کند. می خواست به ارتش شکست خورده خودش روحیه بدهد. او می گوید: من می خواهم فرزندم را تقدیم انقلاب و ارتش آزادیبخش کنم و مصطفی که ۲۱ ساله بود را همراه دختر مریم قجر عضدانلو به روی صحنه می آورند و بعد از یکی دو هفته به فرانسه می فرستند. جالب اینکه رجوی و مریم قجر حاضر نشدند بچه هایشان قربانی سیاست های سازمان شوند. همان طور که در بچگی به بچه اش آناناس داد، باز هم آن ها را فرستاد تا آناناس بخورند و یک روز هم در بیابان های رمادی و استان دیالی عراق برای ارتش آزادیبخش مسعود و مریم رژه نرفتند، گرد و خاک نخوردند، خون ندادند و کشته نشدند.