گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: پاسدار در لغت به معنی نگهبان است و پاسدار و پاسداران، آن كسانی هستند كه در حساس ترین لحظات تاریخ از میان خلق برمیخیزند و همچون دژی مستحکم مردانه و شجاعانه در جهت رسیدن به حق و حقیقت و حفظ آن گام برمی دارند. در دوران دفاع مقدس نیز از این دست فرماندهان و رزمندگانی که پا به میدان نبرد گذاشتند و جانانه در مقابل دشمن ایستادند، کم نداریم. یکی از این پاسداران شهید «حسن شفیع زاده» فرمانده توپخانه سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس است که خود را نگهبان سپاه مینامید. در ادامه دو روایت از این شهید بزرگوار از زبان «حسین شفیع زاده» برادر شهید میخوانید.
در طول سالهايی كه حسن در جبهه بود، چند بار فرماندهان مافوقش وی را برای انتخاب همسر به تبريز فرستاده بودند تا به زندگی شخصیاش سر و ساماني بدهد.
خاطرم هست كه اولين بار وقتی مادرم ميخواست برای وی خواستگاري برود، به او گفت: «اگر از من پرسيدن چه كاره هستي چه بگویم؟» حسن پاسخ داد: «بگو در سپاه است».
مادرم گفت: «خودت هم میداني كه اين جواب قانعكنندهای نيست؛ آنها حتما ميپرسند در سپاه چه كار ميكنی؟ آن وقت من چه بگویم؟»
در خانواده ما تنها من بودم كه از مسئوليتهای حسن خبر داشتم چون من هم پاسدار بودم؛ اما طبيعی بود كه من هم به تأسی از سيره و روش حسن، مسأله فرماندهی وی را جزو اسرار شخصیاش میدانستم و آن را فاش نمیكردم.
آن روز مادرم میخواست بالاخره به نوعی از كار وی سر دربياورد. وقتی آن سوال را پرسيد، حسن در جوابش گفت: «بگو يك پاسدار سادهست كه در سپاه نگهباني ميدهد».
مادرم تا واپسين روزهاي قبل از شهادت حسن، دست از خواستگاری رفتن براي وی بر نداشت. همان زمان هم وقتی از كار وی ميپرسيد كه ببيند در اين مدت ترقي كرده است يا نه، حسن میگفت: «من هنوزم در سپاه نگهباني ميدهم.»
شهیدی که سرسازگاری با انقلاب نداشت
دو برادر در محله ما بودند كه اولی مشكلات سياسی داشت و با نظام درگير بود و دومی هم خيلي سر سازگاری با اسلام و انقلاب نداشت.
زمانی هم برادر دوم به خودش آمد و متحول شد. تحولش به حدی بود كه تصميم گرفت آموزش نظامی ببيند و به جبهه برود.
وقتي به پايگاه محل مراجعه كرد، اولاً به خاطر برادرش و ثانياَ به خاطر مسايلی كه قبلا خودش با انقلاب داشت، وی را پذيرش نكردند. اسم و مشخصاتش را به پايگاههای ديگر هم دادند كه مواظب وی باشند.
وقتی با آنها صحبت میكردم، هيچ دليل قانع كنندهای براي پذيرش نكردن وی نداشتند به جز اینکه فقط ممكن است نيروي نفوذي باشد.
همان روزها حسن يكبار به تبريز آمد. موضوع آن بنده خدا را به او گفتم. به سراغش رفت. قدری با وی صحبت كرد و بعد قول داد كه وی را همراه خودش به منطقه ببرد.
وی را به واحد توپخانه برده بود. به فاصله كمي، از وی يك نيروی كارآمد ساخته بود. نيروي كارآمدي كه چند ماه بعد به شهادت رسيد. حسن از اين قبيل نيروها براي جبهه زياد جذب ميكرد.
انتهای پیام/ 131