به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، حضرت عباس(ع) فرزند حضرت علی علی(ع) در چهارمین روز از شعبان سال 26 هجری قمری، دیده به جهان گشود. میلاد او، نوری دیگر به این هستی بخشید و دلهای شیفتگان امیرالمؤمنین علی (ع) از شور و عشق، لبریز گشت.
چهره علاقهمندان اهل بیت علیهمالسلام را شبنم شادی فراگرفته بود و هر یک برای دیدار نورسیده مولای خویش بر یکدیگر، پیشی میگرفتند. هنگامی که نسیم اذان و اقامه بر روان پاک و سپید این طفل نیک بخت فرو نشست، امیر مؤمنان (ع) با واژهای مهرآفرین، نام فرزند خود را عباس نهاد. عباس یعنی شیر بیشه شجاعت و قهرمان میدان نبرد.
پرچمدار کربلا و پاسدار حرم اهل بیت مصطفی صلی الله علیه و آله؛ حضرت عباس(ع) ویژگیها و فضایل فراوانی دارد که القاب و کنیههای آن حضرت، نشان گر برخی از آنهاست. ماه بنی هاشم، از جمال او حکایت دارد. سقای کربلا، از فداکاری عباس (ع)در رساندن آب به اهل بیت علیهم السلام حکایت میکند. قهرمان علقمه و پرچم دار کربلا، شجاعتش را بازگو میکند. پاسدار حرم، گواه جانبازی او در راه اهل بیت علیهم السلام است. باب الحوائج، شکوه او را نزد خداوند، نشان میدهد و سرانجام، عبد صالح، از عظمت معنوی عباس بن علی (ع) حکایت دارد. شاعران کشورمان به مناسبت ولادت علمدار کربلا حضرت عباس(ع) شعرهایی سروده اند که در زیر می خوانید.
محسن عربخالقی
وقتش رسیده تا به بیانم توان دهید
این حرفهای مانده به دل را زبان دهید
وقتش رسیده روی پر جبرئیلها
شعری به قلب این قلم از آسمان دهید
تامیوه رسیده مضمون به ما رسد
قدری درخت واژهتان را تکان دهید
ارزانی ستاره بود ماه آسمان
ماه مدینه را به من امشب نشان دهید
من از شما به غیر شما را نخواستم
هرچه ثواب هست به این و به آن دهید
امشب که ساقی آمده از مشک عشق او
یک کاسه آب دست من نیمه جان دهید
در برکه نگاه علی خوش دمیده است
ماهی که ماه هم مثلش را ندیده است
حالا که ماه آمده پیداترین شده ست
یوسف ترین رسیده و زیباترین شده ست
منصوب گشته است به باب الحوائجی
پیغمبری ندیده مسیحاترین شده ست
ابروی او نیامده محراب عاشقی
گیسوی او نیامده یلداترین شده ست
بین قبیلهای که همه سرو قامتند
قامت کشیده خوش قد و بالاترین شده ست
لیلا میان شهر مجانین نه... این پسر
در شهر لیلی آمده لیلاترین شده ست
ساقی زیاد بوده در این خاندان ولی
سردار کربلاست که سقاترین شده ست
عباس روح جاری از نیل تا فرات
عباس راهِ رفتنِ در کشتی نجات
شعبان برای ماست گواراتر از رجب
شیرینتر است شهدِ لب یارم از رطب
امشب شب تولد روح دلاوری ست
امشب شب وفاست شب غیرت و ادب
باید به پیش ابروی او سجده آوریم
چون واجب است محضر او امر مستحب
امشب شب چهارم ماه است آمده
ماه شب چهارده از قلب نیمه شب
نامش پر از کنایه پر از استعاره است
شب ماه و روز مهر و سحرها ستاره است
عرض ارادتم به اباالفضل بارها
برده مرا به جرگهی بی اختیارها
چون موج، سر به سینه هر صخره میزنم
آثار عاشقی ست از این گونه کارها
محدود ما یکی دو قبیله نمیشود
عشقش دوانده ریشه به ایل و تبارها
مانند او نیامده دیگر به روزگار
مانند من گدای نگاهش هزارها
دلدادهاند در ره او صاحبان دل
سر دادهاند در قدم او سوارها
از او ندیدهام به خدا دادرستری
آقاتری، کریمتری، هم نفس تری
با این که با اصالت و ارباب زاده بود
یک عمر چون رعیّت این خانواده بود
بذر ارادتی که به دل کاشت مادرش
حالا چو سرو، قامت او ایستاده بود
در پیش فاطمی نسبان سر به زیر بود
انگار این ارادت او بی اراده بود
در آخرین سجود نمازِ محبتش
در پیش پای فاطمه از زین فتاده بود
آنها که دیدهاند نوشتند عاقبت
سر روی پای حضرت زهرا نهاده بود
زهرا کنارش آهِ نفس گیر میکشد
با دست خود ز دیدهی او تیر میکشد
ما جز خدا به غیر توکل نمیکنیم
ما جز به اهل بیت توسل نمیکنیم
باید در این زمانه ولایت مدار بود
ور نه به هیچ جای جهان گُل نمیکنیم
ما ذاکریم؟ نه، همه سرباز رهبریم
وقتی که امر کرد تأمل نمیکنیم
گوید اگر روید در آتش به سر رویم
سر هم اگر که خواست تعلل نمیکنیم
هرکس که در مقابل آقا بایستد
در هر لباس و پُست، تحمل نمیکنیم
عباس ماند چون که مطیع امام بود
در او «چرا» به حرف امامش حرام بود!
محمدجواد شیرازی
آغاز میکنم سخنم را به نام ماه
دم میزنم دوباره ز لطف مدام ماه
سر میزنم به دور سرایش تمام سال
شعبان که میشود به خدا در تمام ماه...
...خیره به دست رازق باب الحوائجم
چون دست گیری است فقط در مرام ماه
فردا که میرسد همگی غبطه میخورند
هم اولیاء و هم شهدا بر مقام ماه
در سجده خواستم که در این شام با شکوه
کلب سرای دوست شوم یا غلام ماه
دار و ندار خود همه را بذل میکنم
هر بنده را مرید ابالفضل میکنم
تا که صدای شیر دلاور شنیده شد
لبخند بر لب اسدالله دیده شد
تبریک را به حضرت ام البنین بگو
کوه ادب ز کوه ادب آفریده شد
با صد امید ارمنی آمد به مجلسش
عباس مشتری است، یقین کن خریده شد
این چشم کال ما به نوایی نمیرسید
با آب مشک حضرت ساقی رسیده شد
کف میزنیم و باز کمی گریه میکنیم
دیوانگی ما به کجاها کشیده شد
دینم کنار ماه فقط کامل است و بس
صحن دلم به نام ابوفاضل است و بس
عمری دخیل و سائل کاشانهات شدیم
مست از سبوی کوثر میخانهات شدیم
از بس به ما بزرگی و شوکت رساندهای
معتاد بر مواهب پیمانهات شدیم
ما پستها کجا... تو کجا... پس خودت بگو
اصلاً چه شد که ما همه دیوانهات شدیم؟!
حاشا به تو اگر که مریض از درت رویم
امشب که جمع، بین شفاخانهات شدیم
آتش بزن تو این همه پَر را کنار خود
حالا که شمعی و همه پروانهات شدیم
بالای کعبه خطبه بخوان بندهات شویم
ما آمدیم تا که پناهندهات شویم
در کاروان عشق سپاه عقیله ای
این روزها محافظ راه عقیله ای
در لفظ عام اگر چه که ماه قبیلهای
اما علی الخصوص تو ماه عقیله ای
در این مسیر قوت قلب رقیهای
در این مسیر ضربِ سلاح عقیله ای
فکر کسی به هتک حریمش نمیرسد
تا علت شکوه نگاه عقیله ای
گیرم که روی نیزه رَوی باز حیدری
در مجلس یزید، پناه عقیله ای
ای تو رکاب زینت بیت ابوتراب
آبی بریز، تشنه شده کودک رباب
محمدجواد پرچمی
مثل کبوتران که به پر داشتن خوشند
پروانهها به شمع سحر داشتن خوشند
ما زیر پای او جگری پهن کردهایم
امثال ما فقط به جگر داشتن خوشند
آنانکه هیچ در خور نامش نداشتند
نذر قدوم یار، به سر داشتن خوشند
این کیسههای خالی ما سالهاست با
نان از تنور فاطمه برداشتن خوشند
از معجزات مزد کنیزیِ فاطمهست
این نخلها اگر به ثمرداشتن خوشند
تنها اگر پسر شود آواره حسین
این مادران به فیض پسر داشتن خوشند
این خانواده که همه خورشید پرورند
حالا تمامشان به قمر داشتن خوشند
با جُرعه مستها همگی یکدلاند و بس
مدیون چشمهای ابوفاضلاند و بس
گاهی بهار با چمنش جلوه میکند
پیغمبرانه در قرنش جلوه میکند
یوسف هوار میکشد و جامه میدرد
وقتیکه بوی پیرهنش جلوه میکند
لبهای خویش را که کمی آب میزند
مثل عقیق بر دهنش جلوه میکند
بر بام کعبه میرود و خطبه میکند
وقتی رگ ابوالحسنش جلوه میکند
در سجدههای نافلههای شبانهاش
ارثیههای پنج تنش جلوه میکند
با هیبت و جلالت امّالبنینیاش
عباس دست بتشکنش جلوه میکند
گاهی میان هیئت ما دم که میدهند
در دستهای سینهزنش جلوه میکند
آمد امامزاده مأنوس اهل بیت
محرمترین محافظ ناموس اهل بیت
آمادهام دوباره مسلمان کند مرا
با یک نظر ابوذر و سلمان کند مرا
از جلوههای ذاتی چشمش بعید نیست
یعقوب و خضر و یوسف کنعان کند مرا
آنجا که پای مرکب او میکند گذر
عشق است اگر که ریگ بیابان کند مرا
وقت ورود دسته به هیئت خدا کند
تیغ علم بیایدو قربان کند مرا
آنانکه از سرای تو پا پس کشیدهاند
واللهِ ارمنیِ علمکش ندیدهاند
عباس آمده که برادر شود، همین
پایش رکاب حضرت خواهر شود همین
نزد حسین آمده با سربزیریاش
امضای سربلندی مادر شود همین
دستی که داد، واسطه دستگیری است
دستش بناست شافع محشر شود همین
آمد به یمن منصب بابالحوائجی
مشکلگشای این همه نوکر شود همین
پیش بنات فاطمه قد راست کرده است
تا سایبان چند کبوتر شود همین
با آن جلالت و عظمت آمده فقط
امّید مادر علی اصغر شود همین
انصاف نیست خشکی لبهای تشنهاش
با بند خیس مشک کمیتر شود همین
او آمده دل همه را ترجمه کند
سقا و آب و علقمه را ترجمه کند
سیدرضا مؤید
امشب از تشنگی سخن دارم
که از آن آب در دهن دارم
همه جویای آب و من عطشم
جز می تشنگی دگر نچشم
چه اگر آب راز نعمتهاست
تشنگی نیز فوق لذتهاست
هرکس از آب تا سخن راند
لذت تشنگی نمیداند
فلک در دست نوح تشنگی است
شب میلاد روح تشنگی است
کیست آن نوح تشنگی عباس
چیست آن روح تشنگی عباس
شده امشب ز نور این اختر
آسمان مدینه روشن تر
وه زام البنین که با لبخند
کرده تقدیم حیدر این فرزند
لب شیر خدا ثنا گویش
مست از بوسه های بازویش
نیست معصوم و پورمعصوم است
عمر را در حضور معصوم است
عبد و مجذوب جلوهی خالق
بر امام زمان خود عاشق
پرچم عشق تا حسین افراشت
از رجال و نسا دو عاشق داشت
آن دو حق باور و حسین شناس
که یکی زینب و یکی عباس
سنجش عقل با ابالفضل است
نغمه عشق یاابالفضل است
نیست عباس جز سوای حسین
که بود خلقتش برای حسین
غیرت جاودانه تاریخ
در شجاعت یگانه تاریخ
چون علی درجدال بدر و حنین
شاهد قهرمانیش صفین
بر سر آسمان علم زده است
صف صفین را به هم زده است
اندر آن رزمگاه رعب آور
پیش چشمان مات دو لشکر
نوجوانی نقاب بر صورت
بوسه آفتاب بر صورت
قامت او به اعتدال علی
رجز و حملهاش مثال علی
اسب اورا هلال بسته نعال
عمر او در حدود هفده سال
همه را محو ترک تازی کرد
بس که باتیغ و نیزه بازی کرد
صحنه را چون برای رزم آراست
بانگ هل من مبارزش برخواست
همه از آن دلیر ترسیدند
مرگ راچون به چشم خود دیدند
زد معاویه زآن میان آوا
برشجاعی به نام بوشعثا
که بلرزید بند از بندش
آن نگون بخت و هفت فرزندش
رفته در جنگ و برنگردیدند
همه در خون خویش غلطیدند
بعدازآن کس به صحنه پانگذاشت
چون کسی جرات جدال نداشت
علی اکبر لطیفیان
کار دارند عاشقان با شب
بهترین فرصت تمنا شب
مزد امشب نماز فردا شب
من مناجات میکنم با شب
شب مناجات میکند با ماه
سر ماه است عمامه خورشید
دست ماه است نامه خورشید
تن ماه است جامه خورشید
ماه یعنی ادامه خورشید
میشود آفتاب شبها ماه
سر و کارم که با سحر افتاد
جگر من به دردسر افتاد
خواب در چشمها اگر افتاد
بار ما گردن قمر افتاد
همه خوابیدهاند الا ماه
اشکهای مرا جگر گفتند
به من از کودکی شرر گفتند
از ابوالفضل بیشتر گفتند
اشتباه است اگر قمر گفتند
تازه یک چشم اوست صدتا ماه
تا کنار حسین ما رفتیم
تا که باب الحسین را رفتیم
با ابوالفضل کربلا رفتیم
هر کجا رفت و هر کجا رفتیم
جلو انداخت کار ما را ماه
همه در محضرش وضو دارند
از سر کویش آبرو دارند
و توسل به دست او دارند
بعد ازین اهل بیت عمو دارند
چه عمویی -ببین- سراپا ماه
چشمهایش همان جلالش باد
ماه قربان آن جمالش باد
صلوات خدا به بالش باد
شیر ام البنین حلالش باد
کیست عباس: کوه، دریا، ماه
بیشتر جلوه میکنی در شب
میشود با تو دیدنیتر شب
وقت وصل است وقت آخر شب
شب که از راه میرسد هر شب...
ماه را میکند تماشا ماه
وچه کوچه پی گدا میگشت
سنگ در دست او طلا میگشت
سایبان سه سالهها میگشت
آنقدر بین کربلا میگشت
دور زینب به جای زهرا ماه
غیر از ام البنین ندیده کسی
چشم او را نبین، ندیده کسی
ماه را در زمین ندیده کسی
هیچ جا این چنین ندیده کسی...
تشنه لب آفتاب، سقا ماه
چشمهایش به خیمهها افتاد
مشک هم زیر دست و پا افتاد
هیبتش از سر و صدا افتاد
دستهایش جدا جدا افتاد
شد ستاره ستاره حالا ماه
مجید تـــال
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
چون که بانوی کلابیه پسر آورده
چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده
هر که از قافلهٔ فطرسیان جا مانده
نظرش خیره به گهوارهٔ سقا مانده
زور بازوی تو بی حد وَ عدد خواهد شد
بعد از این ام بنین، ام اسد خواهد شد
با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد
کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد
از در خانهٔ او پا نکشیدم هرگز
چون حسینیتر از عباس ندیدم هرگز
ماه ذیالحجه که عباس به حج عازم شد
همه بر کعبه ولی کعبه بر او محرم شد
در طوافش سخن از عقل فراتر میگفت
در حقیقت «لک لبیک برادر» میگفت!
این اباالفضل که از قبله فراتر میرفت
مرتضی بود که بر دوش پیمبر میرفت
علی اکبر به ثنا گویی او میآید:
چقدر منبر کعبه به عمو میآید
خطبه خواند و همه را محو صدای خود کرد
در حقیقت همه را قبله نمای خود کرد
گفت این خانه که حق آمد و ایجادش کرد
مسجدی بود که بابای من آبادش کرد
از در خانهٔ او پا نکشیدم هرگز
چون حسینیتر از عباس ندیدم هرگز
«کاشف الکرب» تویی؛ خندهٔ ارباب تویی
«پدر خاک» علی و «پدر آب» تویی!
روی چشم تو بُوَد جای حسن جای حسین
هستِ ما بین دو ابروی تو؛ بین الحرمین
پیش خورشید و قمر سایهٔ تو سنگین است
و فقط محضر زینب سر تو پایین است
ساقی ما چه شرابی چه سبویی دارد
بنویسید رقیه چه عمویی دارد
صحبت از مردی تو کار بنی هاشم بود
نام تو در دل میدان رجز قاسم بود
زور بازوی علی ریخته در بازویت
ذوالفقاری نبود تیزتر از ابرویت
تیغ چرخاندهای و پیش تو طوفان هیچ است
لشگری پیشت اگر آمده میدان، هیچ است
وسط جنگ زمین را به زمان دوختهای
فن شمشیر زنی را ز که آموختهای؟!
ای جوان! پیر رهت کیست از آن شاه بگو؟
«أشهد أن علیاً ولی الله» بگو
او علمدار حسین است ببخشید مرا
مدح او کار حسین است ببخشید مرا