به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، اواخر شب بود، کسی آمد به من گفت: دم در با شما کار دارند. من از اتاق بیرون آمدم، معلوم شد چون پیش امام بودم، نمیخواستند بگویند چه کسی با تو کار دارد، میخواستند امام متوجه نشوند.
بیرون از اتاق آقای اشراقی بودند که به من گفتند: میدانی قصه چیست؟ گفتم: نه، گفتند: آقای مطهری را به شهادت رساندهاند. گفتم: کی گفته، قصه چیست؟ اصلاً باور نکردم چنین چیزی باشد. بلافاصله از آنجا بیرون آمدیم. من به دو تا از پاسدارها گفتم که اینجا مواظب باشید کسی نرود پیش آقا و بیمقدمه خبر را به آقا بگوید.
آقا هم موقع خوابشان بود و داشتند برای خواب مهیا میشدند. ما سریع آمدیم دفتر و با تهران تماس گرفتیم. در ذهنم میآید که با آقای هاشمی تماس گرفتیم، شاید هم با مرحوم بهشتی. آنها گفتند که بله ایشان منزل آقای سحابی بوده و در راه با اسلحه زدهاند و ایشان هم شهید شده است. من بلافاصله برگشتم، گفتم خوب اول کاری که میکنیم رادیوی امام را از پیش ایشان برمیداریم، تا صبح یک مرتبه رادیو را باز نکنند و این خبر را بشنوند.
آن موقع هم اینجور نبود که ما در واحد خبر آشنایی داشته باشیم و بگوییم حالا نیم ساعت دیگر خبر را بگویید. این حرفها نبود. اصلاً شاید اگر آنها موضوع را میفهمیدند، احتمال داشت بدجنسی کنند و یک جوری خبر را زودتر بگویند. من آمدم رادیو را از پیش آقا برداشتم. رادیو روی یک میز کوچک، پهلوی تختی بود که آقا روی آن خوابیده بودند و من به آرامی و آهسته رفتم پیش آقا و رادیو را برداشتم.
ایشان صبح که بلند شده بودند، دیده بودند رادیو نیست، فکر کرده بودند شاید رادیو را در اتاق دیگر جا گذاشتهاند. به اتاق دیگر رفته بودند و دیده بودند آنجا هم نیست و فهمیده بودند که رادیویشان را کسی برداشته. به خواهر من گفته بودند که چه خبر است؟ خواهر ما هم به گونهای با آقا روبهرو شده بود که اصلاً جذب آقا شده بود و خبر را یک مرتبه داده و گفته بود: مثل اینکه آقای مطهری را شهید کردهاند و بلافاصله آمد پیش من و گفت: مسئله را اینجور به آقا گفتم.
گفتم به این زودی گفتی؟ گفت: نتوانستم چیز دیگری به امام بگویم. من رفتم دیدم آقا ایستادهاند و محاسنشان را با حالتی خاص و غمناک در دست گرفته بودند، من تا در را باز کردم، ایشان بیاختیار گفتند: آقای مطهری را کشتند، آقای مطهری را کشتند. من گفتم: این قضایا که برای همه هست و شما ناراحت نباشید.
اما به هر حال روی آن علاقهای که امام به ایشان داشتند، نمیتوانستند با قضیه عادی برخورد کنند. در این همه قضایایی که نظیر بمبگذاریها و شهادتهای دوستان امام و پیرمردهایی که با امام از قبل سابقه داشتند، اتفاق افتاد، من ندیدم امام مانند شهادت آقای مطهری ناراحت شده باشند.
حتی در مورد انفجار حزب هم این طور نبود. البته این را هم باید بدانید که چون اولین شهادت بود، سختتر بود و امام خودشان را بعداً مهیا کرده بودند. ولی امام حسابی متأثر شدند. یعنی من میدیدم که وقتی نشسته بودند یا بلند میشدند یا میخواستند کاری بکنند، همهاش توی خودشان بودند و شاید یک ساعت بعد از آن بود که رفتند آن پیام را برای آقای مطهری نوشتند.
منبع: مصلح بیدار، ج 2، ص 294، 295.