گفت‌وگو با خانواده شهید مدافع حرم «علی عسگری»؛

قرار عقدش به وعده شهادت تبدیل شد/ امام حسین(ع) وعده شهادت به فرزندم داده بود

پدر شهید عسگری: قبل از رفتن به سوریه در خواب امام حسین‌(ع) به علی گفته بود "تو باید از حرم خواهرم زینب دفاع کنی "، امام حسین(ع) وعده شهادت به فرزندم داده بود.
کد خبر: ۲۳۷۹۶۲
تاریخ انتشار: ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۸:۴۲ - 02May 2017
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهید «علی عسگری» از شهدای مدافع حرم حضرت زینب(س) متولد 10 بهمن‌ماه سال 1362 که هم‌زمان با روز تولدش در تاریخ 10 بهمن‌ماه 1391 مصادف با 17 ربیع‌الاول روز ولادت پیامبر اکرم(ص) در سوریه به مقام رفیع شهادت نائل شد. شهید «عسگری» از اهالی شهر «طاقانک» از توابع شهرستان شهرکرد است. گفت‌وگو با خانواده شهید را در ادامه می‌خوانید:

از ویژگی‌های اخلاقی و سبک زندگی فرزندتان بگویید؟

پدر شهید عسگری: سالی که نکوست از بهارش پیداست. «علی» از همان کودکی دنبال نماز، روضه و حقیقت بود. هیچگاه کار انحرافی از ایشان ندیدیم. دائم‌الوضو و اکثر روزها هم روضه بود. همه شیفته اخلاق و رفتارش بودند.

قبل از رفتن به سوریه در خواب امام حسین‌(ع) به «علی» گفته بود "تو باید از حرم خواهرم زینب دفاع کنی" و امام حسین(ع) وعده شهادت به فرزندم داده بود.

در روز حمله «علی» و هم‌رزمانش از تیپ فاطمیون تا رسیدن نیروهای سپاه از حرم دفاع می‌کنند که در نهایت «علی» به شهادت می‌رسد.

چه کسی خبر شهادت فرزندتان را به شما داد؟

پدر شهید عسگری: از سفارت با ما تماس گرفتند و خبر شهادت پسرم را دادند.

یک هفته قبل از شهادتش با ایشان تماس گرفتم و گفتم "6 ماه است که رفته‌ای، دل همه برایت تنگ شده چند روزی بیا و دوباره برگرد" در پاسخ گفت" بابا وهابی‌ها و تکفیری‌ها می‌خواهند حرم بی‌بی زینب را خراب کنند. اینجا هم دست کمی از زمین کربلا ندارد. اگر در زمین کربلا خیمه‌های بی‌بی زینب را آتش زدند، اینجا می‌خواهند حرمش را خراب کنند. تو بگو من چیکار کنم" جوابی نداشتم که بدهم در پاسخ گفتم "بمان" و پس از یک هفته شهید شد.

از برادرتان بگویید و اینکه چگونه به شهادت رسیدند؟

برادر شهید عسگری: پدر و مادرم تعدادی هدیه خریده بودند و قرار شد 10 بهمن‌ماه هم‌زمان با ولادت پیامبر اکرم(ص) به سوریه برای عقد برادرم بروند که علی آقا چند روز قبل از مراسم تماس گرفت و گفت" اینجا درگیری شده و خطرناک است منطقه که آرام شد خودم تماس می‌گیرم" .

سید حسن نصرالله در پیامی گفته بود "ای مجاهدان راه حق نگذارید عمه‌ماه زینب بار دیگر به اسارات رود" هم‌رزمانش می‌گویند برادرم دائم پیام سید حسن را تکرار می‌کرد.

در فیلم‌هایی که گرفته شده شهید «عسگری» و چند تن از تیپ فاطمیون به شمار انگشتان دست خط قرمز دوم را حفظ می‌کنند و «علی»  در همان روز نزدیک به 20 تکفیری را به هلاکت می‌رساند. مقداری نان خشک و آب برای آن‌ها از طریق کانال فرستاده می‌شود و لحظاتی بعد شهید «عسگری» برای پاکسازی با رمز "علی الله اکبر" به جلو می‌رود و می‌گوید" با رمز یا حسین پشت سر من بیایید" پس از لحظاتی مدافعان هر چه می‌گویند علی الله اکبر اما هیچ پاسخی نمی‌شنوند.

یک تیر به سینه و یک تیر همه به پیشانی ایشان اصابت کرده بود که به حالت سجده به مقام شهادت نائل شدند.

چگونه خبر شهادتش را به شما دادند؟

برادر شهید عسگری: «علی» مهره‌ای خودجوش بود و با تمام احزاب و گروه‌های مقاومت در لبنان و سوریه ارتباط داشت.

تازه از سر کار برگشته بودم. خسته بودم و پای تلویزیون نشستم که برنامه تجلیل از خانواده شهید «بابایی» در حال پخش بود. در زمانیکه خانواده شهید بابایی بر روی جایگاه قرار گرفتند با وجود خستگی و ارادتی که به خانواده شهید بابایی داشتم گفتم "خدایا به احترام خانواده شهید بابایی" یا علی گفتم و بلند شدم در حالیکه جلوی تلویزیون دست به سینه ایستاده بودم همان لحظه تلفن زنگ زد و خبر شهادت برادرم را دادند. خدا را به خاطر قبول این احترام و اینکه ما نیز به خانواده شهدا پیوستیم شکر کردم.

نام مدافع حرم از زبان چه کسی بود؟

برادر شهید عسگری: خداوند از چیزهای کوچک چیزهای بزرگ به واسطه ارادت و اخلاص عمل می‌دهد. برادر من نه بسیجی بود و نه سپاهی و هرآنچه که خرج کرد از دست‌رنج خودش بود و از سوی هیچ ارگانی نیز حمایت نمی‌شد.

پس از شهادتش نخستین چیزی که لازم بود یک عنوان بود. با پدر و مادرم مشورت کردم. پدرم گفت "پسر من پاسدار حرم اهل بیت و مدافع حرم حضرت زینب(س) بود". نام مدافع حرم از زبان پدرم بود و پس از آن به سرعت بر روی همه سایت‌ها قرار گرفت و انقلابی به پا کرد.

امام خامنه‌ای: ما ملت ایران و جهان اسلام به مجاهدانی همچون شهید عسگری افتخار می‌کنیم

از دیدار با مقام معظم رهبری بگویید؟

برادر شهید عسگری: از حضرت آقا تشکرمی‌کنیم و دست ایشان را از این فاصله می‌بوسیم که با وجود دغدغه‌ها و مشکلات فراوان تا چه اندازه ریزبین هستند. یک روز از بیت آقا تماس گرفتند و پدر و مادر همراه با یک نفر را به بیت رهبری دعوت کردند. یکی از خواهرانم و برادرانم نیز با ما همراه شدند و گفتند ایستادن پشت در بیت رهبری هم توفیق است. وقتی که رسیدیم آقا گفته بودند "کسی پشت در نماند" وارد یک اتاق ساده شدیم و با وسایل پذیرایی ساده از ما پذیرایی کردند. حضرت آقا در این دیدار فرمودند : ما ملت ایران و جهان اسلام به مجاهدانی همچون شهید «عسگری» افتخار می‌کنیم". فرمایش آقا آب پاکی را بر تمام غم و غصه‌های پدر و مادرم ریخت. همین برای ما کافی بود. بالاترین از این مدال مگر می‌شود به کسی داد.

از شغل و تحصیلات شهید بگویید؟

برادر شهید عسگری: تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ادامه داد. شغلش جوشکار صنعتی لوله‌های نفت و گاز بود. در شغلش از مهارت بالایی برخوردار بود و اگر دل بسته دنیا بود درآمد خیلی خوبی هم داشت.

جالب است 10 سال از من کوچکتر و شاگرد من بود اما از من ماهرتر بود. هر جا می‌رفتیم خداوند نوری در جمال ایشان قرار داده بود که همه را دلبسته خودش می‌کرد.

هر وقت به مشکلی برخورد می‌کردیم با خنده می‌گفتیم "داداش علی ریشو شانه کن که کارمون گیره" نفسش حق بود سریع مشکل ما هم حل می‌شد.

پس از شهادتش یکی از برادرانم دچار مشکل شد رفته بود سر مزارش و گفته بود "تا وقتی زنده بود با غیرت از ما حمایت می‌کردی حالا که خدا قدرت شفاعت و حمایت بیشتری هم به تو داد" شب خوابشو دیدم که آمده بود خانه پدرم گفتم "داداش علی تو که شهید شده بودی" گفت "داداش 8 روز مرخصی گرفتم بیام مشکل داداش را حل کنم من همیشه با شمام" فردا ظهر مشکل داداشم که نه با پول و نه با هیچ چیز دیگری حل نمی‌شد، برطرف شد.

درباره شهادتش با کسی صحبت کرده بود؟

برادر شهید عسگری: شهادت مثل یک نهال است که باید از کوچکی پرورش داده شود تا بار دهد. آرزویی به جزء شهادت نداشت. با اینکه برای دنیا تلاش می‌کرد اما حواسش بود که دل‌بسته دنیا نشود.

اگر اشتباه نکنم سال 87 در شرکت گل‌گهر سیرجان در شرکتی کار می‌کردیم. ماه محرم بود «علی» گفت "داداش می‌خواهم روز عاشورا گوسفندی را قربانی کنم و بین فقرا تقسیم کنم". به خانه یکی ار دوستان رفتیم و گوسفندی را قربانی کردیم و مشغول تکه‌تکه کردن گوشت‌ها بودیم که «علی» گفت "داداش دیشب خواب دیدم در سوریه سوره مبارکه صف را با صوت زیبایی تلاوت می‌کردم، گفتم حتماً قبولی همین نذر است" با خنده معناداری گفت "آره، آره" پس از شهادتش در کتاب تعبیر خواب خواندم امام صادق(ع) می‌فرماید "هر کس سوره صف را با صوت زیبا تلاوت کند عاقبت او ختم به شهادت می‌شود" از شهادتش خبر داشت اما چیزی به ما نگفت. از همه حلالیت گرفت تنها حج تمتع نرفته بود که در سنین 21 یا 22 با حقوق ماه رمضان ثبت‌نام کرده بود. در موقع رفتن به مادرم گفته بود "فقط یک حج تمتع مانده که زمان مجالم نداد، وصیت می‌کنم که پدرم انجام دهد".

آنچه که پس از شهادت شهید عسگری بر ما ثابت شد این است که زنده‌بودن شهید را با چشم دنیایی دیدیم. مقدمه شهادت جهاد اکبر است که شهید عسگری در مبارزه با نفس خود ابتدا در جهاد اکبر شهید شد.

هم‌رزمانش در سوریه می‌گویند "تکفیری‌ها فقط تا ظهر می‌جنگند اما بعد از ظهرها خمپاره می‌اندازند. هیچ‌کس در زینبیه جرأت نمی‌کند پایش را از خانه بیرون بگذارد. خمپاره که می‌انداختند صدای ضجه و ناله بلند می‌شد. تنها کسی که به این افراد امدادرسانی می‌کرد شهید عسگری بود. برای آوارگان غذا تهیه  و شهدا را غسل و دفن می‌کرد".

در سفر به سوریه آثار تمام تعمیرات «علی» در حرم حضرت زینب(س) هویدا بود. کاشی‌ها، سقف و کف حرم را تعمیر و مرمت کرده بود.

پس از شهادتش تا 40 روز بوی عطر و گلاب از کوچه به مشام می‌رسید. بعد از اینکه سنگ مزار ایشان را گذاشتیم، بویی بهشتی فضا را پُر کرده بود. مادرم گفت "این بوی عطر از کجاست، این بوی بچه من است". هر وقت از سوریه می‌آمد عطر مخصوصی داشت، همان بو به مشام میرسید.

داداش حسن خواب «علی» را می‌بیند از ایشان می‌پرسد "داداش از اون طرف چه خبر" علی آقا می‌گوید رفتم و رشادت‌هایی انجام دادم که شدم یکی از 4 پاسدار نشان‌دار که بالاترین رشادت‌ها را انجام داده‌اند.

از خاطرات شهید عسگری بگویید؟

خواهر شهید عسگری(فاطمه): همه زندگی‌اش خاطره بود. آخرین بار که به سوریه می‌رفت همه دم در ایستاده بودیم محو تماشای رفتنش بودیم، فراموش کردیم پشت سرش آب بریزیم. برگشت و با خنده گفت "آب پشت سرم نمی‌ریزید" مادرم گفت "توکل بر خدا، راضی‌ام به رضای خدا".

سال اول که شهید شده بود، مادرم خیلی بی‌تابی می‌کرد. شب تولد حضرت معصومه(س) خواب علی را دیدم ازش پرسیدم "داداش بالاخره ازدواج کردی" گفت "آره 2 تا بچه هم دارم". برای مادرم تعریف که کردم کمی آرام شد.

خواهر شهید عسگری(زهرا): پایم خیلی درد می‌کرد. علی هم خیلی ناراحت بود. دستشو گذاشت روی پام و زیر لب دعا خواند. نمی‌دانم چه دعایی خواند اما وقتی بلند شدم هنوز پایم درد می‌کرد. گفت "پات خوب شد" گفتم "آره" گفت " نه الان خوب نشده ولی بعداً خوب میشه" راست می‌گفت دیگه پایم درد نکرد.

پدر شهید عسگری: یک روز خیلی دلتنگش شدم شماره موبایلش در سوریه را گرفتم کسی جواب نداد. شب خواب دیدم علی گوشیشو دستش گرفته بود و می‌گفت "بابا هرکس که به گوشی من زنگ بزنه من خودم جوابشو میدم".

هر وقت دلتنگ پسرتون میشید چیکار میکنید؟

مادر شهید عسگری: فراموش نمی‌کنم هر چه که زمان می‌گذرد بیشتر دلتنگ میشم. ولی کاری از دستم برنمی‌آید. لباساشو بو می‌کنم، بوی علی را میده، با عکساش حرف می‌زنم. ما را خیلی دوست داشت ولی رفت. با پدرش رفتیم مکه. تو مکه دیدمش خندیدم و گفتم علی آمدی بغلش کردم. انگار من و باباش را مهمانی کرده بود.

منبع: تسنیم

نظر شما
پربیننده ها