سلام بهروز جان
برادر خوب و مهربون و شجاع من
هرسال که بیست و چهارم اردیبهشت ماه میشه
از کودکی تا روزی که قرار بود بیای و ما رو چشم انتظار گذاشتی و نیومدی رامرور میکنم
یادش بخیر
چه روز و شب های سختی رو گذروندیم
بهار
تابستون
پاییز
زمستون
خیلی چیزها دلم میخواد بنویسم
باور کن
نمیتونم
نمیشه
اگه قرار بشه بنویسم
دست کم یه جلد کتاب کامل میشه
ولی تو این صفحه نمی گنجه
دو هفته پیش اومدم پیشت
با مصطفی زند و ابوالفضل
نمیدونم میدونی ،یا باخبر شدی یانه
نقی سیف جمالی هم اومد نزدیکای تو
الان با مرتضی مسجد جامعی
هم خونه شدن
فقط یه چیز بگم و ختم کلام
چقدر زود دیر میشه
قرار بود خیلی باهم رفاقت بکنیم
خیلی حرف ها قرار بود باهم بزنیم
ولی نشد که بشه
امیدم به این بود بعد پایان خدمتت
که اومدی
تازه بشینیم کلی باهم درد دل کنیم و بخندیم و گریه کنیم
ولی با رفتنت
خنده هم از من گرفته شد
ولی به وجودت وبه شکل شهادتت
که پر از مردانگی و جوانمردی بود افتخار میکنم
تو رفتی وبه بچه های خط مقدم آب و غذا رسوندی ولی خودت برنگشتی
این مرام و معرفتت شد سر لوحه زندگی من
وخیلی چیزارو به من یاد دادی
تا ابد تو قلبمی برادر عزیزم
بهروزجان.....
روح همه شهدا ودرگذشتگان شاد ویادشان گرامی باد