لحظه شهادت شیخ جواد قاسمپور آرانی
یکی از همرزمان شهید شیخ جواد قاسمپور آرانی گفت: شب عملیات تیربارهای دشمن و آرپیجی یازدهها و سلاحهای دیگر به کار افتادند و من مجروح شدم ولی در همان لحظه، نظرم متوجه حاجی بود. دیدم که او افتاد در حالی که خون از سر و صورتش می ریخت.
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، یکی از همسنگران شیخ جواد قاسمپور آرانی که تا دقایق آخر زندگی این عارف دلسوز با ایشان همراه بوده است نقل کرد:
حاجی برای فرا رسیدن شب عملیات لحظه شماری می کرد. انگار به او الهام شده بود، از همه بخشش می طلبید و می گفت: شب موعود نزدیک است. چند شب قبل از عملیات، در بیمارستان برای بچه ها دعا خواند، آن هم با چه شور و حال خاصی که ما می خواستیم بجای اشک خون بگرییم.
آن شب قبل از عملیات روضه خوانی پرشوری با رزمندگان داشت. بالاخره چند ساعت بیشتر به عملیات باقی نمانده بود که بچه های رزمنده وسایلشان را جمع می کردند و کیسه های خواب را روی هم می چیدند. در آن هنگام حاجی در بالای یک بلندی نشست و شروع به خواندن قرآن کرد. غرق در مناجات با خدا و مدهوش از آیه های قرآن بود. نماز جماعت خواندیم و او به رزمندگان قوت قلب داد و آن ها را به خوب جنگیدن تشویق کرد. همه از یکدیگر طلب مغفرت کردند و چون می خواستند با بوی خوش به دیدار معشوق بروند به یکدیگر عطر زدند. همه وعده دیدار با اباعبدالله را به یکدیگر دادند و گردان سازماندهی شد. حاجی راهنمای گردان بود که ناگهان یکی از بچه ها گفت: آیت الله طاهری نماینده امام و امام جمعه اصفهان می آید. همه بچه ها به استقبال او رفتند و از او دعا خواستند و خدا حافظی کردند. حاجی یک مرتبه آیت الله طاهری را در آغوش گرفت و گریه کرد و حرف هایی به آقا گفت که ما متوجه نشدیم ولی اینقدر متوجه شدیم که آقا به او گفت: شما باید زنده باشید و کمک کنید. بعد روبوسی کردند و به حرکت ادامه دادیم.
در آن شب تاریک و ظلمانی، چنان سکوتی در آن جا حکمفرما بود که انگار هیچکس در این بیابان نیست. ما راه را ادامه دادیم تا به نهر عرایض ـ محل توقف قایق ها ـ رسیدیم. چون قرار بود اول گردان های غواص نگهبانان دشمن را خفه کنند و بعد ما به پیش برویم. لذا حدود دو ساعت منتظر ماندیم و ساعت 10:30 دقیقه حرکت کردیم. تیربارهای دشمن و آرپی جی یازده ها و سلاح های دیگر به کار افتادند و من در این هنگام مجروح شدم ولی در همان لحظه، نظرم متوجه حاجی بود. دیدم که او افتاد در حالی که خون از سر و صورتش می ریخت. متوجه شدم که ستاره ما کم کم فروغش کم شد و خاموش گردید و رخ در خاک کشید و به معبود پیوست.
شکسته سرو باغ آشنایی چه سنگین است بار این جدائی
همه کوچه به کوچه حجله حجله وطن از خون پاکان گشته دجله
پرت در خون کشیدند ای چکاوک تو را ای نازنین، منازل مبارک
منبع: سیرت پاسداران نهضت امام خمینی(ره)