آيت‌الله قاضی خبر شهادت فرزند سوم را به پدرش داد

در دزفول پدری بود راننده مینی‌بوس که چهار پسر داشت. خودش به جبهه می‌رفت و فرزندانش را هم راهی جبهه می‌کرد. 2 پسرش شهید شده بودند. پسر سومش که شهید شد دیگر کسی جرأت نمی‌کرد به خانواده‌اش اطلاع بدهد. آيت‌الله قاضی خبر شهادت فرزند سوم را به پدرش داد.
کد خبر: ۲۴۰۲۳۲
تاریخ انتشار: ۰۱ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۲۹ - 22May 2017
آيت‌الله قاضی خبر شهادت فرزند سوم را به پدرش دادبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، مردم دزفول از روزهای موشک‌باران و پایداری خاطره کم ندارند. آنها شبانه روز با سیلی از حوادث مواجه می‌شدند و لحظات فراموش‌نشدنی زیادی در ذهنشان باقی مانده است. غلامحسین سخاوت و محمدحسین افتخاری‌زاده از رزمندگان دزفولی در دو خاطره به مرور آن روزها می‌پردازند.
 
جوانان و موشک
 
سال 64 رژیم بعث عراق به خاطر شکست‌های پی در پی از رزمندگان، دزفول را مورد حمله موشکی قرار داد. شب بود، تاریک، چراغ‌ها خاموش، برق قطع، شهر خالی از سکنه، نیروهای مردمی و بسیج یا در سنگرها بودند یا در مساجد یا زیر زمین‌ها و پشتیبان‌ها و جمعی دیگر که توان رفتن به شهر را داشتند با موتورسیکلت و ماشین به صورت چادرنشینی یا در شهرک‌ها به سر می‌بردند و دل از شهر و دیار و رزمندگان و بسیجیان و پاسداران و ارتش اسلام نمی‌بریدند.

ناگهان متجاوزین از تاریکی شب سوءاستفاده کرده و دو فروند موشک به مرکز شهر دزفول شلیک کردند. صدای انفجار و دود ناشی از انفجار این دو موشک از دورترین نقطه شهر شنیده می‌شد و به چشم می‌آمد. 15 دقیقه بعد شهر یکپارچه پر شد از جوانان آماده کمک‌رسانی، موشک‌ها گم شده بود و هیچ کس نمی‌دانست موشک‌ها کجا اصابت کرده. جمعی از جوانان دزفول به صورت سیل‌آسا می‌دویدند و می‌گفتند بازار خراطان، می‌رفتند و می‌دیدند آنجا نیست. جمعی دیگر می‌گفتند محله زرگران می‌رفتند و می‌دیدند نیست. سیاهپوشان – کرناسیان قاپی آقا حسینی- محله پشت سبز قبا می‌رفتند می‌دیدند نیست.
 
خدایا پس کجا را زده؟ یکی گفت: بیایید محله فولادیان را زده خانه‌های گلی قدیمی. راه پیچ در پیچ بود و راه ورود هیچ وسیله‌ای نبود. میدانی بزرگ از انفجار به وجود آمده بود.
 
تاریکی و ظلمت شب، دور خانه‌های کوچک و کوچه‌های طاق‌دار قدیمی، مردم آتش روشن کردند، چوب آوردند، مشعل روشن کردند، فانوس آوردند اما از هیچ‌کدام کاری ساخته نبود. فاجعه بالاتر از این‌ها بود. جوانان فریاد می‌زدند موتور برق بیاورید.

ناگاه جوانی بلند شد ماشین رنو خود را روشن کرد تا از جلو سبز قبا به محله انفجار بیاید. نور چراغ‌های رنو بسیار قوی و کمک دهنده بود. همه می‌گفتند موتور برق آمد. خانه‌های اطراف همه احتمال ریزش داشتند. راننده با شجاعت جلو آمد و فریاد می‌زد راه را باز کنید.

جوانان راه را باز می‌کردند تا به طاق کوچه‌ای رسیدند. او با شجاعت و رشادت تمام به جلو می‌رفت ناگاه طاق بزرگ خشتی که شاید صدسال مقاومت از خود نشان داده بود به یکباره روی رنو و راننده فروریخت. جوانان  با عجله به کمکش شتافتند. راننده را در آوردند. اما او به آرزوی دیرینه‌اش رسیده بود. او کسی نبود جز شهید مسعود قنبرزاده از رزمندگان بسیجی مسجد لب خندق و در یک مورد با رشادت و شلیک به هواپیماهای متجاوز عراقی یکی از آنها را سرنگون ساخته بود اما کار او آن شب راه را برای دیگر دلاوران امدادگر و خودروها باز کرد و معبری گشوده شد تا ماشین بعدی به میدان آمدند و همه مجروحین و شهدای فاجعه انفجار موشک را تخلیه کردند.
 
حاجی تو پولادی
 
در دزفول پدری بود راننده مینی‌بوس دارای چهار پسر. خودش به جبهه می‌رفت و فرزندانش را هم راهی جبهه می‌کرد. اولین فرزندش محمدرضا شهید شد. دومی به جبهه رفت او هم شهید شد. سومی به جبهه شتافت. یک پایش قطع شد. بعد از بهبودی دوباره به جبهه‌ها برگشت. این بار سومی هم به شهادت رسید. دیگر کسی جرأت نمی‌کرد به پدر و مادر و خانواده‌اش اطلاع بدهد که سومین فرزندش هم شهید شده است.

آیت‌الله قاضی امام جمعه دزفول پیر فرزانه‌ای که نسبت به رزمندگان اسلام علاقه وافری داشت و نسبت به خانواده آنها ارادتی خاص، خودش بلند شد به همراه جمعی از برادران پاسدار به در منزل شهید رفت. در زد. وقتی پدر شهید در را باز کرد و آیت‌الله قاضی را دید به همراه پاسداران به شور و شعف افتاد و با چهره خندان و با لهجه دزفولی گفت: به‌به بفرمایید. قدم رو چشم ما گذاشتید.

آیت الله قاضی به گریه افتاد و فرمود: حاج پولاد تو پولادی... تو پولادی... تو دیگر پولادی و گریه کرد... همه گریه کردند....

پدر شهید گفت: آقا اگر فرزند سومم شهید شده فدای اباعبدالله، راضی هستیم.

منبع: روزنامه جوان 
نظر شما
پربیننده ها