به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، یک ماهی از آغاز عملیات والفجر 8 و آزادسازی فاو می گذشت که به سپاه و تیپ حضرت یونس(ص) مأمور شدم. دو آتشبار تیپ، آتشبار یکم و سوم را از اروند عبور داده دادیم. آتشبار یکم در جاده فاو-البحار مستقر شد، آتشبار سوم تیپ هم در جاده فاو-ام القصر. ما هم در اروندکنار مستقر شدیم.
یک روز آقا کمال آمد مقر ما. اولین بار بود که ایشان را می دیدم. گفت: من امشب می خواهم بروم سمت کارخانه نمک فاو. آن جا یک مقر مهندسی عراق است که خیلی فعال است، می توانی برایم آتش بریزی!
گفتم: بله.
گفت: روشن کننده[منور] هم داری؟
گفتم: بله.
ساعتی بعد به عنوان دیده بان نفوذی حرکت کرد سمت مقر مهندسی در عمق جبهه دشمن. در آن مقر تعداد زیادی لودر، بولدزر، کامیون و تجهیزات مهندسی بود که عراق با استفاده از آن ها در حال استحکام مواضع خودش در برابر نفوذ نیروهای ایرانی بود. ساعتی بعد صدای آقا کمال از پشت بی سیم به گوشم رسید. از نجوای آرامش مشخص بود که چسبیده به مقر مهندسی عراق. آرام گفت: روشن کننده!
یک روشن کننده برایش فرستادم روی مقر عراقی ها. روشن کننده دو دقیقه مقر را روشن می کرد و به آقا کمال فرصت می داد تا مختصات جغرافیایی مقر را بررسی کند. چند دقیقه بعد آقا کمال مختصات نقطه ای از مقر را پشت بی سیم گفت. دوباره روشن کننده زدیم و در آن دو دقیقه چندین گلوله جنگی روی آن مختصات ریختیم. به این ترتیب در آن دو دقیقه که آسمان روشن می شد آقا کمال می توانست محل اصابت گلوله ها را شناسایی و تصحیح مختصات آتش را بگوید. تا صبح به اصطلاح شش توپه این مقر را کوبیدیم.
صبح که حساب کردم، 180 گلوله جنگی روی آن مقر ریخته بودیم. کمال وقتی، با سر و روی خاکی و دود گرفته برگشت، با لبخند رضایت گفت: مقر عراقی ها با خاک یکسان شد و چیزی از تجهیزات و نفرات آن باقی نماند!
راوی: ماشاالله بیرانوند
منبع: کتاب سهمی برای خدا