همزمان با فرارسیدن سالروز آزادسازی خرمشهر، «احمد دواتگر» رزمنده مازندرانی خاطرهای را از آن روزها به دفتر دفاع پرس در مازندران ارسال کرده است که در ادامه آن را میخوانید:
یادش بخیر، دومین روز خرداد سال ۱۳۶۱ گردانما در محور مابین «شلمچه» و «کوشک» سرگرم درگیری سنگین با ارتش بعث عراق بود. گردانی که در شب اول عملیات بیت المقدس (۱۳۶۱/۲/۱۰) به عنوان پشتیبان در منطقه «دب هردان» وارد عمل شده و تا پایان این عملیات دو بار سازماندهی و ساماندهی شد. خوب به یاد دارم دو روز قبل از آزادسازی خرمشهر در گردان دیگری ادغام شده بودیم و اگر اشتباه نکنم نام گردانما امام حسن محتبی (ع) بود، غالب اعضای گردان از بچههای اصفهان، یزد، کاشان، تهران و... بودند و فقط تعداد محدودی از بچههای مازندران خصوصاً شهرستان آمل توی این گردان حضور داشتیم.
خوب یادمه توی عملیات، وقتی «تقی زارعی نیاکی» یکی از بچه محل هایمان را دیده بودم کلی از این بابت خوشحال شدم، تا جایی که انگار که همه دنیا را تحویلم داده بودند.
حاج تقی، بچه محلهی ما که صورتش با دود باروت ناشی از انفجار گلولههای توپ و خمپاره سیاه شده بود از دیدنم تعجب کرد و پرسید «دواتگر اینجا چه می کنی؟»
در جوابش گفتم ...
بگذریم !
روز دوم خرداد سال۱۳۶۱ توی محور شلمچه آخرین درگیریهای ما با نظامیان بعثی عراق در جریان بود. فردای آن روز شاهد سنگین ترین آتش توپخانه عراق بر روی مواضع خود بودیم بدون آنکه بدانیم فاصله چندانی با خرمشهر نداریم، هر چه به ظهر آن روز نزدیک میشدیم غرش توپخانهها نیز کاهش مییافت، اما نمیدانستیم خرمشهر در حال محاصره بوده و عراقیها نیز به شدت در حال مقاومت میباشند.
در چنین اوضاع و احوالی بیخبر از همهجا بودیم که روز سوم خرداد خبر آزادی خرمشهر را حاج آقا اسدی (روحانی گردان) که در عملیات رمضان برای همیشه آسمانی شد از پشت بلندگویی که روی تویوتا نصب شده بود با یک حالت خاصی اعلان کرد. صدای تکبیر بچه ها فضای معنوی عجیبی را در شلمچه که اون روزها تصور چندانی از منطقهای که در آن قرار گرفته بودیم در ذهنمان وجود نداشته است ایجاد نمود.
دقیقا نمیدانستم مردم در شهرها چه میکنند، اما یقین داشتم که در سراسر کشور آنها نیز مثل ما از آزادی خرمشهر خوشحال خواهند بود.
یکی دو روزی توی شلمچه بودیم و بعد از آن ما را به پایگاه شهید بهشتی اهواز که آن روزها مقر «تیپ ۲۵ کربلا» بود، انتقال دادند و این بار به گردان دیگری که فرماندهی آن با حاج «علی فرودست» بود، انتقال دادند.
جانشین او شهید «احمد کاکا» از بابل بود که در عملیات محرم (آبان ۶۱) به شهادت رسید، معاونش نیز شهید «علی امامی» بود که او نیز در عملیات والفجر ۸ (سال ۶۴) به دوستان شهیدش ملحق شد.
چند روزی از حضورمان در پایگاه شهید بهشتی اهواز نگذشته بود که برای بار دوم به اتفاق شهید «احمد نصرت الدین»؛ (که سال ها بعد در تک شلمچه ۱۳۶۷/۳/۴ به شهادت می رسد)، شهید «محمد حسین دلدار» (که در بمباران پادگان عبادت مریوان قبل از عملیات والفجر ۴ در سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید)، «شعبانعلی کلیچی»، «حجت الله حبیبی»، و .... برای خط نگه داری به شلمچه اعزام شدیم، اما دیگر خبر چندانی از آن آتش سنگین دشمن که روز قبل از آزادسازی خرمشهر شاهدش بودیم نبود و در واقع خط مقدمی که در آن قرار داشتیم بیشتر شبیه به خط پدافندی بود.
در مسیر راه همواره در این فکر بودم که چه هزینهی سنگینی را برای آزادسازی خرمشهر پرداخت کرده بودیم، هزینهای که به قیمت ریخته شدن خون بهترین و عزیزترین جوانان این مرز و بوم تمام شده بود و امروز خیلی از جوانان کشور ما اطلاع چندانی از آن نداشته و نمیدانند که برای آزادی خرمشهر و شاد کردن مردم سرزمین عزیرمان ایران و آن بزرگ معمار انقلاب حضرت امام خمینی (ره) چه خون دلها خوردهایم؟ و یا بهتر چه مصیبتها کشیدهایم؟
سر تعظیم فرود میآورم در مقابل همه شهدا خصوصا شهدای عملیات «بیت المقدس» و به روح مطهرشان درود میفرستیم که با ریخته شدن خون پاکشان شادی را برای آحاد ایران اسلامی در روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱ به ارمغان آورده بودند.
انتهای پیام/